برای حضرت یاسر
در یادداشت قدریهی پیشین، سخن از تشخص شب قدر گفته بودم. عارفان بسیاری این مضمون را گفتهاند. اهل باطن و کسانی که مشرب تأویلی دارند بیشتر به این معانی متمایلاند. اما خوب است برای کسانی که ذهنشان کمتر با مضمون تشخص الفت دارد، شرح بیشتری بیاورم.
ذهن صورتساز بشر عمدتاً وقتی تصور شخص را در نظر میگیرد، آدمی برای او شخص است و شخصیت دارد. اگر به درجهی بالاتری از تجرید برویم، این شخصیتپردازی از انسانها هم عبور میکند و با مفاهیم و معانی هم میرسد. خداوندگار این شخصیتپردازیها به نظر من مولوی است. نزدِ او، شادی، غم، عشق و مضامینی از این است میتوانند تشخص پیدا کنند یعنی در قامت یک شخص نمایش داده شوند. او حتی قیامت را هم شخص میداند. جایی که در بیتی میآورد که از پیامبر دربارهی قیامت پرسیدند و پاسخ این است که خودِ محمد وقتی به پا میخیزد، قیامت است که به پا خاسته است. اینجا، خودِ محمد قیامت میشود. یا شخصیت یافتن قیامت، یعنی محمد. محمد همان قیامتِ متشخص است. یا مثلاً در شعر مولوی وقتی او از اندیشه – به معنای غم – سخن میگوید، بیتی دارد که در آن به خوبی این آدموار شدن اندیشه را توصیف میکند:
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا
گردن بزن اندیشه را، غم از کجا من از کجا
یا:
ای مطربِ روشندل، تو دشمنِ غمهایی
هر لحظه یکی سنگی بر مغزِ سر غم زن!
میبینید؟ غم، سر دارد، پا دارد، دست دارد. میتوان با او جنگید و گلاویز شد آن هم به هیأتی بشری و انسانی. این یعنی شخصیت یافتن غم و متشخص شدن آن. یعنی انسانوار شدن غم. از شعر که عبور کنیم، وقتی به متن مقدس برسیم، مثلاً به انجیل یا قرآن برسیم، این شخصیتپردازی نمایشی تمامعیار در قرائتهای تأویلی و عارفانه دارد. در این قرائتها، وقتی از «صراط مستقیم» سخن میگوییم، از راه به همین معنای متعارف خاکی حرف نمیزنیم و از مستقیم در معنای راست بودن (در مقابل کج بودن خطی) حرف نمیزنیم. وقتی میگوییم «صراط مستقیم» معنیاش این نیست که یک راهی را به ما نشان بده که راست باشد و کج نباشد و گمراه نشویم. مراد عمیقتر و باطنیتر آن این است که «شخص»ی را به ما بنما که نه نماد صراط مستقیم بلکه اساساً خودِ صراطِ مستقیم است! وقتی از «خورشید» و «آفتاب» سخن میگوییم، این خورشید شخصیت پیدا میکند. این خورشید، خودْ کسی است. خورشیدِ تشخصیافته، انسانی است که عینیت نور میشود و هدایت. همچنان که عالمِ ظاهر را آفتابی هست، عالمِ باطن را نیز آفتابی هست. و این آفتاب متشخص و انسانوار عالمِ باطن، دستگیری میکند و نورافشانی و راهنمایی.
بر همین قیاس، «لا اله الا الله» هم شخص است. خودِ قرآن هم شخص است و انسانوار میشود (مراجعه کنید به روایتهای زیادی که از این شخصیت قرآن سخن گفتهاند). عارفان، ذکر لا اله الا الله را نهنگی توصیف کردهاند که وجود آدمی را پاک میخورد؛ «نهنگی هم برآرد سر، خورد آن آبِ دریا را / چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون». صورت سادهتر فهم معنای تشخص، فرشتگانی هستند که در قرآن از آنها یاد شده است. جبرییل را ما به طور طبیعی شخص میفهمیم ولی تصویر و تصوری از تشخص او نداریم. لطافت فرشتگی که ورای عالم مادی است به زیباترین وجهی در قصهی مریم تجلی دارد که جایی که وصف جبرییل به میان میآید، شرحاش میشود: فتمثل لها بشراً سویاً! یعنی متمثل شدن آن معنا. یعنی در قالب صورت رفتن آن لطافت فرشتگی. یعنی بشری و خاکی شدنِ او. (از این نمونهها زیاد است و اگر مناسبتی پیش بیاید دربارهاش خواهم نوشت).
بر همین قیاس است که وقتی از «لیله القدر» سخن میگوییم، از یک شخص سخن در میان است. اینجاست که شبِ قدرِ متشخص داریم. اینجاست که شبِ قدر میشود یک شخصِ انسانوار. و این شخص، همان است که در او «سلام» هست. و با اوست که فجر میدمد! و این شخص، این شب قدر، است که از هزار ماه برتر است (و در «هزار» و «ماه» هم رمزی و سرّی هست). فکر میکنم تا همینجا کافی است. تا همینجا هم، به قول قاضی همدانی، اسرار بر صحرا نهاده شد!
مطلب مرتبطی یافت نشد.