تاریکی شب، هنگام و جای نشو و نمای اهریمنان است. پلیدیها در تاریکی رشد میکنند. خفاشان تاب روشنایی روز و درخشندگی آفتاب را ندارند. مسألهی ما امروز همین است: چه باید کرد که بیاخلاقی و بیفرهنگی زهر پاشیدنها و نفلهکردنها و خاک پاشیدن در چشم مروت و کور کردن دیدگان آدمی و خوار کردن خِرَد، خُرد و ضعیف شود؟ چگونه میتوان فضا را برای تنفس زیبایی، خوبی و دانایی گشود و جا را بر زشتی و زشتخویی، زشتگویی و بیخردی تنگ کرد؟
مدتهاست که با این پرسش کلنجار میروم. راه سست کردن شرارت و اهریمنخویی، جدل کردن با آن نیست. موعظه کردن و پند و اندرز اخلاقی هم گرهی باز نمیکند. «گوهر پاک بباید که شود قابل فیض». اندرز حکیمان، در طبع کسانی اثر میکند که مستعد پذیرفتن پندی باشند نه کسانی که پیشاپیش گوش به هر چه خیر و صلاحی بسته باشند. برای اینکه معنا کمی روشنتر شود، این دو بیت مثنوی مولوی را با خودم مرور کردم که:
قلب پهلو میزند با زر به شب
انتظار روز میدارد ذهب
با زبان حال زر گوید که باش
ای مزور تا بر آید روز فاش
تمام پیام این دو بیت در همین وجود خورشید است. خورشید، پرده از متاع قلابی بر میدارد. شبهنگام است که مزوران، با زر رقابت میکنند. روز که برآید، مجالی برای میدانداری قلب و اهریمنخویی نمیماند. این استعارهی روز و آفتاب و روشنایی در مقابل شب و تاریکی، در این بحران پردامنهای که جامعهای ما امروز گرفتار آن است، استعارهای سخت کارآمد است. اما چرا؟ توضیح میدهم.
این روزها یک سال و اندی از تولد حرکتی که امروز موسوم به جنبش سبز است، گذشته است. این حرکت، در این یکساله دوستان و دشمنانی داشته است. میرحسین موسوی به مثابهی برجستهترین رقیب سیاسی در صحنهی سیاست فعلی ایران، خلاقانهترین زبان و ادبیات را در طرح اندیشههای نو اختیار کرده است و البته از جانبهای بسیاری آماج حملاتی سهمگین و بیامان بوده است. تکلیف دستگاههای امنیتی و نظامی حکومت ایران روشن است. یعنی معلوم است که چرا او را دشمن میدارند. اما آنچه که غریب است هجوم بیامان نیروهایی است که در رخنههای فضای مجازی ما خانه دارند و هنگام زبان گشودنشان سیلابی از بیاخلاقی و نفرت به فضای گفتوگو و اندیشهی ما سرازیر میشود. در این میانه، البته نقدهای موجه و استوار هم گاهی گم میشوند. مشکل بزرگ این است که در این فضای شلوغ، مواضع سلبی مخالفانخوانان کمابیش روشن است. چیزی به اسم جنبش سبز وجود دارد که هر کس میل به کسب مشروعیت یا شهرت داشته باشد، به نوعی خود را متصل به آن میکند. اما همان افرادی که دوست دارند زیر پرچم جنبش سبز باشند، همزمان میخواهند جاهای دیگری هم باشند. به زبان دیگر، ابهام و فقدان شفافیت مهمترین خصلت این گروه است. یعنی طایفهای داریم که مواضع سلبی و منفیگویانهاش روشن است ولی چیزی از مواضع ایجابیاش نمیدانیم. مهمترین کاری که میشود کرد این است که مواضع ایجابی این گروهها روشن شود. اما این یعنی چه و چگونه شدنی است؟ به زبان دیگر، چقدر ممکن است سبزها یا منتفدان جمهوری اسلامی شبیه جمهوری اسلامی شوند در رویکرد و زخم خوردگان از کیهان، رجانیوز و فارسنیوز خود به آنها شبیه شوند؟ به زبان نیچه: چشم دوختن در مغاک تا کجا؟
فکر میکنم برای اینکار کافی است هر کسی اصول و روشهای خودش را روشن و با صداقت تمام بیان کند. هنگام تصریح به اصول، عدول کردن از آنها آسان نیست و میتوان همیشه گریبان گویندهی ناصادق را گرفت. برای اینکه نمونهای بارز به دست بدهم، خوب است به خود میرحسین موسوی اشاره کنم و عباراتی را از آخرین پیام او نقل کنم.
موسوی میگوید: «یادمان باشد که برای ما، هدف وسیله را توجیه نمی کند. یادمان باشد که شعار «دروغ ممنوع» در روزهای پرشکوه پیش از انتخابات، چگونه از جان مردم خسته از دروغ های پیاپی قدرتمندان برخاست و فضای این دیار را فراگرفت. یادمان باشد که تا یکایک ما، خود را از آلودگیها و نقایص اخلاقی پاک نسازیم، انتظار داشتن جامعهی اخلاقبنیادی که در آن همهی انسانها بتوانند به قلههای شکوفایی انسانی خود برسند، بیهوده است».
این عبارت پیام موسوی، کلیدیترین نقطهی اندیشهی موسوی را آشکار میکند. اگر طرف مقابل دروغ میگوید و پروندهسازی میکند، ما حق نداریم به همان شیوه متوسل شویم. کسی که مدعی است جامعه باید اخلاقی باشد، خودش هم باید از اصولی اخلاقی پیروی کند، آنها را به روشنی اعلام کند و خود ملتزم به آنها باشد.
در همین پیام، موسوی یک بار دیگر به آیتالله خمینی ارجاع میدهد. من از این موضعگیری صریح او دو نکته را استنباط میکنم: موسوی همچنان با صراحت به همان چیزی که قلباً باور دارد ارجاع میدهد و مضمون و مرجوع سخناش روشن است. به هیچ توجیهی از آنچه که به آن باور دارد عقب نکشیده است. این یعنی صداقت یک سیاستمدار و موسوی این نکته را بارها پیش از این متذکر شده بود. نکتهی دیگر در این تصریح دیگربارهی موسوی این است که او زیر هیچ فشار داخلی و خارجی حاضر نشده است از موضعی که به آن باور دارد عدول کند: او همچنان در الگوی عملی آیتالله خمینی چیزی میبیند که ارزشمند است و نمیتواند به بهانهی اینکه خمینی سکهی روز نیست یا با سخن گفتن از او سرزنش یا انتقاد میشنود، از او دست بکشد. این استقامت و شفافیت اوست که ستودنی است. مسأله، آیتالله خمینی نیست؛ مسأله شفافیت موضع یک سیاستمدار است که ظاهر و باطناش در موضعگیری سیاسی یکی است وهمچنان از اصولی اخلاقی پیروی میکند که روشن است و ابهامبردار و تفسیرپذیر نیست.
مشکل امروز جامعهی ما همین غبارآلود بودن فضاست. اینکه در این غوغا و شلوغی، کمتر کسی یا گروهی پیدا میشود که موضعاش را به صراحت و شفافیت دربارهی اقدام عملیاش بگوید، معضلی است اخلاقی. دقت کنید که مسأله افراد و شهروندان عادی نیستند. بحث ما از کسانی است که در فضای سیاسی، رسانهای یا مجازی فعال هستند و همچنان نمیتوان تشخیص داد که اصول اخلاقیشان در بحرانهای اخیر چیست. این یعنی در شب حرکت کردن و در تاریکی پناه گرفتن. این یعنی نقاب بر چهره زدن و تیرانداختن از میان تاریکی. قلب مسأله، اخلاق است. اخلاق هم لزوماً اخلاقی دینی نیست. اخلاقی که تجربهی مشترک بشری است. آسان نیست که فعالان فضای رسانهای با شفافیت در مقامی قرار بگیرند که موضع اخلاقیشان را تبیین کنند (نمونهی بالا را از موسوی دیدیم: «هدف وسیله را توجیه نمیکند»). آیا کسانی که در فضای رسانههای فارسی زبان یا فضای مجازی ما قلم میزنند، حاضرند مختصات دستگاه اخلاقیشان یا اصول عملشان را به صراحت بیان کنند؟ آیا حاضرند تابلودار به میدان بیایند؟ آیا حاضرند پرچم خودشان را به دست بگیرند و به همان ملتزم و وفادار بمانند؟ مسألهی ما این است.
آنچه که نوشتم، چیزی بود که به مثابهی یک طرح مقدماتی برای پرداختن به ریشههای این بحران اخلاقی نگرانکننده به ذهنِ من میرسید. شاید جایی اشتباه کرده باشم یا پیشنهادم مشکلی داشته باشد. فکر میکنم این بحث در گفتوگو شکفتهتر میشود. در نتیجه، برای اینکه بشود به درکی روشنتر از وضعیت برسیم، دعوت میکنم از مهدی جامی، رضا علامهزاده، حامد قدوسی، میثم بادامچی، امین بزرگیان، عباس کاظمی، صاحب وبلاگ ایمایان و کاوه لاجوردی. این دعوت (و خواهش صمیمانه) البته به این معنا نیست که کس دیگری در ذهن ندارم. دوستان وبلاگنویس دیگر (و حتی دشمنان وبلاگنویس و غیروبلاگنویس) هم اگر به دامنگستر شدن این اقتراح کمک کنند، خدمتی خواهد بود به فضای فکری جامعهی ما. پس اگر اسمتان در این فهرست نیست، باز هم ممنون میشوم این یادداشت را هم دستبهدست کنید و هم خودتان سهمی در گفتوگو ایفا کنید. میشود دعای ناخوانده مستجاب ما آنوقت! در پرتو آنچه تا اینجا گفتم، فکر کنم بشود با این پرسش شروع کرد:
«در فضای رسانهای امروز ما – و به ویژه در فضای رسانههای سبز – برای اینکه خرد، دانایی و زیبایی پای بر زمین بیاورد و به خواستههای آزادیخواهانه و عدالتجویانهمان نزدیکتر شویم، مواضع ایجابی و اصول اخلاقی ما کدامها باید باشد و در مقام عمل چه باید بکنیم؟ و همچنین در اصول ما چه چیزهایی نباید باشد؟ بایدهای ما کداماند و نبایدهایمان کدام؟» (برای اینکه نمونهای عملی داشته باشید، میتوانید به ماجرایی که اخیراً برای مسیح علینژاد پیش آمد و یادداشت جعفر پناهی در دفاع از او مراجعه کنید).
برای شخصِ من یک الگوی جامع و فشرده وجود دارد:
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیهروی گشت روز نخست
مطلب مرتبطی یافت نشد.