در زبان انگلیسی کلمهای است که ترجمههای مختلفی از آن شده است اما چه بسا هنوز معادل مناسب و روشنی از آن به زبان فارسی نیست. این کلمه «recognition» است. یکی از معادلهایی که برای این کلمه آمده است، «به رسمیت شناختن» است. از معادلهای متعددی که برای این کلمه آمده است در میگذرد تا به آن معنایی که در نظر دارم برسم. این کلمه برای من یعنی کسی را در شمار آوردن، یعنی آدمیان را جدی گرفتن، یعنی برای دیگری نیز سهمی و حظی قایل شدن، یعنی کسی را چیزی حساب کردن. به عبارت دقیقتر، این کلمه یعنی دیگری را تحقیر نکردن و از سر طعنه با دیگری سخن نگفتن. با این تعبیر، این دیگری را در شمار آوردن، نزدِ من ارزشی است اخلاقی. و توضیح میدهم که اهمیت این ارزش، به ویژه برای جامعهی ما چه میتواند باشد.
پیش از اینکه بیشتر دربارهی موضوع سخن بگویم، خوب است توضیح بدهم که چگونه به شرح ماجرا از این منظر رسیدهام. مدتی پیش، حین گفتوگویی که با شادی ضابط، نویسندهی وبلاگوار، داشتم، دربارهی عادت رایجی که در گفتوگوهای فضای مجازی – و حتی واقعی ما – جاری است سخن میگفتیم که چگونه گاهی وقتی با هم سخن میگوییم از کمترین فرصتی برای به رخ کشیدن نادانی یا ناتوانی کسی استفاده میکنیم و یا اساساً اگر هم نادانی و ناتوانیای در میان نباشد – حتی جایی که برتری، دانش و منزلتی نیز در میان باشد – این تمایل به تحقیر دیگری، به ناچیز شمردنِ او یا سراغ کردن عیبی و لغزشی در او همچنان وجود دارد. شادی اشاره کرد به آکسل هونِت، فیلسوف آلمانی – از شاگردان یورگن هابرماس – که از دستپروردگان مکتب فرانفکورت است. حوزهی پژوهش آکسل هونت، فلسفهی سیاسی-اجتماعی و اخلاق است و به ویژه دربارهی نسبت قدرت، به رسمیت شناختن [دیگری] و حرمت نهادن کار کرده است. هونت کتابی دارد با عنوان «مبارزه برای به شمار آمدن: قواعد اخلاقی کشمکشهای اجتماعی» (این هم لینک کتاب در کتابخانهی گوگل) که در آن میکوشد مغز نظریهاش را توضیح دهد.
برت فان در برینک و دیوید اوئن، در مقدمهای که بر کتاب «در شمار آوردن و قدرت» نوشتهاند، به تأثیرپذیری هونت از هگل در نقد اندیشههای سیاسی-اجتماعی عصر مدرن – و اندیشههای هابزی – اشاره میکنند:
«هدفِ کار آکسل هونت از زمان انتشار نخستین اثرش یعنی «نقدِ قدرت» پژوهش دربارهی «قواعد اخلاقی» کشمکشهای اجتماعیای بوده است که در متن نهادها و روابط اجتماعی خاص جامعههای مدرن مندرج است. هونِت، در جستوجوی قواعد اخلاقی کشمکشهای اجتماعی، این تصور را که کشمکشهای اجتماعی را باید به مثابهی یک مشخصهای اصلی وضعیت انسانی تلقی کرد که تنها برخاسته از خصلت منفعتجویی آدمی است، نفی میکند. این دیدگاه، که تامس هابز در اوایل دورهی مدرن قویترین بیان را از آن داشت، به نحوی بنیادین تصور یونانی-رُیِ تعامل اجتماعی و سیاسی را – چه به صورتی هماهنگ و متوازن و چه به شکلهایی متضادتر – که در راستای منفعت عمومی زندگی اخلاقی جامعه است، متزلزل میکند. هونت هر چند منتقد فرضیات متافیزیکی اندیشهی اخلاقی و سیاسی یونانی-رُمی است، از طریق قرائتی از آثار اولیهی هگل دربارهی مفهوم در شمار آوردن، نقدی بر فرضیات اتمیستی، ابزارانگارانه و منطقی مربوط به عاملیت انسانها ارایه میکند که او آثارش را در سنتی نشان میدهند که هابز آغاز میکند و سرچشمهی بخش بزرگی از فلسفهی سیاسی لیبرال معاصر است.» (صص. ۲-۳)
میدانم که این بحث سخت مستعد تخصصی و پیچیده شدن است، در نتیجه، از پرداختن به جزییات بیشتر میپرهیزم و شرح بیشتر موضوع از دیدگاه هونت را به گردن یادداشتهای آتی میآویزم. اما ایدههای هونِتی را بهانهای میکنم برای گفتن سخنهای ناگفته. چیزی که این روزها در جامعهی ما به وفور یافت میشود، تحقیر کردن دیگران است – و به یاد داشته باشیم که این اتفاق همهجا رخ میدهد و در سراسر جامعه وجود دارد. این به رسمیت نشناختن دیگران، تحقیر کردن آدمیان، از موضع بالا در آنها نگریستن، برای خویشتن مقام و منزلتی خاص قایل بودن و خود را خطاکار ندیدن یا همیشه هر چیز و هر کس جز خود را مستعد خطا دیدن، آفتی است که زیربنای بسیاری از تنشهای سیاسی و اجتماعی و حتی فردی است. آدمیان همگی تصوری و درکی از خود دارند. شاید این تصور، منطبق با واقعیت نباشد اما همهی آدمیان انتظار دارند دیگران آنها را چنانکه هستند به رسمیت بشناسند، برایشان احترام قایل باشند، اگر فضیلت یا ارزشی در آنها باشد، فضیلتشان به رسمیت شناخته شود و از آن به نیکی و خوبی یاد شود و هیچ انتظار ندارند که با تحقیر با آنها سخن بگویند و به هر دلیلی یا بهانهای، تمام هستی و دستاوردهای آنها را مطلقاً نادیده بگیرند. این البته میتواند قاعدهای اخلاقی باشد. این مضمون، به باور من، در بطن قاعدهی طلایی اخلاق و عدالت نیز مندرج است: «آنچه بر خود نمیپسندی، بر دیگری نیز مپسند». آدمی میتواند هنگام سخن گفتن و عمل کردن ببیند آیا اگر خود با همین سخن و عمل مواجه شود، خوشایند او خواهد بود یا نه؟ هیچ آدمی مبرا از خطا نیست. همهی آدمیان خطاکارند. اما گروهی که تنها خطاکاری را در دیگران میبینند و خیلی خوب این خطاکاری آدمیان را شناسایی میکنند و کورِ خود و بینای دگراناند، همانها هستند که سنگبنای این کشمکشها را میگذارند.
این ماجرا در جامعهی ما ریشه دارد و تنها در سطح سیاست نیست. در بسیاری از لایههای مختلف اجتماعی این خلق و خو ریشهدار و محکم است: طعنه زدن، تحقیر کردن، دیگری را به هیچ گرفتن، از موضع بالا در دگران نگریستن، دستاورد خود را بزرگ دیدن و همان را از دیگری خُرد و حقیر شمردن، ماجرایی است که اگر اندکی کنکاش کنیم میتوانیم به دامنگستر بودن آن در جامعهی خود پی ببریم. به گمان من، آنچه که این روزها زیر عنوان نقد، رخ نهان کرده است اما مغزش چیزی نیست جز خراش دادن آدمیان، زخمی کردن آنها و فوران نفرت و انزجار (و پوشاندن اهانت و به هیچ گرفتن آدمیان زیر نقاب «نقد») همین ماجراست. چیزی که گاهی از یاد میبریم این است که زخمی کردن آدمیان، دود نمیشود و به آسمان نمیرود. این زخم، باقی میماند و سر باز میکند. تنها راهِ درماناش این است که بدانیم کجا به چه کسی چه زخمی زدهایم و اگر چنین کردهایم راه مرهم نهادن بر آن چیست. این را نباید با تازیانه کشیدن بر گردهی رذیلتها و بیدادگریها یکی گرفت. هجوم بردن به پلیدیها یک چیز است و آدمیان را در این میانه زخمی کردن، چیز دگری است. دربارهی این البته بیشتر خواهم نوشت، ولی به باور من، این نادیده گرفتن آدمیان که گاهی ممکن است حتی صورتاش چندان هم خشن نباشد – و شاید بعضی اوقات غیرارادی هم رخ بدهد – امری است که رکن بسیاری از کشمکشهای اجتماعی ماست.
این یادداشت را نوشتم برای اینکه پای اندیشههای آکسل هونِت را بیشتر به این بحث باز کنم و در آینده بیشتر دربارهاش بنویسم. تا همینجا آنچه نوشتهام از حد یک یادداشت وبلاگی تجاوز کرده و بیشتر پهلو به پهلوی مقالهای میساید که نیازمند ارجاع و پانوشت است. اما این درازی و تفصیل را بر من ببخشایید تا در یادداشتهای دیگر جبران این قصور کنم و بیشتر مسأله را بشکافم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.