ظاهراً میان علما اختلاف است دربارهی نسبتی که میان جنبش سبز و رخدادهای مصر وجود دارد. کوشش کردهام تا اینجا به صراحت به ماجرا نپردازم اما مشاهداتم را
مرتب نوشتهام. عدهای معترض شدهاند که اینکه موسوی ریشهی اتفاقات مصر را در جنبش سبز میداند درک درستی نیست. و البته در دفاع از این ادعا، تفاوتهای خیزش مصریها را با جنبش سبز برجسته میکنند. من به خوبی هم از تفاوتها آگاهام و هم شباهتها را میبینم. جمعبندی مشاهدات من تا امروز این است:
۱. کسانی که با تمام احساس و عاطفه و عقلانیت و انتخابهای سیاسیشان درگیر ماجراهای جنبش سبز بودهاند، ناگزیر شباهتهای غریبی میان نوع رفتار حکومت مصر با معترضان و نوع رفتار حکومت ایران با معترضان میبینند ولو درجات خشونت طبعاً متفاوت است و میزان خشونت عریانی که در ایران به کار بسته شده، هرگز با خشونت مهارشدهی دولت مبارک برابری نمیکند. خشونتهای حکومتی و صادر شده از سوی قدرت مسلط سیاسی در ایران به مراتب مهیبتر از چیزی بود که امروز در مصر میبینیم. جمعیت معترضان مصری هم به نحو چشمگیری کمتر از جمعیت معترضان ایرانی بوده و هست. ترکیب جمعیتی مصر هم با ترکیب جمعیتی ایران تفاوت دارد. اما به هر حال شباهتها به نحو غریبی یادآور اتفاقهای ایران است و همهی کسانی که در اعتراضها شرکت داشتهاند گویی به عیان احوال آن روزهای خود را در ایران میبینند. لذا با انباشتی از احساسات و عواطف برانگیختهای روبرو هستیم که باعث شده شمار زیادی از ایرانیها چهارچشمی مشغول تماشای تلویزیون الجزیره باشند چه در داخل ایران و چه در خارج و همگی به طنز و تعریض جایی بالاخره چیزی میگویند که با روایتهای رسمی حکومتی تفاوت داشته باشد.
۲. نگاه غیر ایرانیها به ماجرای مصر برای من جالب است. تا همین الان دستکم پنج شش نفر از همکاران غیر ایرانی ما که ملیتها و پیشینههای دینی کاملاً مختلفی با هم دارند هر وقت مرا دیدهاند به صراحت به من گفتهاند که ما شباهت عجیبی میان این اتفاقهای مصر و اعتراضهای جنبش سبز در ایران میبینیم. یعنی هر چقدر که ممکن است بعضی از ما ایرانیها بر ظرافتها و تفاوتهای جزیی دو روایت ایران و مصر انگشت بگذاریم، آنها به روایت کلان ماجرا بیشتر توجه دارند. امروز یکی از دوستان پاکستانی من – که آکادمیسینی مبرز و درجه یک است – میگفت که اتفاقی که افتاده است این است که این آگاهی و بیداری به لایههای مختلف جامعهی عربی رسیده است و آگاهی را نمیتوان به ناآگاهی تبدیل کرد. به نظرم این خط مشترک تمام این اتفاقهای جهان عرب و جنبش سبز است. کلید جنبش سبز انتشار و رخنه کردن آگاهی در لایههای مختلف جامعه بود. جنبش سبز مهمترین توفیقاش این بود که نقاب را از چهرهی یک نظام سیاسی عمیقاً مستبد و به شدت ضد-اخلاق که مدام نمایش دینداری و آزادگی میدهد برداشت. یعنی ماجراهای کوی دانشگاه اول، قتلهای زنجیرهای و تمام اتفاقات ریز و درشت دیگری که پیشتر رخ داده بود و بالقوه میتوانست عمق این تباهی و رسوایی را نشان بدهد، هرگز نتوانست به اندازهی جنبش سبز این نقاب را بردارد. نتیجه این شده است که حتی اگر تا امروز جنبش سبز موفق به تغییر ساختار سخت قدرت یا دگرگون کردن رفتار متصدیان مناصب فعلی قدرت نشده است، دستکم کاری کرده است که صاحبان قدرت خودشان آگاه شدهاند که از این پس پیوسته باید در بیم و هراس از این زندگی کنند که مردم آگاهیشان را از راز پنهان – و اکنون آشکارشدهی حکومتیان – به رخشان بکشند و باز در برابرشان بایستند و به انحای مختلف به آنها پاسخ منفی بگویند – کمااینکه از هنرمند، نویسنده، سینماگر، استاد دانشگاه و طبقات مختلف جامعه گرفته تا گروههای مختلف سرکوبشدهی سیاسی و حتی در متن قدرت هماکنون به طور مستمر این کار را میکنند. لذا، به جرأت میتوان گفت که این شباهت را نه تنها ایرانیها که غیر-ایرانیهای خارج از ایران هم به دقت رصد میکنند و رشتهی مشترکی میان اینها میبینند.
۳. اتفاقهای مصر و تونس چهرهی متفاوتی از جهان عرب و مسلمانها به دنیای غرب ارایه داد. پیش از این عربها و مسلمانان ملتی بودند که باید همیشه از غرب و از خارج برایشان توسعه، عدالت، آزادی، حقوق بشر و دموکراسی به ارمغان آورده میشد. امروز تونسیها و مصریها به آنچه که هستند میبالند. افتخار میکنند که تونسی و مصری هستند و توانستهاند در برابر قدرت سیاسی وطنیشان پاسخ منفی بگویند و قد علم کنند و آزادوار از تسلیم در برابر استخفاف تن بزنند. دقیقاً همین ماجرا در ایران هم رخ داد. دوم خرداد ۷۶ یک بار جهان را شگفتزده کرد و تصویری دیگر از ایران به غرب ارایه داد. آن تصویر آرامآرام به بوتهی فراموشی سپرده شد تا جنبش سبز یک بار دیگر رشادت، پختگی و بلوغ سیاسی ایرانیها را به رخ جهان و خصوصاً اروپاییان و آمریکاییان کشید. این عدالتخواهی و آزادیجویی خانهپرورد ایرانیها هنوز اسباب شگفتی و حیرت غرب است. اتفاق مشابهی در جهان عرب افتاده است. و این شباهت را باید دید و برجسته کرد و به صدای بلند باید گفت. عربها و کشورهایی مثل ایران برای بلوغ سیاسی و تعیین سرنوشت خودشان به دست خودشان و رهایی از حاکمان مستبد و بیدادگر دینی یا سکولار هیچ نیازی به مداخلهی غرب ندارند.
۴. ماجرای مصر به هر سرانجامی که برسد، یک چیز گریزناپذیر است: در جامعهی مصری این آگاهی و اعتماد به نفس که ملت مصر میتوانند خودشان برای خودشان تصمیم بگیرند، بازگشتناپذیر است. میتوان تمام مؤلفههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را جمع زد و بر مبنای برآیند آنها داوری کرد. این البته شیوهی مناسب و درستی برای تحلیل پیامدهای کوتاهمدت و درازمدت سیاسی است. اما نباید فراموش کرد که هر چند ممکن است تجلی عمل سیاسی مصریان با ایرانیها تفاوت داشته باشد و هر چند نظام سیاسیشان با هم تفاوتهای بنیادین دارد – به جز البته شباهت اتوکراتیک بودنشان – همگی یک خواستهی مشترک دارند: نمیخواهند از این پس کس دیگری، حاکمشان، به جایشان تصمیم بگیرد. مصریها هم مانند ایرانیها امید میخواهند. میخواهند به آیندهشان امید داشته باشند و فرزندانشان فقط در حسرت زندگی بهتر و آزادی و عدالت زندگی نکنند. وضع ما هم همین است. زبان حال ما هم چیزی جز این نیست.