برای همهی دوستان و یاران نازنینام که این روزها زخمها از بیداد به جان دارند
آنها که زخم این بساط دروغ و بیداد در استخوانشان نشسته است و احوال این روزهای ایران را دیدهاند، حتماً نیازی ندارند که کسی برایشان وصف این تنوره کشیدنِ حیرتآور پلیدی و اهریمنخویی بیسابقه را بازگو کند. هر چه این روزها رسانههای فتنهی دولت محمودیه را بیشتر میخوانم، بیشتر به این نکته میرسم که چه بسا ملت ایران هرگز چنین روزگاری را به یاد نداشته باشد و هرگز این مایه تیرگی و تباهی را به چشم ندیده باشد. به اینها بیفزایید عمق توحشی که این روزها اگر چه آشکار نمیشود و شکارِ دوربینهای رسانهای و قلمهای افشاگر نیست، اما هست و کمتر از پیش هم نیست. این قصه، قصهی تازهای نیست که کانونهایی در حکومت فعلی ایران میکشند و کشته را مجازات میکنند؛ دروغ میگویند و لاف پاکی و راستی میزنند؛ از کلام و کردارشان نفرت و خشونت فوران میزند، اما نمایش لطافت و رأفت میدهند؛ دم از اخلاق میزنند اما چیزی جز شلتاق در چنته ندارند. این قصهها، تازه نیست و همگی آزادیخواهان و عدالتجویانی که خردشان و روانشان از تلبیس ابلیسی به رنج است، این تلخی آشنا را در بن دندانشان دارند. اما چه باید کرد؟
درست از روزهای پیش از بالا گرفتنِ شعلهی فتنهی محمودیه، هر روز و هر ساعت نگران این بودهام و همچنان هستم که چگونه میتوان به نبرد تباهی رفت و چگونه میتوان با دروغ و ریا و شیطانصفتی پنجه زد اما آلودهی آن نشد. این پرسش را با بسیار کسان از اهل تجربه در میان نهادهام. این سخن را از حکیمان پرسیدهام، از کسانی که چون جان عزیزند و خلاصهای از دههها تجربهی درد و دشواریاند. پاسخ ساده است: ایمان باید و امید. نباید چندان چشم در چشمِ مغاک بدوزیم که خود روزی به مانندِ آن شویم. میشود هر روز جریدههای بیحیایی چون فارسنیوز، رجانیوز و کیهان را خواند و دید. میشود هر روز تراوشاتِ ذهنهای بیمار و اسیر سوءظن و بدگمانیهای مزمن سیاسی و اعتقادی را خواند و بر این مایه از جهالت اندوه خورد یا حتی به خشم آمد. پرسش این است که اگر روزی در چنگال این نابخردان افتادی و جایی گرفتار زورگویی و ارعاب و تهدید این فرومایهگانی شدی که تنها هنگام اتکای به قدرت نظامی و امنیتی و مالی، زبانشان دراز است و مار و اژدهایاند اما در فراق قدرت و سیاست مانند موری ضعیف و حقیر، چه میتوان کرد و چه باید کرد؟
استوار ماندن و قامت افراشتن کار آسانی نیست. همه این گنجایش را ندارند که در این دشواریها جانشان را در تن خلاصه کنند و ایمانی به صلابت کوه در برابر دروغ و ارعاب اینها بنشانند. پرورده شدن، صیقل خوردن و الماس شدن، ریاضت میطلبد. این کار همه نیست. اما من ایمان دارم، باور دارم که در آدمی، در همین آفریدهی عزیز و شریف، مایهای هست و شعلهای هست که هر ظلمتی را میتواند خاموش کرد. و پاسخ این پرسش به گمان من یک کار ساده و دشوار است: در تاریکیها باید چراغی افروخت. مردمی کردن یعنی همینکه اجازه ندهی حاکمیت زور و قدرت سیاست و دروغ، انسانیت و وفا را از تو بستاند. یعنی اینکه در برابر این سیلاب بلا و فتنهانگیزی دروغ و رستاخیز دیوان، آدمیوار بایستی و گوهر بشریتات را، وفا را، مهر را و راستی را سخت در سینه بفشاری. میتوان این هستی را سپر کرد برای صیانت از بشریت خود. آدمی گرامی است و مکرم. «آنقدر زیباست این بیبازگشت / کز برایاش میتوان از جان گذشت». هر روز فکر میکنم که باید پیوسته چراغی بیفروزیم. هر روز باید آتش امید را تازه کنیم و بدانیم که این آتش یزدانی را نباید گذاشت تا از دمِ دیوان تیره شود:
تیره شد آتشِ یزدانی ما از دَمِ دیو
گر چه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
آنکه در خاموش کردن این آتش میکوشد، دود در چشمِ خود میاندازد و نفسِ خود را تنگ میکند. تقدیر آتش سوختن است و افروختن. باید با تمام یارانِ دلنواز و نازنینی که این روزها خستهاند و رنجکشیده و زخمخورده از بیداد، این دوبیتی سایه را زمزمه کرد:
ای آتش افسردهی افروختنی
ای گنج هدرگشتهی اندوختنی
ما عشق و وفا را ز تو آموختهایم
ای زندگی و مرگِ تو آموختنی
ما از نژاد آتش هستیم. آتش را با تاریکی و دخمههای خفاشان میانهای نیست. صبر کنید. صبر کنیم. تسلیم آدمیستیزی این بیدادگران نباید شد. آتش ما، این ظلمت را خواهد زدود:
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست
مطلب مرتبطی یافت نشد.