ما برادر بودیم؛ اما…

قصه زیاد پیچیده نیست. انتخاباتی در ایران انجام شد. عده‌ای می‌گویند تقلب شد و کودتا شد (مثلِ مثلاً من) و عده‌ای هم می‌‌گویند نشد و مثلاً جمهوریت نظام است و حرف‌هایی از این قبیل. در این میانه، گروهی شدند «حامی نظام» و عده‌ای شدند «منتقد نظام»؛ هر چند این مرزبندی و برچسب‌زدن‌ها دقیق نیست ولی بگذارید عجالتاً با همین جلو برویم. جنبشی اجتماعی و مدنی از دل این اتفاق خون‌بار سر برآورد و نام‌اش شد جنبش سبز. عده‌ای سبز شدند. گروه مقابل از همان روزهای اول و حتی قبل از آن، زبان و عمل تحقیر و سرکوب را پیشه کردند. تا این‌جا هنوز قضیه قابل فهم است.

گروهی از یک سوی دعوا حمایت می‌کنند و گروهی از سوی دیگر. اما وقتی ما از بیرون به ماجرا نگاه می‌‌کنیم و سعی می‌کنیم انسانی‌تر قضیه را ببینیم و این غده‌ی سرطانی سیاست و قدرت و دولت، گلوی آدمیت ما را در چنگال‌اش فشار ندهد، آیا می‌توانیم این دو گروه را یکسان ببینیم؟ آیا حق داریم برای هر دو جایگاهی یکسان قایل شویم؟ آیا جایگاه یکی که از صاحب قدرت مطلقه و بلامنازع دفاع می‌کنم و کسی که از محروم و مظلوم دفاع می‌‌کند یکی است؟ آری، هر دو انسان‌اند، هر دو آدمی هستند، ولی آیا هر دو یک حق برابر دارند؟

من فکر می‌کنم این‌که عده‌ای به احمدی‌نژاد «رأی» داده‌اند نه تنها جرم و خطا نیست بلکه حق آن‌هاست. اما این‌که همان عده هم‌چنان از تمام ستم‌هایی که بر دست همین منتخب‌شان بر بقیه می‌رود دفاع می‌کنند یا فکر می‌کنند چون آن‌ها به او رأی داده‌اند پس او حق دارد با همه‌ی آن‌هایی که به او رأی نداده‌اند این همه ستم بکند، بخش غیرانسانی ماجراست. ما تا دیروز برادر و هم‌وطن بودیم ولی آن لحظه‌ای که تو تصمیم می‌گیری من به خاطر متفاوت بودن، یا باید بمیرم و خون‌ام کف خیابان ریخته شود، و یا باید حبس بکشم و شکنجه ببینم و تهمت و افترا بشنوم، درست همان‌جایی است که برادری و هم‌وطنی ما زیر سؤال می‌رود. این‌جا دیگر قضیه این نیست که تو یک رأی داری و من یک رأی. این‌جا دیگر بحث این نیست که من و تو اختلاف نظر داریم. ریخته شدن خون آدمیان چیزی در حد اختلاف‌نظر نیست که بشود سرش کوتاه بیایم و بگویم قاتل برادر یا بازجوی پدرم و شکنجه‌گر خواهرم هم‌چنان برادر و هم‌وطن من است. این شکاف خیلی عمیق‌تر از این حرف‌هاست.

بگذارید خیلی روشن‌تر حرف بزنم. عده‌ای هستند که فکر می‌‌کنند جنایتی رخ نداده است. فکر می‌کنند نه کسی شکنجه‌ای شده و نه خون کسی ریخته شده است. فکر می‌کنند حقی ناحق نشده است. فکر می‌کنند عده‌ای داشتند برای سرنگونی یک نظام حکومتی توطئه می‌کردند و آدم می‌کشتند و مزدور بودند و چیزهایی از این قبیل. خوب تا زمانی که این‌جوری فکر می‌کنند و هیچ راهی ندارند که بفهمند قضایا غیر این است، حرجی بر آن‌ها نیست. ولی آن‌ها که می‌دانند چه؟ آن‌ها که چشم دارند و می‌توانند تشخیص بدهند که یک نفر را روز انتخابات به سرعت می‌توانند بگیرند و ببرند زندان و تا همین حالا پای‌اش را نتواند بگذارد بیرون، لابد عقل‌شان می‌رسد که این ماجرای کهریزک خیلی هم پیچیده نباید باشد. مجازات متهم و مجرم آن جنایت‌ها چرا باید این‌قدر سخت باشد؟ و از این دست می‌شود همین‌جور الی یوم القیام نوشت.

پس نه، ماجرا فقط اختلاف‌نظر نیست. آری ما هم‌چنان برادریم ولی تا وقتی که تو نخواهی مثل قابیل جان مرا بگیری ولی ادعا کنی که هابیل هستی! برادریم ولی تا وقتی که تو قاتلی نباشی که خود را جای مقتول جا بزنی. برادر و هم‌وطن‌ایم ولی تا وقتی که تو نفس همه‌ی ما را نبریده باشی و هم‌زمان ادعا نکنی که ما زبان‌بریده‌ها و محرومان، زبان شما رسانه‌دارها و قدرقدرت‌ها را از حلقوم‌تان بیرون کشیده‌ایم! برادریم تا وقتی که شما هم بتوانید ببینید چقدر ستم کرده‌اید! برادریم تا وقتی بتوانید نشان بدهید که حسن نیتی دارید که گریبان ظالم و قاتل را می‌توانید بگیرید! برادریم تا وقتی که… برادریم حتی… برادریم… برادریم آیا؟ برادر هستیم یا بودیم؟

هابیل و قابیل حتی پس از کشته شدن هابیل به دست قابیل باز هم فرزندان آدم می‌مانند. باز هم با هم برادرند. ولی آن خونی که بر دستان قابیل باقی مانده است، تا جهان باقی است پاک نمی‌شود. و تو ای برادر من! که فکر می‌کنی خون مقتولان ما به پای تو نیست و به گردن قربانیان و مقتولان و محرومان دیگری است که مثل آن مقتول و آن شهید فکر می‌کرده‌اند، آیا گمان می‌‌کنی با این‌جور فکر کردن تو، با این روایت از واقعیت، کشته‌های ما زنده می‌شوند؟ یا آن مجرمان واقعی که هرگز پیش روی قاضیان سخت‌گیر و درشت‌گوی و بی‌تقوای شما ظاهر نمی‌شوند و آسوده‌خاطر زندگی می‌کنند در ظل دولت شما (نخواستم بنویسم «ولایتِ شما» که به کسی برنخورد)، هرگز درشتی از شما شنیده‌اند؟ برادر! می‌گویم که اگر قابیل نیستی، تا زمانی که جنایت قابیل را نمی‌بینی یا می‌بینی و به خاموشی و آهستگی از کنارش می‌گذری، با قابیل فرقی نداری! می‌توانی تا ابد مقتولان را مقصر ریخته شدن خونِ خودشان بدانی یا گناه این همه جنایت را به گردن دیگری بیندازی، ولی واقعیت عوض می‌شود؟

فراموش نکن، برادر، که «زمانه کیفر بیداد سخت خواهد داد»! من و تو امروز و فردا از پهنه‌ی جهان خواهیم گذشت، ولی زمانه قاضی سخت‌گیرتری است و از قاضیان ویرانه‌ی شما، دشوارتر داوری می‌کند! دولت‌ها می‌‌گذرند و می‌روند، ولی من و تو هم‌چنان منتظر داوری تاریخ و زمانه خواهیم ماند. و آن وقت به چه رویی تو می‌‌توانی در برابر من که غم تو و دیگران برادران‌ام را خوردم، بایستی و بگویی که برادرم بودی یا هستی؟

گشاد کار آن دلبند اگر با جان من بودی
همانا دادن جان کار بس آسان من بودی
جدایی کار دشمن بود ور نه ای برادر جان
من از جان یاورت بودم تو پشتیبان من بودی
وفا تا پای جان این است پیمانی که ما بستیم
در آن عهد وفاداری تو هم پیمان من بودی
چو فرزندت مر خواند شهید راه آزادی
چه خواهی گفتنش فردا؟ که زندانبان من بودی؟
تو زندانبان من بودی و من زندانی‌ات، اما
اگر نیکو بیندیشی، تو هم‌زندان من بودی
عجب کز چانه گرمت سخن ناپخته می‌آید
نبودی خام اگر با آتش سوزان من بودی
در این زندان من از خون دل خود آب می‌خوردم
تو هم چون سایه بر این خوان غم مهمان من بودی
بایگانی