برای یارِ دلنواز تولوزی!
درسآموزی در محضر عارفان کمترین خاصیتی که دارد این است که آدمی را متفطن به نکاتی عمیقتر میکند که از پوششها و لایههای ظاهری پدیدهها عبور کند. گشودهشدنِ دیدهی بصیرت باطنی آدم، البته حاصل ممارست است و ریاضت. اینها مواجیدی نیستند که به آسانی حاصل شوند. سلوک لازم دارد و برداشتن گامهای بلند.
قاضی شهید همدان وقتی به روایت شب قبر میرسد، پوستهی ظاهری روایتها را میشکافد و به تأویلی عمیقتر میرسد: شب قبر در درون خود آدمی است. یک گام دیگرِ این نگاه تأویلی این است که یکی بیاید و بگوید شب قبر خود تشخصی دارد و شب قبر اساساً یک شخص است. حالا میتوان میان شب قبر و شب قدر پل زد («شب قدرست وصل او شب قبرست هجر او / شب قبر از شب قدرش کرامات و مدد بیند»). اینکه مولوی میگوید: «تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی / چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو»، کلید است برای رسیدن به همین نکته. میگویند شب قدر پنهان است در میان شبهای دیگر. شب قدر، شبی است که در آن حاجات آدمیان روا میشود. شبِ قدر، شبِ دولت است. شبی است که در آن خفتن نشاید. اما مغز و گوهرِ شب قدر، حضور است. حضور در برابر کسی که خود نماد و عینیت قدر است. شب قدر، پهلو به پهلوی عاشقیت است. اینکه عاشق در به در دنبال یک شبی میگردد که با یار چهره به چهره باشد، جستوجوی شبِ قدر است:
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یارب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است
این دولتمندی و برخورداری از سعادت ظاهری و باطنی، همان دولتِ دیدار است:
دانی که چیست دولت؟ دیدارِ یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
پس شب قدر، آن چیزی نیست که عوام آن را به نسبت طلوع و غروب آفتاب ظاهری و ساعتهای مقدر زمینی بسنجند. شب قدر، معنایی عمیقتر دارد. شب قدر، پیوسته است به کسی. تمام اهمیت شبِ قدر به این است که آن «شخص» را دریابی و گرنه از همهی عوام ساخته است که در شبی خاص بیدار بمانند، قرآن به سر بگیرند و به لقلقهی زبان الفاظی را تکرار کند. گرمایی هم البته هست. عادت هم به آدمی گرما میدهد. اما شب قدری که در آن دولت است، شب قدری که آدمی در آن از نو زاییده میشود، شب قدری که شب دیدار است. شب قدری که بر همهی روزها شرف دارد، «شب» نیست بلکه «شخص» است. این شب قدر، نسبتی با تاریکی و روشنایی ظاهری ندارد. شب قدر را اگر قدری باشد، همه به همین باطنی بودن و نورانی بودناش است:
قندیل فروزی تو به مسجد به شبِ قدر
مسجد شده چون روز و دلت چون شبِ یلدا
اما این «او»ست که شب قدر است. و با خواندن «برات» اوست که آدمی امان مییابد:
چه مبارک سحری بود و چه فرخندهشبی
آن شبِ قدر که این تازه براتام دادند
آسان نیست سخن گفتن از باطن در میان اهل ظاهر. اهل ظاهر را عادت آن است که دلمشغول باشند به تکرار. کار اهل باطن کامجویی از خلافآمدِ عادت است نه غوطهخوردن در ظواهر. تا این گام بلند را برنداریم و تفاوت میان «شب ظاهری» و «شب متشخص» را درنیابیم، شبِ قدر ما نیز همان شبِ قدر عوام است. شب قدر عاشقان، شب حضور است و دیدار. این شب را در روز هم میتوان تجربه کرد. این شب را در ماهی جز ماهِ رمضان ظاهری هم میتوان آزمود. این شب، شبی است که در آن حجابهای زمان و مکان مرتفع میشود. این بیت حافظ، بیت غریبی است که میگوید:
شبِ قدری چنین شریف و عزیز
با تو تا روز خفتنام هوس است!
شگفتا از این همه جسارت در دریدن پردههای فهم عوام! شب قدر، شبی است که در آن میگویند نباید خفت! شب قدر، شبی است عزیز و شریف که باید به شبزندهداری در آن پرداخت. چه سرّی در مجاورت با «او» هست که میتوان تا روز «با او» خفت؟! گمان من این است که این «یار»، این «معشوق»، همان است که خود تمامِ مقصودِ «شب قدر» است که اگر او نباشد هر شب و روزی پاک بیمعنا و سرد و بیروح است. شبِ قدر، شبِ عشق است. شب قدر، شبِ معشوق است. شبِ قدر، یعنی عاشقیت!
مطلب مرتبطی یافت نشد.