تقدیم به
مهدی جامی که الهامبخش نوشتن این یادداشت شد.
تعبیر «فرهنگ جهانشهری»، یا چیزی که من بیشتر به آن متمایلام «اخلاق جهانشهری»، برای من تعبیری است آشنا که هیچ تعقید و ابهامی در آن نمیبینم. شاید یکی از دلایلاش این باشد که با این تعبیر بیشتر به زبان انگلیسی برخورد کردهام که هم دربارهاش بسیار خواندهام و هم بیشتر با آن مواجه شدهام. فکر میکنم در زبان فارسی این تعابیر خیلی کم به کار رفته است و عمدتاً وقتی هم از این تعبیر استفاده میشود، چندان که باید معنا درست توضیح داده نمیشود و گاهی فهم آن مفروض تلقی میشود. در نتیجه، کوشش میکنم با توجه با آنچه خواندهام و میدانم، تلقی و فهم خود را از این تعبیر ارایه کنم. جهانشهری در سراسر این متن معادل کلمهی cosmopolitan به کار رفته است.
اگر به ریشهی کلمهی اصلی مراجعه کنیم، این کلمه آمیزهای است از دو پاره که یکی ریشهاش در cosmos (به معنی کیهان یا جهان) است و دیگری ریشه در polis (به معنی شهر) دارد. تعبیر پرسپولیس فارسی هم همان ایرانشهر خودمان است (پارسه+پولیس). تا اینجای بحث کمابیش بدیهی و روشن است. برای معادل فارسی کلمه هم، به نظر من، همین جهانشهری از همه مناسبتر است.
وقتی از فرهنگ یا اخلاق جهانشهری حرف میزنیم، از مفاهیمی مثل «جهانوطنی» سخن نمیگوییم. تعابیر از قبیل «جهانوطن» همچنان باری ارزشی دارد که تعلق به وطن و هویت ملی و چیزهایی از این جنس در آن برجسته میشود. در جهانشهری بودن، مفهوم «شهر» برجسته و محوری میشود (که اجازه بدهید فعلاً وارد بحثاش نشویم و به بیراهه هم نرویم که کسی بگوید مثلاً این یعنی که هر کس روستایی باشد عقبافتاده است یا چیزهایی از این جنس؛ حتی آدمی که در روستا هم زندگی میکند میتواند فرهنگی جهانشهری داشته باشد به شرحی که خواهد آمد). مبنای این فرهنگ یا اخلاق هم کثرتگرایی است و عبور از مونیسم و ارزشداوریهای تنگ قومی، دینی، نژادی یا سیاسی خاص. جهانشهری شدن یعنی از میان برداشتن فاصلههای مصنوعی و برساختهای از جنس قومیت، ملیت، زبان، جنسیت، دین، رنگ و نژاد. تا اینجا ظاهراً ابهامی نیست چون این از میان برداشته شدن تبعیض هم امری است ملموس. و این عبور از تبعیض ممکن است عنوان دیگری جز جهانشهری بودن یا اخلاق یا فرهنگ جهانشهری داشتن نیز به خود بگیرد. آنچه من از جهانشهری مراد میکنم از لوازم و پیامدهای جهانیشدن است. بگذارید جهانیشدن را کمی به ملایمت و عینی بررسی کنیم. میدانم که حول جهانیشدن (یا کُرهگیر شدن به تعبیر آشوری) بحثهای سیاسی زیادی هم هست و اینکه چگونه این جهانیشدن به سیاستهای امپراتورانهی آمریکا در نیمقرن گذشته مرتبط است. اما بگذارید جنبههای عملیتری آن را که کمتر شاید محلنزاع باشد بررسی کنیم.
جهانیشدن بسیاری از فاصلهها را از میان برداشته است. یک بخش از مرتفع شدن این فاصلهها به خاطر رشد حیرتآور تکنولوژیهای اطلاعرسانی است. زمانی دسترسی داشتن به اینترنت و ایمیل داشتن امری شگفت بود ولی امروز کسی که ایمیل نداشته باشد، انگار شناسنامه نداشته باشد. این سهل است؛ غایب بودن از فضاهای مجازی هم گویی آدمی را در این جهان عاجز و فلج میکند. در دنیای معاصر، ما به راحتی ارزشهایمان، عقایدمان، هنرمان، ادبیاتمان، کتابهایمان را در ظرف چند دقیقه از این سوی جهان به دورترین نقطهی مقابلمان در همین جهان میفرستیم. بگذارید برای توضیح این رخداد شگفت و زلزلهآور از تمثیلی از مثنوی مولوی استفاده کنیم (هر چند به هر حال جهان او با جهان ما سخت تفاوت داشت):
جان گرگان و سگان هر یک جداست
متحد جانهای شیران خداست
جمع گفتم جانهاشان من به اسم
کان یکی جان صد بود نسبت به جسم
همچو آن یک نور خورشید سما
صد بود نسبت به صحن خانهها
لیک یک باشد همه انوارشان
چونک برگیری تو دیوار از میان
چون نماند خانهها را قاعده
مؤمنان مانند نفس واحده
در شعر مولوی، اشاره به مؤمنان و اهل ایمان است. در فضای جهانشهری، چیزی که جای «مؤمن» را میگیرد «انسان» است و البته در زبان قرآنی هم وقتی از نفس واحده سخن میگوید خطاب اصلی به انسانهاست که همگی از نگاه قرآن نفس واحده هستند. الغرض، این برداشته شدن قاعدهی خانهها به مدد تحولات حیرتانگیز روزگار مدرن، جهان را کلی به همپیوسته و واحد کرده است و ما دیگر در جهان سابق زندگی نمیکنیم بلکه در عمل پا به «جهانشهر» گذاشتهایم.
زیستن در این جهانشهر مستلزم بازنگری یا تطبیق دوبارهی اصول و ارزشهای زیست در این جهان است. این معنایاش آیینگردانی نیست. معنایاش هم این نیست که مردم همه از دینِ دینورزی به «دین» بیدینی (لاییسیته، سکولاریسم افراطی یا انواع و اقسام دینهای دیگر) بگروند تا توانایی یا صلاحیت زیستن در این جهان را داشته باشند. چه بخواهیم چه نخواهیم قاطبهی آدمیان با همهی تنوع، گونهگونی و تکثرشان در همین «جهانشهر» زندگی میکنند و با هم گفتوگو و داد و ستد دارند. و البته همچنان دروغ و بیداد و ظلمت و جهل هم هست. ما به ورود به جهانشهر پا به «بهشت» نگذاشتهایم؛ نباید هرگز مرتکب این اشتباه شویم که جهانشهر را مترادف بهشت بگیریم. به هماناندازه که جهانِ خانهخانه و دیواردار و پرقاعدهی پیشین از بهشت دور بود، جهانشهر بیدیوار و بیکرانه و متصل هم از بهشت دور است.
اما وقتی از فرهنگ یا اخلاق جهانشهری سخن میگوییم مراد چیست؟ نمیتوان از درهمآمیختنِ فرهنگها یا اخلاقهای مختلف سخن گفت و ملقمهی تازه را فرهنگ یا اخلاقِ جهانشهری نام داد. چنین کاری به تضاد و کشمکش میانجامد و پارههایی از بعضی از فرهنگها با پارههایی از بعضی فرهنگهای دیگر تنازع خواهند داشت و باز به درگیری میرسیم.
اصل بنیادین و سنگبنای جهانشهرِ ما، «کثرتگرایی» است. اولین، بدیهیترین و مهمترین محصول و میوهی کثرتگرایی، که شرط ضروری بقا در جهانشهر است، رواداری یا مداراست (تولرانس). این رواداری با حلم و تحمل فرق دارد و ناشی از جهشی در داوریهای اخلاقی ماست. اما همچنان میتواند برای اخلاق و فرهنگ این جهانشهر، به مخرج مشترکی از اگر نگوییم همه، اکثریتِ ساکنان این جهانشهر به مثابهی اخلاق و فرهنگ جهانشهری مراجعه کنیم. مثلاً، همین اصل رواداری، اصلی است که تقریباً در همهی فرهنگها و نظامهای اخلاقی یافت میشود به صورتهای مختلف. «آنچه بر خود نمیپسندی، بر دیگران نیز مپسند»، مادهی خام لازم را برای پروراندن این اخلاق در اختیار همهی ما میگذارد. یا اگر بپذیریم که جانِ آدمی و شأن و شخصیت و کرامتِ او حرمت دارد (و اتفاقاً همهی ادیان توحیدی ابراهیمی بر آن انگشت تأکید گذاشتهاند)، باز هم میتوانیم به مؤلفهی اخلاقی مشترک دیگری برای فضای جهانشهریمان برسیم. بدیهی است که در این یادداشت نه قصد آن را دارم و نه تواناش را که اخلاق (یا فرهنگ) جهانشهری را توصیف کنم و همهی اجزایاش را احصاء کنم. این را هم میفهمم که مشترکاتی که پیدا میکنیم ممکن است استثناهایی داشته باشند ولی همچنان نقطهی عزیمت قابلاتکا و قابلدفاعی خواهد بود برای توصیف و استقرار اخلاقی جهانشهری که لازمهی زیستن در دنیای تازهی ماست. بستر این فرهنگ و اخلاق هم چنان که در بالا آوردم کثرتگرایی است و میوهی بلافصلاش رواداری و عبور از داوریهای جزماندیشانه و جدلی (دینی یا غیردینی – بخوانید سکولار یا لاییک) است و تن دادن به تنوع و تکثر آدمیان.
این یادداشت، را نخستین بخش از این سلسلهیادداشتها بگیرید. در
یادداشت پیشین اشاره کردم که حمید دباشی در کتاب تازهاش این تعبیر را به کار برده است در سخن گفتن از جنبش سبز. این نگاه دباشی به مسأله بسیار مهم و حیاتی است و باید آن را سخت ستود. این کشفی است مهم که برای ما ایرانیان ضروری است آن را نهادینه کنیم و ملتزماش بمانیم. در یادداشتهای بعدی توضیح خواهم داد که چگونه این فرهنگ (یا اخلاق) جهانشهری در جنبش سبز تجلی و عینیت یافته است.
مرتبط: جنبش سبز بازگشت فرهنگ جهانشهری ماست (حمید دباشی؛ جرس)؛ و این یادداشت دباشی را هم من تا به حال نخوانده بودم (درست مثل همین یادداشت اول که تا امروز دقیق نخوانده بودماش): تمامیت ارضی ایران در گرو فرهنگ ایرانشهری ماست (در این دو یادداشت، هم نقد نیکفر را میبینید و هم نقد جواد طباطبایی را). من هیچ کدام از این دو یادداشت را پیش از نوشتن مطلب حاضر نخوانده بودم اما پیداست که تداعی معانی زیاد است و خیلی جاها فکرمان به هم نزدیک است.
پ. ن. برای فهم ابعاد سیاسی جهانشهری بودن، بد نیست کتاب «فلسفهی سیاسی جهانشهری» (و کتابهای دیگری از این قبیل) را مروری بکنید. این البته نتیجه نمیدهد که وقتی ما هم از جهانشهری بودن یا فرهنگ و اخلاقِ جهانشهری حرف میزنیم نعل بالنعل همان را بگوییم که آکادمیسینهای غربی میگویند؛ کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد!