خون ریختن و خطا بر خطا افزودن و غرور ملتی نجیب و جوانمرد را به بازی گرفتن و بر تکبر خویش افزودن، عاقبت خوشی ندارد. تاریخ این را نشان داده است. اما من نگرانام. تشویش من از فرجام کارِ ستمگران نیست. این بدروزی و بدکارهگی کیفرِ سختی خواهد داشت. هراس من از آن است که این تعرض به ادراک و شعور ملت (که مصادرهی ارزشها و سرقتِ شهیدان تنها دو قلم ناقابل از شناعتِ کارشان است)، سرانجامی سرخ و سیاه خواهد داشت. و همهی امید من آن است که تبرزنان چنان در جانِ این جنگل سرسبز نیفتند و این اندازه کینورزی با سروهای ایستاده و شکستهی ما نکنند مگر که بگذارند سبزها با آنها نیز سخن از مهر بگویند.
تاریخ را ببینید. بعد از سقوط برلین، سربازان روس در روزهای اول با برلین و اهل آن چه کردند؟ قصه ساده بود: سربازی که از بالای دریای خزر اسلحه به دست ره سپرده بود و بر انبان خشم و نفرتِ خویش افزوده بود، هر گام که بر میداشت میدید که فاشیستها چگونه خانه، پدر، مادر، خواهر و برادرش را دریدهاند، کشتهاند و سوزاندهاند و همهی هستیشان را به تحقیر و ستم خاکستر کرده و به باد دادهاند. این خشمِ انباشته، آن پیامدهای تلخ و تباه را به دنبال داشت. شما هم همین راه را میپویید و ستمگری بس نمیکنید؟
بساط این ستم نمیپاید. بیشک ظلم سقوط میکند و بلاهت و بیاستعدادی مروجان خشونتخواه و تقدیسگران آدمیخوار راه این زوال و سقوط را ثانیه به ثانیه هموارتر میکند. اما ستمگران میاندیشند که عاقبتشان چه خواهد بود؟ میاندیشند که برای دو روز بیشتر تکیه زدن بر مقام دنیوی و خیال قدسیت بافتن و سودای خداوندی و ولایت در سر پروراندن، چه سرنوشت تیره و شومی را برای خود رقم میزنند و چه آتشفشان خشم و کینهای را تدارک میبینند که کمترین هیمهی این آتشفشان هستی ستمگران خواهد بود.
اینها تهدید نیست. اینکه مینویسم دردِ مشترک ما و شماست. ما نمیخواهیم هیچ روزی چون شمایان شویم و دیدگان خرد و آدمیتمان کور شود و دلهامان چنان سنگ شود که جان ستاندن برایمان آسان شود و شکسته شدن حرمت و کرامت آدمی را با بیتفاوتی تماشا کنیم (چنان که شما امروز میکنید). و نمیخواهیم شما نیز هرگز در آتش خشم هیچ کس بسوزید. شما که دستکم ادعای دینداری دارید – هر چند میدانیم که سر مویی بو نبردهاید از اخلاق و تقوا – لابد قرآن میخوانید که شما را اندرز میدهد که در زمین سیر کنید و عاقبت بیدادگران را ببینید! پند نمیگیرید؟
شما به هوش بیایید از این مستی قدرت و بیدار شوید از خوابِ شهوتِ مقام یا نه، این خونها که میریزید هدر نمیشود. از هر خونی که از ما بریزید، سروی سر بر خواهد کرد و تذروان این خاک بر شاخسار آن گلبانگ آزادی سر خواهند داد. شهدای ما آواز آزادی را در گوش ما میخوانند و نغمهی رهایی ما را زمزمه میکنند. کاش شما هم میتوانستید همآواز این نغمهی رهایی شوید و از خویشتن آزاد شوید و فرعونیت و استکبار را ترک کنید. بس کنید بیدادتان را. نه برای ما. برای خودتان. باشد که خود از زیستنتان، از انسان بودن و ایرانی بودن خود لذت ببرید! برای خودتان هم که شده، بیداد را بس کنید و خونریزان را حمایت نکنید!
این قصهی آزادی هم تصویری است برای ما و هم برای شما:
عاقبت ما شکوفایی و سر سبزی آزادی است؛ خواهید گذاشت آیا؟ یا خود را با ما به خون خواهید کشاند؟ هر چه اراده کنید، ما همچنان راه امید را خواهیم پیمود و همچنان از ظلمت دروغ و خشم و خشونت شما خواهیم گریخت. این را نمیفهمید که:
پی آسمان زد همانا تبرزن
که بر سر فرو ریخت سقف و ستوناش
میفهمید؟
این آواز بهشتی و صدای آسمانی امروز نزد شما منفور است (که گوشِ هوش به مرغان هرزهگو دارید!)، اما بشنوید این صدا را و تأمل کنید در این شعر، شاید تکانی بخورید و انسانیتتان بیدار شود. شاید!
دلا دیدی که خورشید از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر برآورد
زمین و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقایق گشت از این خون
نگر تا این شب خونین سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
ز هر خون دلی سروی قد افراشت
ز هر سروی تذروی نغمه برداشت
صدای خون در آواز تذرو است
دلا این یادگار خون سرو است
|
مطلب مرتبطی یافت نشد.