آماج انتقام: این بار مثنوی مولانا

دیروز خبری شنیدم بهت‌آور. مثنوی مولانا به تصحیح دکتر سروش، دیگر چاپ نمی‌شود. نسخه‌های چاپ‌شده هم جمع‌آوری شده و خمیر شده‌اند. خبر را چند بار در ذهن‌تان مرور کنید. اول بار که کسی خبر را در ذهن‌اش می‌گرداند، شاید فکر کند که این نظام با مثنوی مولانا سرِ ستیز و کینه دارد (که این هم البته نه دور است و نه دیر؛ گمان می‌کنم آشکار شدن این کینه هم فقط زمان می‌برد). اما مسأله ساده است: دشمنی با نام عبدالکریم سروش است که باعث می‌شود سرهنگانِ فرهنگی نظام، حتی مثنوی را هم جمع کنند و تنها جرمِ آن مثنوی این است که مصححِ آن کسی است که زبانی برنده در انتقاد از بیدادگری‌های دستگاه حاکم داشته است و دلیری او در عتاب کردن قدرت انکارناشدنی است. مهم نیست که در مثنوی بحثی سیاسی در میان نیست و نه متن و نه مقدمه‌اش کمترین ربطی به سیاست ندارند. مهم آن است که نام کسی بر صدر کتاب نشسته است که خوابِ آرام عده‌ای را بر می‌آشوبد.

در این داستان چه چیزی مهم است؟ کینه! آن‌چه که این روزها محور و مدار امور است، کین‌خواهی و انتقام‌جویی است. عصبیت کور و جنونِ قدرت است که باعث می‌شود دست‌اش به هر چیزی برسد که تسلیم محض در برابر هوس‌های قدرت نباشد، باید ناگزیر از صفحه‌ی روزگار محو شود و آتش در خشک و تر هر کس و هر چیز متفاوت می‌زند.

این بی‌خردی و جنون چیزی از منزلت مولوی نمی‌کاهد. کمترین صدمه‌ای هم به سروش نمی‌زند. این انتقام‌جویی یک نکته‌ی ساده‌ی روان‌شناختی را درباره‌ی ساختار فعلی قدرت ثابت می‌کند: اگر تا دیروز، تنها خشم و شهوت قدرت بر زورمداران فعلی غلبه داشت و مبنای کارشان بود، امروز می‌توان با قاطعیت تمام و دیدن نمونه‌هایی از این جنس گفت که یک معیار دیگر هم به نحوه‌ی زمام‌داری حاکمان فعلی ایران افزوده شده است: انتقام‌جویی. این کین‌خواهی بی‌مهار خصلت ثانویه‌ی قدرت حاکم است. وقتی می‌گویم قدرت حاکم، کسی دقیقاً نمی‌تواند بگوید این تصمیم‌ها از ناحیه‌ی چه شخص و مقامی به طور معین صادر می‌شود. بگذارید هم‌چنان بگوییم قدرت حاکم؛ حال قدرت حاکم هر کس و هر مقامی می‌خواهد باشد. به یقین اگر گوش شنوایی بود و هوشیار خردمندی مصدر امور بود، این همه بی‌تدبیری در عرصه‌ی فرهنگ و ادبیات ما تاخت و تاز نمی‌کرد.

من نمی‌دانم انتشارات علمی و فرهنگی از چه کسی فرمان می‌برد. نمی‌دانم کدام گروه از فرهنگ و معرفت بی‌خبری دست تطاول و تعدی‌شان را تا دامان کسی مثل مولوی هم دراز کرده است. اما شکی ندارم که این آتشی که در گرفته است، به جاهای دیگر فرهنگ و ادبیات ما نیز سرایت خواهد کرد. برای سرزمینی مثل ایران، اسباب شرمساری و سرافکندگی عمیق است که کسی باخبر نشود از این‌که این کتاب شریف و سامی ذلیلِ دستانِ فرهنگ‌ناشناسان و سرهنگان زورمدار باشد. اما نتیجه‌ی این رفتار چیزی نمی‌تواند باشد جز آسیب دیدن بیشتر مقامات رسمی جمهوری اسلامی که با این کارها بیشتر شهره می‌شوند به فرهنگ‌ستیزی و دشمنی‌های کور و لجوجانه‌ای که ریشه‌ای جز انتقام‌جویی و تعصب ندارد. هیچ‌کدام از این حرکات نه از قدر و منزلت مولوی خواهد کاست و نه کمترین صدمه‌ای به جایگاه سروش خواهد زد بلکه بیش از پیش مردم و مخاطبان را حریص‌تر خواهد کرد که بدانند در سخن این‌ها چی‌ست که این اندازه از طرح نام‌شان هراس دارند.
پ. ن. گویا اتفاق مشابهی هم برای مناجات‌نامه‌ی خواجه عبدالله انصاری افتاده است. خوب این‌ها دلالت بر ماجرایی عمیق‌تر دارد: ستبرتر شدن پوسته‌های جزمیت و تعصب و دشمنی.
بایگانی