جنبش زنان کجای جنبش سبز ایستاده است؟ کدام یک به دیگری مدیون است؟ آیا خواستههای یکی در تعارض با دیگری قرار دارد؟
پیش از اینکه نظرم را دربارهی سؤالهای بالا بگویم، خوب است چندین قرن در تاریخ به عقب برگردیم. هنگامی که پیامبر اسلام به نبوت مبعوث شد، گروندگانِ به او و حامیان اولیهاش در میان سه گروه مشخصِ جامعهی عربی زمانِ او جای داشتند: ۱. زنان؛ ۲. جوانان؛ ۳. بردگان. هر کدام ازاین سه گروه به دلایل مختلفی به او گرویده بودند (هر چند نقطهی کانونی اتحادشان ایمان به اسلام بود). زنان وضع کمابیش روشنی داشتند. مشهورترین و شناختهشدهترین زمینهای که باعث میشد زنان به او گرایش پیدا کنند، سنتهای جاهلی اعراب بود. دفنِ دختران و شرمساری اعراب از داشتن فرزندِ دختر، نقطهی مقابل دعوتِ او بود. زنان ناگهان حقوقی پیدا کرده بودند که پیش از او در جامعهی عربی بیسابقه بود. جوانان در جامعهای که شیخوخیت عربی اعتبار و ارزش را در سالخوردگان و سران قبایل میدید، نقطهی چرخشی در دعوت محمدی میدیدند. بردگان هم گروهی بودند که وقتی با دعوت اسلام روبهرو شدند، حقوق و امتیازاتی یافتند که پیش از محمد از هیچ کدام از آنها برخوردار نبودند. در نتیجه، جذب شدن این گروهها به دعوت پیامبر اسلام عجیب نبود و البته قابلتأمل هم هست.
از این حیث، دو اتفاق مهم در تاریخ سیاسی معاصر ایران، به دعوت نبوی شباهت دارد (شباهت البته شباهت صوری و محتوایی است و بدیهی است که شخصیتها هم نه شباهتی به هم دارند و نه قابل قیاساند). دوم خرداد و انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری بر شانهی زنان و جوانان پیش رفت. اتفاق مشابهی در جنبش سبز افتاده است. گروههایی اجتماعی که در ظل سیاستهای حاکمِ دولتهای وقت در حاشیه قرار گرفته بودند و محروم واقع شده بودند، به طور طبیعی به این جنبشها پیوستند.
پس از انتخابات ۲۲ خرداد (و حتی در روزهای منتهی به آن)، زنان سهمی بسیار مهم و تعیینکننده در پیش بردن جنبش سبز داشتند. عجیب نیست اگر بگوییم جنبش سبز، به وجهی جنبش زنان است. گروهی که در جامعهی ایرانی بیش از هر گروه دیگری از سیاستهای حکومتی آسیب میبیند، زنان هستند. حساسیتی که حکومت به زنان، به جنسیت، به پوشش زنان و روابط جنسی دارد (و به همهی آنها هم رنگ دینی و ایمانی میزند)، ناگزیر صفبندی مقابل را منسجمتر میکند.
با آنچه در بالا گفته شد و اتفاقهایی که در جامعهی ایرانی افتاده است این پرسش پیش میآید که آنچه که در ایران به عنوان جنبش زنان شناخته شده است کجای این معادله میایستد؟ نخست باید پرسید که «جنبش زنان» دقیقاً شامل چه کسانی میشود؟ پیداست که این برچسب یا مقولهبندی، مقولهبندی دقیق و جامعی نیست. جنبش زنان متکثر است و شامل گروههای مختلفی از زنان میشود که ارزشهای متفاوتی دارد. در میان آنها زنانی هستند که مذهبی هستند و باورهای دینی رکنی مهم از زندگیشان به شمار میآید. زنانی هم هستند که مشهورند به «سکولار» (با همان تعریفی که خودشان از «سکولار» در نظر دارند و عمدتاً قرائتی است که در برابر «دینی» میایستد). زنان دیگری هم هستند که خود را «فمینیست» مینامند. وقتی میگوییم «فمینیست» باز هم دچار مشکلی مفهومی هستیم. دقیقاً به چه کسی میشود گفت «فمینیست»؟ این پرسش کمابیش شبیه پرسشی دیگر است که در فضای سیاسی ایران میچرخد: به چه کسی میشود گفت «اصلاحطلب»؟ اگر به یاد بیاوریم در روزهای منتهی به انتخابات، وقتی که زمزمهی نامزدی میرحسین در محافل سیاسی افتاده بود، «اصلاحطلب بودن» میرحسین محل بحثهای داغ و نقدهای جدی بود تا جایی که «اصلاحطلبان» کلاسیک (آنها که پس از دوم خرداد به «اصلاحطلب» شهره شده بودند)، از به میدان آمدن میرحسین سخت آزردهخاطر بودند و او را به اندازهی کافی «اصلاحطلب» نمیدانستند. بحث «فمینیسم» هم در ایران کمابیش وضع مشابهی دارد.
آیا مطالبات جنبش سبز موازی با خواستههای جنبش زنان است؟ یا جایی در تعارض با آن قرار میگیرد؟ برای اینکه تعبیرها روشنتر باشد، باید گفت مراد از جنبش سبز کدام گروه است؟ آیا جنبش سبز را از نگاه قدرت مسلط و حاکم میبینیم؟ اگر با معیارهای آنها جنبش سبز را بفهمیم ناگزیر بعضی مواضع و اقدامات را هم باید به جنبش سبز نسبت داد که گروه بزرگی از سبزها حاضر به پذیرفتن آنها نیستند. آیا جنبش سبز را باید از نگاه گروههای افراطی اپوزیسیون سیاسی خارج از کشور دید؟ و همچنین میشود دیدگاههای مختلفی را کنار هم قرار داد. اما اگر به تعریف حداقلی مراجعه کنیم که بتواند جنبش سبز را چتری وسیع برای پوشش دادن مطالبات قانونی و به حق مردم پس از انتخابات ۲۲ خرداد معرفی کند، بعضی از اختلافنظرها رفع میشود. از آن سو، جنبش زنان هم جنبشی است متکثر. هیچ کس نمیتواند از میانِ آنها خود را نماینده یا رهبر جنبش زنان معرفی کند (دقیقاً به دلیل تکثر خواستهها و گوناگونی طیف زنانی که در مطالبات زنان چهرههایی مهم و مطرحاند). همچنان که در سیاست امروزی ایران دوگانهی سکولار-دینی تمایزهای مصنوعی ایجاد میکند، همین دوگانه در سطح جنبش زنان هم وجود دارد.
برداشتهای شعاری و ژورنالیستی از مفاهیم دموکراسی، سکولاریسم و دین، در میان «فمینیستها» نیز همچون گروههای مختلف سیاسی، در مشوش کردن فضا سهمی مهم دارد. به باور من، جایی که گروههای مختلف فعالان حقوق زنان میتوانند به جنبش سبز بپیوندند، جایی است که به زمینههای مشترک و حداقلی مطالبات عنایت بیشتری میشود نه اینکه هر گروه سیاسی سقف خواستههای خود را – آنها در قالب فهمهایی خدشهپذیر و کلیگویانه – مترادف با تمام مطالبات جنبش سبز بدانند. هر جا که به سوی مطالبات حداکثری از هر سویی برویم، به نقطهی افتراق گروههای مختلف از جنبش سبز میرسیم. نمونههای این افتراقها زیاد است: گروههایی که تصور میکنند جنبش سبز، جنبشی است برای براندازی نظام جمهوری اسلامی و «انقلاب کردن»، نخستین گروههایی هستند که از جنبش سبز فاصله میگیرند و تلقی درستی از سرشتِ جنبش سبز ندارند. عجیب هم نیست اگر این گروهها از جنبش سبز دلسرد شوند یا گمان کنند که جنبش سبز مسیری جز مسیر تحقق خواستههای آنها را میپیماید. گروههایی که درکی ارتدوکس از سکولاریسم دارند و مطلوبترین نظام حکومتی ایران را نظامی «سکولار» میدانند که در آن دین به عرصهی خصوصی میرود و کانون همهی پرسشها موضعگیری در برابر دین میشود و کثرتگرایی و اعتنا به تنوع فرهنگی، قومی، جنسیتی و دینی جای خود را به مونیسمی تهاجمی در لباس سکولاریزاسیون میدهد، طبعاً در نقطهای دیگر با جنبش سبز دچار مشکل میشوند.
من جنبش سبز را جنبشی مدنی میدانم. تعبیر «جنبش مدنی» را برای این جنبش تعبیری میدانم که هم کمخطر است و هم استعداد کمتری برای برداشتهای غلطانداز و مشکلآفرین دارد (و از همین منظر تعبیر «جنبش دموکراتیک» را برای جنبش سبز هم نادرست میدانم و هم حاکی از فهمی نادرست از دموکراسی). در جنبش مدنی، حقوق مدنی و شهروندانی ایرانیان متجلی است. مقولهی کلانتر حقوق شهروندی، حقوق زنان را نیز مانند حقوق سایر گروهها در ذیل خود دارد و کمتر به سوی مقولهبندیهای مونیستی میرود. جنبش دموکراتیک، به خاطر تعبیر سنگین و پرابهام و جنجالآفرین «دموکراتیک» (که پیشتر در اینجا به تفصیل دربارهاش نوشتهام) باعث افتراق میشود و نه کمکی به جنبش زنان میکند و نه کمکی به جنبش سبز. اگر خصلت مدنی جنبش سبز را خصلتی یاریگر برای احقاق حقوق شهروندی ایرانیان بدانیم، به همان خواستههایی میرسیم که در حالتی خوشبینانه در ذیل تعبیر «دموکراتیک» هم گنجاندنی است. فمینیسم رادیکال و حداکثری، ناگزیر به خاطر خصلت مونیستی و ضد-کثرتگرایاش از جنبش سبز فاصله میگیرد. فمینیسم ضد-کثرتگرا فمینیسمی است که برای احقاق حقوق زنان، نقطهی ثقلاش تفاوتاش با مردان است و پارانویایی عجیب نسبت به حتی کلمهی «مرد» دارد (این گونه از فمینیسم نه برساخته است و نه خیالی؛ خیلی هم واقعی است و نمونههای زیادی دارد). این نوع فمینیسم شباهت غریبی دارد به سکولاریسمی که تمام مواضع معرفتی و هنجاریاش در نسبت با دین تعریف میشود. من جنبش سبز را جنبشی کثرتگرا میدانم که طیف متنوعی از گروههای مختلف قومی، زبان، دینی، جنسیتی و سیاسی را در خود جای میدهد و مبنای داوریاش این تمایزها نیست.
مطلب مرتبطی یافت نشد.