در پندار کمال و خطاکاری آدمی

در یادداشت قبلی نوشتم که خطا کردن بخشی از وجود آدمی است و به اختصار گفتم که اهمیت‌اش به این است که خطا، آدمی را تصحیح می‌کند. در واقع نکته‌ی مهم‌ترش این است که آدمی با خطا کردن، به سوی تصحیح کردن خود می‌رود. آدمی تنها با خطا کردن نیست که آدمی است بلکه با تصحیح خطای خود آدم می‌شود.

حتماً برخورد کرده‌اید با کسانی که حتی وقتی اشتباهی مرتکب می‌شوند، اذعان به خطا برای‌شان آسان نیست. یعنی ممکن است هر حرفی بزنند الا همان یک جمله یا دو سه کلمه‌ای که دال بر اذعان به خطای‌شان باشد. حاضر است ساعت‌ها منبر بروند ولی همان دو سه کلمه را نگویند. و این کلمه‌ها هستند که آدمی را آدم می‌کنند؟ کدام کلمه‌ها؟ همین «اشتباه کردم»، «خطا کردم»، «عذر می‌خواهم» و تعابیری از این جنس. این‌ها تعابیری تازه و امروزی نیستند. در دینی‌ترین روایت‌ آفرینش هم آدمی وقتی خطا می‌کند، به سوی اذعان به خطای‌اش می‌رود. در زبان دین، خطا نام‌اش «گناه» است و اذعان به خطا «توبه» یا اقرار به ظلم بر نفس خویش.

آدم، در قصه‌ی هبوط از بهشت، برای بازگشت به جایگاه‌اش، می‌گوید: «ربنا انا ظلمنا انفسنا». و این‌جاست که بازگشت او پذیرفته می‌شود. این بازگشت او به مقام آدمیت است. درست در نقطه‌ی مقابل، ابلیس، هرگز خود را خطاکار نمی‌داند و هم‌چنان سجده نکردن‌اش را به گردن خدا می‌اندازد. او همی‌چنان اصرار دارد که اصلاً اگر گمراهی و اغوایی بوده از خودِ خدا سر زده است. و هم‌چنان می‌گوید به هر حال من بهتر از آدم‌ام. او خاک است و من آتش و هم‌چنان سلسله‌ی تکبر ادامه پیدا می‌کند. و همین نکته است که مولوی می‌گوید:
علتی بدتر ز پندار کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذودلال

این پندار کمال است که باعث می‌شود آدمی وقتی خطا می‌کند به سوی اذعان به خطا نرود. این جنبه‌ی وجودی آدمی را بسیاری از ما تجربه کرده‌ایم. آدم‌ها هم درجات متفاوتی دارند. عده‌ای هم زود پی به خطای‌شان می‌برند و هم زود به سوی اصلاح خطا می‌روند و شهامت اذعان به آن را دارند. عده‌ای متوجه خطا می‌شوند ولی آسان نیست برای‌شان که بر زبان جاری کنند که خطا کرده‌اند و هم‌چنان بر همان خطا اصرار می‌کنند. عده‌ای هم هستند که هرگز متوجه خطای‌شان نمی‌شوند. این‌ها وصف گروهی جز ما نیست و فقط چنین نیست که یک فرد تنها در یکی از این شرایط قرار بگیرد. ممکن است دقیقاً یک فرد در موقعیت‌های مختلف به هر کدام از این اوصاف دچار شود. یعنی آدمی که امروز به سرعت متوجه خطای خود می‌شود و در اصلاح‌اش می‌کوشد، ممکن است فردا یا در موقعیتی دیگر باز هم مرتکب خطایی از جنسی دیگر شود ولی نه متوجه آن شود و نه در اصلاح آن بکوشد. این جنبه‌ی وجودی آدمی، ساحتی پیچیده از وجودِ اوست. نمی‌توان درباره‌ی یک شخص حکم کرد که او همیشه خطاهای خود را اصلاح می‌کند، یا خطا نمی‌کند یا همیشه خطا می‌کند و هرگز هم خطای خود را اصلاح نمی‌کند. آدمی ترکیبی است از همه‌ی این احوالات. و البته فرخنده آن کسی که علتِ پندار کمال در ضمیرش راسخ نشده باشد و این فروتنی را هنوز حفظ کرده باشد که وقتی خطا کرد، بی‌مجامله و تعارف و بدون اکراه تن می‌دهد به اذعان به خطا.

با تمام این اوصاف، وقتی به اطراف‌مان می‌نگریم، یا دست کم برای من چنین است که در برخورد با آدمیان، وقتی می‌بینم کسی در عذرخواهی یا اذعان به خطا اکراه دارد یا به سختی بر زبان می‌راند که خطا کرده است، همیشه حساس می‌شوم و با احتیاط بیشتری برخورد می‌کنم. مواجهه با کسانی که این خصلت را ندارند – یا کمتر دارند – در حقیقت مواجهه با تکبر است. افراد مختلف با نخوت و تکبر برخوردهای مختلفی دارند. یکی از این برخوردها می‌تواند بی‌اعتنایی باشد. و این البته دیگر قصه‌ای متفاوت است و خارج از موضوع این یادداشت.

مرتبط: ای نقاب‌دار! آدم باش! آدم شو!

بایگانی