یادداشت دوم آقای منصوری را که بیشتر واکنش به پاسخ من است، چند بار خواندم. از چند نفر از دوستانام هم نظرشان را دربارهی این پاسخ پرسیدم. واکنشها متفاوت بود. هر کس ماجرا را از زاویهای دیده بود و البته بعضی از دوستانام به شفقت و صراحت، اشکالی را که در زبان من دیده بودند متذکر شدند: بیان من تند و تیز بود. در یادداشت پیشین، دربارهی بخشی از این لحن، توضیح دادم و عذرخواهی کردم. دربارهی بخش دیگری از چیزی که نوشتم بودم، یک قرائت خاص از حافظ را «چرند» نامیده بودم. برای اینکه بتوان به گفتوگو ادامه داد، این را پس میگیرم و میپذیرم که این لحن آزارنده است. میتوانم به جای کلمهی چرند بنویسم «نامنسجم» یا «غیرقابلدفاع» که همچنان افادهی همان معنایی را میکند که مد نظر من بود.
در یادداشت دومی که آقای منصوری نوشته است (و پیداست که این دوم، سومی هم دارد و شاید بیش از سوم هم داشته باشد) ایشان چند نکته را توضیح داده است و میبینم که پربسامدترین کلمه در همین نوشته، همان کلمهی «چرند» است. فکر میکنم نویسندهی محترم چند موضوع را با هم خلط کرده است. سعی میکنم اینها را توضیح بدهم که رفع ابهام و سوءتفاهم – دستکم تا جایی که از من ساخته است – بشود.
اینکه نوشته بودم فضاهای مختلف در رسانههای مجازی ادبهای متفاوتی دارند، بیشتر ناظر به این نکته بود که چیزی که آدمی در وبلاگاش مینویسد، با چیزی که در فضاهای دیگر مینویسد ممکن است لحناش متفاوت باشد. روز به روز بیشتر به این نتیجه میرسم که باید در همهی فضاها بیشتر مراقب بود و بیشتر عنان الفاظ و کلمات را در اختیار داشت. این را میدانم و به آن باور دارم که «آن کس که در این شهر چو ما نیست کدام است»؟ تفاوت در درجات و شدت و ضعف ماجراست. گاهی اوقات اگر آدمی بیپردهپوشی و در فضایی عمومیتر هر آنچه که بلافاصله به ذهناش میرسد بگوید، حتی اگر منطق سخناش درست باشد و استدلالاش قابلدفاع، باز هم احتمال ناشنیده ماندن سخناش و متهم شدناش بیشتر است تا اینکه به مغز سخناش توجه شود. پس به این شکل اصلاح میکنم: حتی در فضاهای وب ۲ هم باید از این پس مراقبتر بود. این نکته را سربسته تا همینجا میگویم و شرحاش را میگذارم برای یادداشتی دیگر دربارهی خصلتهای به شدت متغیر و سیال فضای وب ۲.
آقای منصوری، در بند سوم نوشتهاش سخنی را دربارهی پایبندی به ساخت علمی جملات آورده است که اشارهاش به عبارات من است (ولی نه در متنشان هیچ پیوندی به نوشتهی من هست و نه اشاره به اینکه ایشان اساساً دربارهی چه کسی دارد حرف میزند – این البته شاید برخاسته از تلقی ایشان از ادب مقام باشد که نباید حتی اسم از منتقد برد). ایشان آوردهاند: «این نقل قول را لطفاً بخوانید: «اگر درنگ کنیم و در انتقاد از آنچه مسلماً بخشی از میراث فکری ماست بیپرده سخن نگوییم، مسئولیت این تفرقهی دردناک و شاید مرگبار به گردن ما خواهد بود. اگر به انتقاد از پارهای از آن میراث بی}رغبتی نشان دهیم، ممکن است به نابودی همهی آن یاری داده باشیم». نظر شما در بارهی این عبارت که متضمن "اگر" و "بخشی" و "پارهای" و "ممکن است" است، چیست؟ آیا این درست است که با گزینش این عبارت که در مقدمهی کتابی آمده و با غفلت از بقیهی کتاب که شرح و بسط همین "اگر"ها و "پارهای"هاست، نویسنده را به مبهم و غیرعلمی سخن گفتن و "ابطالناپذیری" سخن متهم کنیم؟ آیا این سخن آشنا نیست؟ بله این سخن از مقدمه جلد نخست یک کتاب مهم از واضع نظریهی "ابطالپذیری" گزیده شده است: "جامعه باز و دشمنانش" اثر کارل پوپر، به ترجمه عزتالله فولادوند.» و سپس در ادامه در بندی دیگر نوشتهاند که: «براستی باید پوپر را متهم به چرندگویی کرد که چرا با ارزشهای قرن بیستمی به نقد رأیی متعلق به ۲۵۰۰ سال پیش پرداخته و مثلاً افلاطون بزرگ را نقد کرده؟». این عبارات چندین مغالطه دارد. نخست اینکه جایی که من جملهای مشابه را نقل کرده بودم و سعی داشتن عبارات متضمن «اگر» و اداتی از این قبیل را برجسته کنم، جملهای بود که اتفاقاً تا حد زیادی نویسندهی ما را تبرئه میکرد. یعنی نوشته بود که اگر این عبارات از آن کسی دیگری است (بعضی از منتقدان و الخ)، پس مخاطب من ایشان نیستند. دوم اینکه درخلال آن جملاتی که نوشته بودم هرگز نگفته بودم که مثلاً نوع نقد پوپر چرند است. یعنی مقایسهی موضوع مورد بحث ما با موضوع مورد بحث پوپر مقایسهای خطاست (مگر اینکه بخواهیم به این شیوه کار خودمان را توجیه کنیم). مسأله این است: اگر میان اقبال داشتن به زبان حافظ و توسعهیافتگی ارتباطی ارگانیک برقرار است، شاهد آوردن از نوع نقد پوپر بر افلاطون بزرگ («بزرگ» را آقای منصوری نقل کرده است)، هیچ کمکی به اثبات مدعا نمیکند. یعنی ایشان مرتکب چند مغالطهی پیدرپی میشوند. اینکه پوپر افلاطون را نقد کرده است به جای خود، ولی نفس نقد پوپر بر افلاطون به خودی خود نه ثابت میکند پوپر درست گفته است و نه بطلان سخنی از افلاطون را نشان میدهد (بر عکساش هم صادق است). باید به خود استدلال و موضوعیتاش توجه داشت. به فرض که من سخن ایشان را دربارهی حافظ و توسعه نامعتبر بدانم، نتیجه نمیشود سخن پوپر را هم دربارهی افلاطون نامعتبر بدانم (مگر اینکه بگوییم به مثل ایشان همان پوپر هستند، افلاطون همان حافظ و موضوع بحث هم ارتباط توسعه و زبان حافظ یا چیزی با مضمون مشابه).
لذا اگر یک گام به عقب برداریم، ارتباط زبان حافظی و توسعهیافتگی – به معنای متعارف توسعهیافتگی – قابلدفاع نیست و نمیتوان به سادگی چنین چیزی را نشان داد. وقتی هم من از آناکرونیسم سخن گفته بودم، بیشتر مقصودم نگاهی کلی بود که در بسیاری جاها وجود دارد و اینجا هم مصداقی دیگر از آن است. میبینم که ایشان خود نیز متفطن همین نکته هستند و شواهدی را از هم از قول خودشان آوردهاند (هر چند پیش از این من چنین نقلقولی از ایشان ندیده بودم و در سخنرانیشان نیز چنین چیزی نیست). اما همچنان ایشان در بند بعدی ایشان اصرار دارد که هر کس این شیوهی نقد را نامعتبر بداند، چنان است که پوپر را نامعتبر دانسته است (این نامعتبر همان «چرند» سابق است ولی شما غمض عین بفرمایید و درشتی زبان مرا ببخشایید و به همان «نامعتبر» قابلدفاعتر مراجعه کنید). گمان میکنم مغالطی بودن این سخن آشکار است. باقی توصیفی که ایشان از آناکرونیسم به دست میدهد نه تنها محلنزاع نیست بلکه من نیز با ایشان بر سر آن توافق دارم ولی همچنان این تعریف توضیح نمیدهد که چطور میتوانیم میان زبان حافظ و توسعه ارتباط بر قرار کنیم.
ایشان در بند آخر نیز اشارهای به ارتباط فرهنگ و توسعه کردهاند که البته سخت مختصر است و بدون هیچ سخن مبسوط و دندانگیر. پیداست ایشان از اینکه گفتهام نویسنده کتابی دربارهی توسعه دست نگرفته تا بخواند رنجیده است. از بابت این درشتی هم عذر میخواهم. ولی همچنان فکر میکنم ایشان هنوز در تعریف توسعه راهی دیگر را میرود و در واقع نام چیز دیگری را توسعه گذاشته است. اگر «درسهای اخلاقی» این نوشته را کناری بگذاریم، فکر میکنم همچنان نحوهی ورود به مسأله و ارتباط دادن میان حافظ و توسعهیافتگی ناپخته و ضعیف باقی مانده است.
از دوستان نازنینام که با حسن ظن و رفاقت، در نوشتهی من و آقای منصوری نظر کردند و راهنماییهای مفیدی دادند هم ممنونام. امیدوارم آقای منصوری هم به این نتیجه رسیده باشند که هیچ قصد آزار و تعرضی در میان نبود و به خاطر آن درشتیها هم یک بار دیگر صمیمانه عذرخواهی میکنم ولی همچنان با تلقی ایشان از حافظ و نسبتاش با توسعه مخالفام:
غیرتام کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.