بعضی چیزها، بخشی از واقعیت وجودی آدمی است. از جمله خطا کردن. همین حافظ خودمان میگوید که:
سهو و خطای بنده گرش هست اعتبار
معنی عفو و لطف خداوندگار چیست؟
این یکی البته در نسبت بنده و خداوند است. ربطی به نسبت آدمها با سایر آدمها ندارد. این یکی بهتر خصلتهای وجودی آدمی را آشکار میکند:
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعوی بیگناهی
بگذارید تعبیر «گناه» را از بستر دینیاش منتقل کنیم به بستری عمومیتر و انسانیتر که همان «خطا» باشد. در همان فضای دینی هم وقتی میگویند: کل بنی آدم خطاؤون و خیر الخطایین المستغفرون (یا «التوابون»)، بیشتر از اینکه به توبه و استغفار به معنای دینیاش توجه داشته باشد – که آن هم به جای خود قابلاعتناست – به جنبهی وجودشناختی آدمی توجه دارد. آدمی خطا میکند. آدمی با خطا کردن آدمی است. این معنیاش تشویق خطا کردن نیست؛ معنیاش فهمیدن نتیجه، بهره و منفعتی است که آدمی میتواند از خطا کردن ببرد.
با این مقدمه، میخواهم بپردازم به پارهای از حواشی همین ماجرای اخیری که بر سر حافظ با آقای منصوری در گرفته است. در دو یادداشت قبلی (۱ و ۲) که نوشتم سعی کردم چند کار را انجام بدهم: ۱) جایی که لغزش و زلتی رفته بود، به تدارک مافات بپردازم و در عذر تقصیر بکوشم؛ ۲) از مبالغه و اغراق و به کار بردن صفتهای برترین و تعابیری از این دست پرهیز کنم چون فکر میکنم لغزشگاه آدمی درست همانجایی است که ناگهان صفتهای برترین در کلاماش ظاهر میشوند و پیاپی خودنمایی میکنند؛ ۳) اصل سخنام را بدون پیرایهها و حواشی قبلی بیان کنم و ادعای اصلیام را آشکارتر بگویم.
در این گفتوگو، قرار نبود کسی از میدان به در برود. اما یک اتفاق خیلی مهم دست کم برای من افتاد و بیشتر متوجه نکتهای شدم که این سالها چندان به آن توجه نکرده بودم: هنوز فضای «استاد چنین گفت» در فرهنگ ما غلبه دارد. اتفاقاً من فکر میکنم اگر قرار باشد از توسعهنیافتگی حرف بزنیم، خوب است به جای گریبان گرفتن از حافظ یا تهمت نهادن بر استوانههای فرهنگ خودمان (مراد البته این نیست که آقای منصوری چنین کرده است؛ مراد هر کسی است که گناه توسعهنیافتگی ما را به پای حافظ بنویسد)، فکر کنیم که چرا «استاد چنین گفت» همچنان برای ما امری است مهم و تعیینکننده. چیزی که برای من جالب است این است که در همین مغربزمین، استادی که بیش از سیچهل سال سابقهی تدریس دارد و کتابهای بیشماری منتشر کرده و استادی صاحبنام و سخنور است، نه استاد خطاب میشود و نه این تعظیم و تکریمهای شگفتآور چنان به جانباش روانه میشود که دیگرش نتوان بر او خرده گرفت: او را به سادگی به نام کوچک مینامند و دانشجویاناش در کلاس درس و در برابر دیگران میتوانند سخناش را به چالش بگیرند و با او در پیچند. اینجا آنچه سخن اول را میگوید این نیست که «استاد» چه گفت؛ بلکه بحث این است که استاد «چه گفت»!
یکی از علل توسعهنیافتگی ما همین «قال الأستاذ»هاست. همان که آقای منصوری به درستی (در این یادداشت) به آن اشاره کرده است و از پوپر (البته در موضعی نا به جا و به شیوهای مغالطی) نقلقول کرده است، اشاره به همین معنا دارد: چون افلاطون سخنی را گفته است، معنایاش این نیست که امروز پوپر نمیتواند با او مخالفت کند (میشود البته دربارهی حافظ هم حرف زد و البته به محض اینکه فضا کمی مساعدتر شود و «تهمت تکفیر» (!) از میان برخیزد، میشود به آن هم پرداخت).
خطا کردن بخشی از وجود آدمی است و شهامت اذعان به خطا از خصلتهایی است که آدمی را آدمتر میکند و البته اندیشه و عملاش را آراستهتر و پیراستهتر خواهد کرد.
پ. ن. بیتی که از حافظ نقل کردم در حافظ به سعی سایه اینطور آمده است:
سهو و خطای بنده گرش نیست اعتبار
معنی لطف و رحمت آمرزگار چیست
من بیت بالا را از حافظه نوشتم ولی به نظر من هر دو روایت درست است. در روایت سایه، برای سهو و خطا هم میتوان اعتبار قایل شد و اعتبارش به این است که لطف و رحمت آمرزگار را جذب میکند. هر چه هست، تفاوتی در اصل معنا ایجاد نمیکنند. ممنون از دوست عزیزی که روایت دیگر را در نظرها متذکر شد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.