در همین چند ساعتی که از صدور بیانیههای ۱۸ میرحسین گذشته است، پرسشهای زیادی طرح شده که خاصیت این بیانیههای چیست؟ این بیانیهها به باور من هم خاصیت دارد و هم تأثیر. اما پیش از اینکه از اهمیتشان بنویسم خوب است دقیقاً ببینیم که کجا ایستادهایم. منطق ورودِ من به این بحث، منطق تحلیل موقعیت است. اتفاقاتی که در ایران میافتد در خلاء رخ نمیدهد و فضایی آرمانی برای تحقق خواستهها فراهم نیست. نباید از یاد برد که جنبش سبز هیچ ندارد جز دستهایی تهی. ما نه دسترسی به رسانههایی داریم که نامشان ملی است اما در خدمت منافع و تبلیغات دولتِ کودتا هستند ونه حزبی سیاسی داریم که مدافع حقوق ملت باشد. همهی رسانهها و منافذ بیانِ آزاد، مسدودند. فعالان سبز و اصلاحطلبان یا در زنداناند یا دستهاشان بسته است. از یک سو بهرهمندی تمام عیار دولت کودتا از همهی امکانات عمومی و ثروتهای خصوصی را داریم و از سوی دیگر محرومیت مطلق معترضان و فعالان سبز را. در این فضا، چه عملی شدنی است و چه عملی مفید است؟ هر عملی یک نتیجهی ناگزیر دارد: سیل خشونت و مقابلهی قهری قدرت. در این فضا، روش خردمندان و شیوهی حکیمان غوغا کردن یا شعار دادنهای میانتهی و نشدنی نیست. تدبیر و بینش سیاسی حکم میکند که گامهای مؤثرتر و شدنیتر برداشته شود.
اما گامِ مؤثر چیست؟ پاسخ به این پرسش هم مقدمهای لازم دارد. رکنِ استمرارِ بیداد دستگاهِ کودتا، انحصار منابع خبری و در اختیار گرفتن شاهراههای رسانهای، جعل اخبار، تحریف واقعیتها، دستکاری در اطلاعرسانی و ارایهی تحلیلهای دروغبنیاد است. در برابر این هجوم بیامان تبلیغات و دروغسازیها، روشنگری و تبیین دقیق نظری، بر هر کار دیگری اولویت دارد. در این شرایط، چه گزینههای پیش روی جنبش سبز و رهبران آن است؟ اگر چنان که میرحسین به درستی بر منافع ملی و قانون اساسی پافشاری میکند، بخواهیم دایرهی کلانی برای عمل جنبش سبز تعریف کنیم، گزینههای عملی ما بسیار محدودند.
هوشمندی موسوی در بسیج کردن همان امکانات محدود است. جایی که دستگاه عریض و طویل کودتا با مصادرهی امکانات عمومی از به کرسی نشاندن دروغاش عاجز میشود، میرحسین با تکیه بر همین خردهرسانهها و تبدیل کردن هر شهروند به یک جنبش، کاری میکند که در توان مدعیان نیست. زخمهای ملت ما مرهمی ندارند جز در میانِ خودِ ملت. دوای این دردها را از بیگانه نمیتوان جُست. هر چه هست، میانِ خویشتنِ ماست. منافع ملی هم اقتضا نمیکند که به سوی استمداد از بیگانگان برویم.
گاهی این تصور پیش میآید که سخن گفتن و بیانیه صادر کردن کار اندکی است. اگر سخن گفتن، تنها در حد شعار دادن باشد و خیالپردازی، البته که کاری است عبث. اپوزیسیون خارج از کشور سی سال است مشغول این-مباد-آن-باد گفتن است. اما سخن داریم تا سخن. سخنی که گرهی بگشاید و پرتو نوری بر زاویهای تاریک بیفکند و سخنی که گرمیبخش و روشنگر باشد کجا و سخنی که در آن طعن باشد و بیعملی و کنایه و سردی کجا؟
بیانیهی آخر موسوی سرشار از تحلیلهای سیاسی بدیع و بصیرتهای ناب نظری است. لا به لای همین سخنان صلب و استوار راهکار عملی هم میتوان یافت. این بیانیهها – به گفتهی خود موسوی – نه فصلالخطاب هستند و نه داعیهدار کمال و مطلقبودن. در نگاه موسوی، مطلقاندیشی همعنان شرک است. پس به جای بهانه گرفتن، خوب است تأمل بیشتری بکنیم تا ببینیم چه گامهای بلندی برداشتهایم.
در مهمترین تحول سیاسی نیمقرن اخیر در ایران که منجر به انقلاب اسلامی شد، به باور من، بیش از آنکه سخن گفته شود عمل شده بود. بسیاری از سخنان و نظریهها خام و ناپخته باقی مانده بودند و نتیجهی این فقدان تأمل نظامی شد که امروز میبینیم. جنبش سبز نه در پی انقلاب است و نه به دنبال براندازی. این جنبش نویددهندهی فهمی تازه از سیاست، روابط بینالملل، آداب کشورداری و زمامداری خوب است که پیشتر در مخیلهی رهبرانِ سیاسی ما نمیگنجید مگر در حد چند شعار کلی. نظریههایی که در اروپا چند قرن طول کشید تا صیقل بخورند و سپس وارد عمل سیاسی کشورهای غربی شوند، در کشور ما در همین یکساله گذشته تراش خوردهاند و آرامآرام الگویی درخشان را در سیاستورزی نشان میدهند. این دستاورد کمی نیست. کمترین خاصیت این بیانیهها، روشنتر کردن مرزهای بحث نظری است و مهمترین خاصیتاش نشان دادن مسیر و جهت عملِ سیاسی است. کافی است رسالههای مهم سیاسی صد سالهی اخیر اروپا را باز کنیم و رؤوس آنها را بررسی کنیم. گویی چکیدهی اینها را در بیانیهی میرحسین میبینیم. مشخصاً اگر تاریخ شکلگیری ایدهی حقوق بشر را مطالعه کنیم (ر. ک. به کتاب «اختراع حقوق بشر» لین هانت)، درخششِ این بند بیانیهی میرحسین را میتوان بهتر فهمید:
«نخستین ارزش اجتماعی مدنظر جنبش سبز دفاع از کرامت انسانی وحقوق بنیادین بشر فارغ از ایدئولوژی، مذهب، جنسیت، قومیت و موقعیت اجتماعی است. استقرار و تضمین موازین حقوق بشر به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای بشری و حاصل خرد جمعی همه انسانها مورد تایید و تاکید جنبش سبز است. این حقوق خدادادی است و هیج فرمانروا، دولت، مجلس یا قدرتی نمی تواند آنها را لغو یا به صورت ناموجه و خودسرانه محدود کند. تحقق این امر مستلزم احترام به اصولی چون برابری، مدارا، گفتگو، حل مسالمت آمیز مناقشات و صلح طلبی است که خود در پرتو ایجاد زمینه های لازم برای فعالیت آزاد رسانه های مستقل، جلوگیری از سانسور، دسترسی آزاد به اطلاعات، گسترش و تعمیق جامعه مدنی، احترام به حریم خصوصی افراد، فعالیت آزادانه شبکه های اجتماعی غیر دولتی و اصلاح قواعد و مقررات در جهت حذف هرگونه تبعیض میان شهروندان امکان پذیر است.»
سه مثال مشخص میزنم از اینکه همین سخن گفتن، موضع گرفتن و بیانیههای میرحسین چه تأثیر مهمی در شکلگیری حرکتهای سیاسی ماههای اخیر داشته است:
۱. در ماجرای اعدامها، پس از آن همه فشاری که از داخل و خارج به میرحسین آمد، او موضعی گرفت (و مواضع او همه از جنس «سخن»اند نه عمل؛ اما سخنهایی هستند به مثابهی عمل) که نه در آن راه افراط رفت و نه تفریط؛ نه از موازین قانونی عدول کرد و نه گروگان موضعگیریهای افراطی و رادیکال گروههای سیاسی اپوزیسیون شد. یک خطای نظری و موضعگیری اشتباه میرحسین میتوانست به بهای سنگینی برای جنبش سبز و شخص او تمام شود. با وجود آن همه رعایت و اعتدال، رسانههای دروغپرداز تا جایی رفتند که باز هم او را در صف دفاع از تروریسم قرار دادند حال آنکه در کلام او دفاع از مر قانون آمده بود و رعایت آداب شکلی و ماهوی دادرسی.
۲. موضعی که میرحسین در قبال آیتالله خمینی دارد نمونهی دیگری از همین سخنان سنجیده و حکیمانهی اوست. مجموع مواضع او دربارهی آیتالله خمینی باز هم حکایت از همان موضع اعتدال دارد که نه اهل بتسازی و تقدیس بیهوده است و نه دست از صداقت خود بر میدارد و نه علاقهی خود را به او پنهان میکند. یکایک اینها، الگوهایی است عملی که در جاهای دیگر میتوانند سرمشق قرار بگیرند.
۳. در ماجرای لغو راهپیمایی ۲۲ خرداد، میرحسین به فراست دریافته بود که دستگاهِ کودتا برای پنهان کردن بیکفایتیاش در سیاست داخلی و ماجراجوییهای پرهزینهاش در سیاست خارجی نیاز به بحرانسازی و حادثهآفرینی دارد (یک نمونهی اخیر پنهانکاریهای دولتی را اینجا ببینید). لغو راهپیمایی۲۲ خرداد دستِ دستگاهِ خشونت را برای سرکوب مردم تهی کرد. نتیجه آن شد که از حادثهی فجیع و شرمآور ۱۴ خرداد به سوی حملهی سبوعانه به بیت صانعی پیش رفتند.
از این دست بسیار میتوان برشمرد و فراوان میتوان اشاره و تصریح از بیانیههای او بیرون کشید که نشان دهد الگوی عمل سیاسی او در میان این همه محرومیت چیست. در صحنهی نابرابری که یکطرف همه چیز و همه اسبابی برای قدرتنمایی دارد و طرف دیگر از همه چیز برای طرح خواستههایاش محروم است، این بیانیههای خردمندانه و سنجیده به مثابهی بارقهی امیدی در میان ظلمتی تلخ و آبِ زلالی در کویرِ اندیشهای است که حاصل سرکوب و خفقان یک سال گذشته است. حجمِ تولید فکری و جوانهزدن اندیشههای نو و نقشهای تازه در سیاستورزی را ندیدن، بیسلیقهگی و بهانهجویی است.
دشوار نیست از میرحسین بپرسیم پس چه میکند؟ اگر بعضی از سبزها مدعی هستند که رهبری جنبش سبز در دست همه است، پس مسؤولیت ما هم کم از مسؤولیت میرحسین نیست. ما چه میکنیم؟ ما چه قدمی بر میداریم؟ سهم ما در گسترش آگاهی و رخنه کردن در سد خبرسازی و دروغپروری دستگاهِ کودتا چیست؟ ما صدای آزادی و عدالت را چگونه به گوش آحاد ملتی میرسانیم که در محاصرهی تبلیغات انحصاری دولت کودتا قرار گرفتهاند؟ «او چه میکند؟» پرسشی است که همواره باید در کنار «او چه میتواند بکند؟» پاسخ داده شود. میرحسین هم در عمل و هم در سخن نشان داده است که هم در برابر نقد گشادهروست و هم تأثیرپذیری خود را در برابر سخن خردمندانه و سنجیده در گفتارهای بعدیاش نشان میدهد.
فکر میکنم اکنون وقت آن است که همهی کسانی که در خود بضاعتی برای نقد و تحلیل میبینند آستین بالا بزنند و بیشتر بنویسند و دستِ کم در سخن پاکیزه و خردمندانه گفتن، دست به عمل ببرند و گرنه سخنانِ سرد و مأیوسکننده را این روزها دولت کودتا به بهترین وجهی اداره میکند. این کشور، این سرزمین و این آب و خاک از آنِ ماست. کاری نکنیم که سودِ آن را نهایتاً حریفان و دشمنانِ ما ببرند. بسیار سخن گفتن و سنجیده و پخته سخن گفتن و افزودن بر سخنان دقیق و انباشتن تجربههای عمیق بسی بهتر است از بسیار عمل کردن اما عمل کردنی بیسرانجام و هرز رفتن در میان خشونت و خونریزی. فراموش نکنیم که این راه یکساله را ما با دستهایی تهی آمدهایم و این بینش و آگاهی دستاورد سختگیری در سخن و سنجیدهگی در عمل بوده است. سخن سنجیده مقدم است بر عمل سالم و معتدل.
مطلب مرتبطی یافت نشد.