این روزها – و روزهای پیشتر – زیاد خواندهام و شنیدهام که «خارجنشینها» نمیتوانند – یا «حق ندارند» – برای کسانی که داخل ایران هستند «تعیین تکلیف» کنند یا مضامینی از همین دست با شدت و ضعفهای مختلفِ صورتبندی عبارت. بخش زیادی از این اظهارنظرها – که گاهی از حد اظهار نظر فراتر میرود و پهلو به پهلوی تهتک میساید – احساسی و عاطفیاند و بخشی ظاهراً مبتنی بر استدلال هستند. کوشش میکنم به اختصار و اجمال موضعام را توضیح بدهم. شاید فرصتی پیش بیاید که به تفصیل بیشتری دربارهاش بنویسم.
۱. گمان میکنم تعبیر «خارجنشینها» بیش از آنکه حامل و واجد توصیفی واقعی باشد، به دشنام شبیهتر است؛ به این معنا که ظاهرِ لفظ توصیف است اما تعریض و شلتاقی در مضموناش مندرج است: هر کس که تابعیت ایرانی داشته باشد و شهروند ایران باشد، به محض اینکه خارج از مرزهای جغرافیایی ایران واقع شود، آیا حق فکر کردن به ایران، غم خوردن برای سرزمیناش و انسانهای سرزمیناش، نگرانی برای آیندهی خود و خانوادهاش و صدها چیز دیگر را ندارد؟ یا اینکه حق ندارد به صدای بلند بگوید اگر من در این وضعیت بودم چه میکردم؟ یا اگر قرار بود به دوستانام توصیهای بکنم چه میگفتم؟ گمان میکنم این حق مشروع و مسلم هر ایرانی – چه در داخل و چه در خارج ایران – است که به صراحت و بیهیچ پروایی نظرش را بگوید و حتی آرزوی خود را بیان کند. بیان نظر یا آرزو تفاوت دارد با اینکه دیگری را مخیر کنی به اینکه من یقین دارم فلان کار درست است و هیچ کس حق عدول از آن را ندارند. این مغالطه زیاد رخ میدهد که بیان نظر و عقیده را چنان برنمیتابند که گویی کسی تپانچه بیخ شقیقهشان گذاشته که چنین یا چنان کنند.
۲. کسی که خارج از ایران زندگی میکند، بدون شک در حال و هوای واقعی داخل ایران زندگی نمیکند. این نکته بدیهی است و گفتن و به رخ کشیدن ندارد. اما در اینکه «آن کسی که خارج از ایران زندگی میکند، هرگز نمیتواند درک واقعبینانه و منصفانهای از کلیت اوضاع داشته باشد» به گمانِ من تردید جدی است به دلایل زیاد. درست است که کسی که داخل ایران باشد و از نزدیک با مردم در تماس باشد، شاید بهتر بتواند واقعیتهای روی زمین را لمس کند، اما همچنان نگاهی فراگیر ندارد. از یاد نبریم که در ایران اولاً رسانههای عمومی در انحصار تبلیغات دولتی و حکومتی نظاماند و تقریباً همیشه همان تصویر مطلوب نظام را به داخل و خارج ارایه میدهند و این تصویر، تصویری واقعی نیست و دستکم دو سال گذشته بیش از هر وقت دیگری پرده از این تبلیغات دروغین برداشته است. دیگر اینکه هیچ ایرانی چه در داخل و چه در خارج، دسترسی کامل و جامعی به آمار و اطلاعاتی از سراسر کشور ندارد. در بهترین حالت، هر روایتی، مشاهدهی شخصی هر فرد در جامعهی آماری محدودی است که با آن مواجه است و ممکن است به سادگی با تغییر فضا، داوریاش هم عوض شود. این آمار و اطلاعات دقیقتر، اتفاقاً در اختیار حکومتها هست. در ایران این قید بزرگ را داریم که دیگر امروز سر سوزنی تردید نداریم که حکومت همیشه واقعیتها را هم به نفع خود مصادره و حتی تحریف میکند و در این کار سابقهای طولانی دارد. پس عقل حکم میکند که در این موارد هم که همهی مردم چنین یا چنان نیستند یا فلانی (فرقی نمیکند موسوی باشد یا احمدینژاد) آنقدرها که شما فکر میکنید کمطرفدار و بیاقبال نیست، احتیاط پیشه کنیم و معیارهای قابلاتکاتری را برگیریم.
۳. تا به حال ندیدهام که هیچ دعوت به حضور جدی و فعال سیاسی و اجتماعی را که باعث انگیزش عمومی شده باشد، کسی از بیرون مرزهای ایران هدایت کرده باشد. به نظر من این اتفاقی کاملاً طبیعی است که رهبران هر جنبشی از داخل کشور بهتر بتوانند جنبش را هدایت کنند. در نتیجه، این تصور که حرکتهای مهم سیاسی و اجتماعی تأثیرگذار را میتوان یا باید از خارج کشور هدایت کرد، باطل میدانم. حتماً ایرانیانی که خارج از کشور هستند میتوانند بر جریانهای داخل «تأثیر» بگذارند اما قطعاً «هدایت» کار آنها نیست. سلسلهجنبان همهی این قضایا کسانی هستند و باید باشند که داخل ایراناند نه به دلیل اینکه مشروعیت بیشتری برای اظهار نظر دارند بلکه به دلیل حضور فیزیکی در بطن ماجراها و البته درگیری مستقیمتر با قضایا.
۴. ظن قوی دارم به اینکه دامن زدن به این گفتمان متن و حاشیه یا خارجنشین و داخلنشین یکی از ابزارهای تبلیغاتی و عملیات روانی دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی است که بیشک راهگشای سیاستهای آنهاست. باید این نکته را به صدای بلند و با قاطعیت گفت که هر ایرانی در هر جای جهان که باشد حق دارد نگران کشورش باشد. البته وزن اظهار نظر و ارزش سخن هر ایرانی هنگام بیان خودش را آشکار میکند: تا نسوزد بر نیاید بوی عود / پخته داند کاین سخن با خام نیست. اینکه «هر ایرانی حق دارد» نتیجه نمیدهد که هر چه هر ایرانی بگوید بهرهای مطلق از واقعیت و حقیقت دارد. اما همچنان این حق از هیچ ایرانی سلبشدنی نیست. مراقب باشیم که به دام بازیهای اطلاعاتی و امنیتی نیفتیم. ایران، خانهی همگی ماست. هیچ کس حق ندارد به اختیار یا تصمیم خودش – از سر احساس و حتی استدلال – این حق جداییناپذیر هیچ ایرانی را از او سلب کند. ترک علقهی ایرانی بودن به انتخاب و تصمیم هر شخص مربوط است و هیچ کسی نمیتواند این حق را از هیچ آدمی بستاند.
۵. همچنان به دلایلی که پیشتر گفتم و دلایل بالا، حق خود میدانم که از تصمیم موسوی و کروبی برای راهپیمایی ۲۵ بهمن بی هیچ تردید و مجاملهای دفاع کنم. من به هوش سیاسی، صداقت، درستکاری و اعتقاد خستگیناپذیر موسوی ایمان دارم و در این دعوت موسوی همواره این آیهی مبارکهی قرآن پیش روی من است: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَهِ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنفُسُکُمْ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ نُزُلًا مِّنْ غَفُورٍ رَّحِیمٍ وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَلَا السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ وَمَا یُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَمَا یلَقاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ وَإِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ باللَّهِ انّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» (سورهی ۴۱ (فصلت)، آیات ۳۰-۳۶).
پ. ن. برای اینکه حق سخن ادا شده باشد، فکر میکنم دستکم باید به این نگاه منتقد «خارجنشینها» جاهایی حق داد. عدهای ایرانی هستند که عمدتاً خارج از ایران زندگی میکنند – و قبل یا بعد از انتخابات از کشور خارج شدهاند – اما جز شعار دادن و بیرون گود ایستادن و تحلیلهای سطحی صادر کردن هنری ندارند و اگر خودشان در موقعیت عمل قرار بگیرند، هیچ نشانی از حساسیت یا درایت سیاسی و اجتماعی در گفتار و کردارشان نیست. یکبار جایی نوشتهام که افرادی هستند که حتی در این انتخابات رأی هم ندادهاند و باور و اعتقادی به تغییر مسالمتآمیز، قانون جاری، صندوق رأی و مسایلی از این دست از همان ابتدا هم نداشتهاند اما اکنون ناگهان «کاسهی داغتر از آش» میشوند و پیدا نیست که اگر خودشان در مقام عمل واقع شوند و به اختیار یا اجبار در شرایط داخل ایران قرار بگیرند، به کدام سو خواهند لغزید. این طایفه از «خارجنشینان» همانها هستند که نه هزینهای دادهاند، نه هزینهای میدهند و نه حاضرند جایی که احتمال خطر کردن هست حتی نفسی برآورند اما همیشه مدعیاند و انتظار هم دارند جایگاهشان برابر با همانها باشد که هستیشان در گرو به میدان رفتن بوده است و مدام در داخل و خارج ناگزیر به هزینه دادن هستند.
پ. ن. ۲. این نوشتهی ابراهیم نبوی را ندیده بودم. به گمان من سطر سطرش خواندنی است ولی اختصاصاً این قسمتاش را بخوانید که به بحث ما مرتبط است: «افسانه پنجم، رهبران خارج، رهبران داخل: یکی از استانداردهای دوگانه در جنبش ها این بود که چرا گروهی بیرون از ایران چه به عنوان نماینده واقعی و چه حامی جنبش از آن حمایت می کنند؟ این انتقاد هم از سوی اپوزیسیون لوچ و چه از سوی حکومت و چه از سوی برخی منتقدان خارجی جنبش انجام می شد. در حالی که راشد الغنوشی رهبر گروهی از مخالفان تونس بعد از ۲۲سال به تونس بازگشت، نووال السعداوی مخالف مبارک و فمینیست شناخته شده مصری بعد از سالها اقامت در آمریکا به مصر بازگشت، بسیاری از مخالفان مبارک نیز پس از دگرگونی در اوضاع به مصر بازگشتند. این امر نه تنها مسبوق به سابقه است، بلکه قاعده ای بزرگتر از استثناست. آیت الله خمینی و ابوالحسن بنی صدر و ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده، بعد از سالها به ایران بازگشتند، از تمام رهبران انقلاب شوروی تنها " کبا" یا استالین در روسیه بود و بقیه در اروپا بودند و اتفاقا همان یکی هم همه مشکل را ایجاد کرد. امیرعباس هویدا پس از سالها سکونت در فرنگ به تهران رفت و نخست وزیر شد. و بررسی دقیق تر نشان می دهد که در تمام تغییرات حکومت در ایران دو گروه رهبری حکومت جدید را پذیرفتند، یا روستائیانی که با ایل و تبارشان حکومت را در دست گرفتند، یا رهبرانی که سالها در فرنگ بودند.»
پینوشت ۳ اسفند: کاوه لاجوردی یاداشتی نوشته است با عنوان «ترغیبِ از-راهِ-دورِ دیگران به حضورِ سبز» (گویا قبلاً تیترش بود «حضور رنگین»!)؛ ضمن اینکه یک نکتهی کلی در سخن او دربارهی عدهای مصداق دارد، جهتگیری کلی نوشته به گمان من حتی تحقیرآمیز و از سر تبختر و تکبر است (اگر نگوییم همسویی با بیداد و ستم نظام است). عجالتاً فکر میکنم این یادداشت مهدی جامی در گودر بالای نوشته سخت مناسب است: «به معنای واقعی کلمه این متن مبتذل است. نه اینکه چیز درستی در آن نیست. اما برای گفتن اش شیوه ای را انتخاب کرده است که بسیار مبتذل است. محور ابتذال اش هم در این دعوت است که اگر نظام بد است چرا نمی آیید خودتان باهاش مبارزه کنید. این خارج ستیزی بی ارتباط با گفتار سیاسی نظام هم نیست. فکر می کنند لابد خارج نباشد همه چیز خوب است و آسوده است. در عین حال این نکته را هم نادیده می گیرد که خارج رفته ها در واقع رانده شده همین نظام مقدس اند و «حق» دارند از متزلزل شدن نظام ظلم خوشحال باشند و به رخ کشیدن اینکه شما نمی توانید به وطن بیایید پس حرف هم نزنید ظلم مضاعف و ایستادن در کنار ستمگر است و با زبان او با هموطن رانده شده حرف زدن. می خواهید نقد کنید راه بهتری انتخاب کنید. این بدترین راه است اگر از اصحاب خرد هستید.»