۱. امروز بیش از سه هفته است که میر دلاور و شیخ مبارز جنبش سبز به معنای دقیق کلمه ناپدید شدهاند. به کار بردن تعبیر «حصر» – که در قانون، شریعت و اخلاق ممنوع و مذموم است – دربارهی این اتفاق، تنها تخفیف دادن و غبارآلود کردن فضاست. حتی «حبس» هم که پلهای بالاتر از حصر است، هنوز حق مطلب را ادا نمیکند. نه تنها سبزها، و نه تنها هر ایرانی منصف، خردمند و مفتخر به انسانیت و آدمیت خویش، بلکه هر انسان آزادهای در هر نقطهای از زمین حق دارد بپرسد که سرنوشت این دو تن و همسرانشان چیست و چرا بیش از سه هفته است که هیچ کس – از جمله فرزندان و خویشاوندانشان – از آنها هیچ خبری ندارد. اینکه مقامات رسمی جمهوری اسلامی ایران نشانیهای نادرست میدهند و گاهی اظهارات متضاد و متناقضی از آنها صادر میشود (سخنگوی قوهی قضا و دادستان رسماً از «حصر» آنها سخن میگوید و وزیر خارجه میگوید آزاد هستند و در خانهی خودش و هر جا بخواهند میتوانند بروند)، همه نشان از بازی پلیدی است که دولتیان با قانون، با شریعت و با اخلاق آغاز کردهاند.
عادیترین استنباطی که میتوان از این پریشانگوییها و از امتناع از شفاف کردن ماجرا داشت، این است که ربایندگان این چهار تن، آنها را در شرایطی نگه داشتهاند برای اعترافگیری یا توبهفرمایی. این سادهترین نتیجه است. گمان نمیکنم این حرکت از روی دستپاچهگی یا بیجرأتی باشد که اذعان به ربودن یا حبس آنها نکنند. این کارها بیشتر شبیه وقتکشی است و زمان خریدن برای به بار نشستن برنامهی پلیدی که تدارک دیدهاند و این نظام سابقهی بلند و کارنامهی سیاهی در این ماجراها دارد. کیانوری، طبری و سعیدی سیرجانی از نمونههای متقدم این بازیاند. زندهیاد سعیدی سیرجانی که در برابر «کلفتی دستار و درشتی گفتار» ایستاد و «فرمان آتش» را به دست خود امضاء کرد، عاقبت «تلنگر سفتی» به «روح»اش خورد اما جسماش نابود شد و از دنیا رفت! از این دست نمونهها زیاد است. کم نبودهاند کسانی که در حبس تن به اعتراف و توبه ندادهاند و بسیار هم بودهاند که نتوانستهاند زندان را بشکنند بلکه زندان آنها را شکسته است.
این چهار تن روزی از این حصر و ربایش خارج خواهند شد و آن روز اگر به قدر سرِ سوزنی سخنشان متفاوت باشد با روزهای پیش از ناپدید شدنشان و بگویند که ما در این مدت خلوت کرده بودیم و مثلاً رفته بودیم ییلاق (آن هم به همراه همسرانمان) و ناگهان فهمیدیم که در این دو سال اشتباه میکردیم و از ملت عذرخواهی میکنیم و سخنانی از این دست، البته مردم دیگر باور نخواهند کرد اما یک جنایت دیگر به سیاههی نامردمیها و رذالتهای این دستگاه دروغ و ریا افزوده خواهد شد. تنها نگرانی ما – و این نگرانی، نگرانی هر انسان آزاده و سالمی است – این است که در این روزها با این چهار تن چه میکنند و از آنها چه انتظاری دارند که کمترین تلاشی برای ابهامزدایی از حرکت غیرقانونی، غیرشرعی، غیر اخلاقی و ضد-انسانیشان نمیکنند تا جایی که حتی
خروش دردمندانهی مرجعی چون موسوی اردبیلی هم با شلتاق و دریدگی روزنامهی کیهان پاسخ میگیرد. آخرِ قصهی این چهار تن – این دو زن و دو مرد دلاور – آیینهای خواهد بود از سقوط اخلاقی بیشتر این دستگاه یا باقی ماندناش در همین رتبهی دنائت.
۲. فردا روز زن است و روز راهپیمایی اعتراضی زنان کشور ما. بگذارید بیتعارف و صریح بگویم که باور عمیق من این است که جنبش سبز بی هیچ شک و شبههای بر شانههای زنان سرزمین ما ایستاده است. این سخن از جنس این عبارات ریاکارانه و ظاهراً دیندارانه نیست که «مرد از دامن زن به معراج میرود» که در متن و بطناش حکم رقیت و بندگی زن مستتر است (شرحاش را بگذارید جای دیگری بگویم). مقصود من بسیار صریحتر از این حرفهاست. برای اولین بار در طول تاریخ ایران، زنان ما زبانآور و دلیر شدهاند. حتی در دورههای پیشتر مبارزهی سیاسی در ایران، زنان زندانیان سیاسی، اعدامشدگان سیاسی که عمدتاً چپ بودند، این مایه دلیری و فرهیختگی و درخشش ذهن و زبان نداشتند.
این ماجرا هم در سیمای زنانِ نامآورتری چون زهرا رهنورد، فاطمه کروبی، فخرالسادات محتشمیپور و دیگران آشکار است و هم در گفتار و کردار یکایک زنان و دختران کمتر-شناختهشدهای که هستیشان و زندگیشان به دستِ غارت نظامی که قانون و اخلاق، شریعت و ایمان، برایاش بازیچهی هوسهای قدرت و استمرار مسند دنیا شده است، به تاراج رفته و میرود. امروز در ایرانِ ما، زنان اسم عام مبارزه هستند. هیچ وجهی و ساحتی از جنبشِ ما نیست که زنانِ ما در آن نمایندهای نداشته باشند. ملت ما امروز باید به این تحول بزرگ سخت مباهات کند که زنانی که تا دیروز همیشه یک گام از مردان عقبتر بودند و همیشه در سایهی «رجال» گام بر میداشتند، امروز به جایی رسیدهاند که مردان برای همگامی و همراهی با آنها باید در تکاپو باشند که مبادا عقب بمانند از صف ایستادگی و مبارزه. امروز زنان ما، نمادِ قامت افراشتنِ نهاد آدمیزاد و آزادگی، نجابت و شرفِ انسانی هستند. فردای ایران، بیگمان وامدار زنانی است که امروز زخم میخورند و همچنان در میدان میایستند.