غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل

حادثه‌ی زشتی که امروز در خلال سخنانِ کوتاه سید حسن خمینی رخ داد، ماجرایی بود زننده و رسواگر. ابتدا به یاد هجوم وحشیانه‌ای افتادم که هنگام سخنرانی خاتمی در حسینیه‌ی جماران، سال گذشته، رخ داد (+). این گروه که امروز در برابر سید حسن خمینی حنجره می‌دریدند، همان‌ها بودند که به جماران هجوم بردند و پنجره‌ها را شکستند و فریاد «حیدر حیدر» سر دادند؛ همان افراطیونی که دیانت نزدشان مترادف است با خشم، حرمت‌شکنی، بی‌تقوایی و وقاحت.

این سنتِ سیئه‌ی خشونت‌های تقدیس‌شده و حرمت‌شکنی از هر کسی که با منطق تمامیت‌خواهی، انحصار و بی‌تقوایی موافق نیست، سنتی تازه نیست. زخم‌دیدگان این خردگریزی‌ها و قربانیانِ قدر دیدنِ جهالت، گروه‌های مختلفی بوده‌اند: از استاد دانشگاه گرفته تا هنرمند و شاعر؛ از روحانی گرفته تا فیلسوف؛ از عارف گرفته تا عامی قربانی این شیوه‌ی قبیح و آدمی‌ستیز بوده‌اند.

اما در ماجرای امروز، بر خلافِ ظاهر تلخ و آزاردهنده‌ای که داشت، من نکته‌ای مبارک می‌بینم. ملت ایران شاهد بودند که ده دقیقه‌ی تمام سید حسن خمینی کوشش می‌کرد جملاتی را بگوید که هنوز جمله‌ای اول شکل نگرفته و به جمله‌ی دوم نرسیده، آن‌ها که حنجره می‌دریدند، چنان غوغا می‌کردند که انگار هنر دیگری ندارند جز این‌که مانع از سخن گفتن سخنران شوند. مضمون پیام روشن بود: «ما آمده‌ایم تا صدای هر کس را که مانند ما نیست خاموش کنیم». این‌ها آمده‌ بودن برای خفه کردن و برای حذفِ دیگری. این گروه بدون شک کارشان سازمان‌دهی شده بود (این‌جا و این‌جا را ببینید). اگر کسی قرار بود به سخنی از سید حسن خمینی واکنش نشان دهد که ناروا، ناصواب یا حتی مخالف با باورهای طایفه‌ی شعاردهنده بود، دست‌ِ کم باید درنگ می‌کردند تا جمله‌ای از او صادر شود، نه این‌که خروش برآوردند و هر رسم ادب و آیین مسلمانی و اخلاق را زیر پا بگذارند. این‌ها گویا از یاد برده بودند که در مسلمانی، گفت‌وگو با مخالف و دشمن هم ادبی دارد. هر چه هست، یقیناً‌ این رخداد شرم‌آور هماهنگ شده بود و لحظه‌به‌لحظه‌اش تدارک دیده شده بود.

اما چه نکته‌ای از این ماجرا مبارک بود؟ نکته‌ی ارزش‌مند این بود که ملت ایران به معاینه می‌توانستند جلوه‌ای تازه از فروپاشی اخلاق را نزدِ حامیان قدرت حاکم ببینند. از آن شرم‌آورتر و هول‌ناک‌تر این‌که هیچ کس نبود و نیست که این طایفه‌ی بی‌حیا را گوش‌مال دهد. گویی توافقی ناگفته وجود دارد که گروهی همه‌ی مرزهای ادب و اخلاق و انسانیت را درنوردند و گروهی دیگر بر این فجایع سکوت کنند و دم برنیاورند و چنان رفتار کنند که گویی هیچ ترک اولایی هم رخ نداده است چه برسد به نمایشی حیرت‌انگیز و خردسوز از شکستن حرمتِ کسی که نوه‌ی بنیان‌گذار همان نظامی است که گویا این‌ها برای‌اش سینه چاک می‌دهند. این نمایش غریب، که چشمه‌های مختلفی از آن را در سال اخیر بارها دیده‌ایم، نمایشی است که نامِ دیگری جز فضیحت نمی‌توان بر آن نهاد. حبذا مسلمانی! مرحبا ایمان و تقوا! اینتان لطف و عنایت و رأفت و سایر ارزش‌هایی که خود بر خود می‌بندید و خود می‌گویید و خود می‌خندید!

این ماجرا مبارک بود چون هیچ کس بهتر از خود اینان نمی‌توانست آن‌ها را چنین پیش چشمان ملت و دیدگان جهانیان رسوا و بی‌آبرو کند. این ماجرا مبارک بود چون سید حسن خمینی به هیچ شیوه‌ی بهتری نمی‌توانست مظلومیت‌اش را نشان دهد و چقدر اتفاق امروز شبیه است با کردار بی‌شرمانه و خالی از حیای محمود احمدی‌نژاد هنگام مناظره با میرحسین موسوی. بی‌چشم و رویان و بی‌آبرویانی که هیچ ادب نمی‌شناسند و کمترین نشانی از تقوا و پارسایی در آن‌ها نیست، همان‌ها هستند که برای قدرت حاکم جامه می‌درانند. آن‌ها که از محبت این بی‌خردان برخوردارند، اگر اندکی شرم در وجودشان باشد،‌ باید سخت بر خود بلرزند از تنوره کشیدن بی‌محابای این همه تباهی و بی‌اخلاقی.

پ. ن. این یادداشت را یکی از دوستان امروز جایی نوشته بود که سخت مناسب حال است و تطابقی غریب دارد با سخنانی که دیروز گفته شد.  به قول سایه: «یارب چقدر فاصله‌ی دست و زبان است».

«زمان: سال ۳۶ هجری، اولین سال خلافت امام علی
مکان: جایی در مسیر مدینه به بصره
موقعیت: طلحه و زبیر و عایشه در بصره جمع شده‌اند، چند تن از مدافعان امام را کشته‌اند، عثمان‌بن حنیف فرماندار منصوب امام را شکنجه کرده و فراری داده‌اند، دارند برای جنگ مسلحانه با خلیفه پول و سلاح و نیرو جمع می‌کنند، امام هم با لشکری به سوی آنها حرکت کرده است. چندی بعد هم مشخص می‌شود که امام در واقع قصد جنگ با طلحه و زبیر را نداشته است، چرا که وقتی دو لشکر صف‌کشی می‌کنند، امام بدون زره به وسط میدان می‌رود، زبیر را صدا می‌زند، با او صحبت می‌کند و او را تشویق به ترک صحنه می‌کند، که این اتفاق هم می‌افتد. امام سپس بارها جنگ را به عقب می‌اندازد، تا جایی که صدای لشکریانش در می‌آید. آخر کار هم، وقتی جنگ با پیروزی او به پایان می‌رسد، دستور می‌دهد که فراریان را رها کنند، اسیران را نکشند، چیزی به غنیمت نگیرند و عایشه را با احترام به مدینه برگردانند؛ و اجازه می‌دهد که بازمانده‌های لشکر مقابل، کشته‌های خود را دفن و برای آنها عزاداری کنند؛ خودش هم بر کشته‌های آنها نماز می‌خواند. بعد به تنهایی به محل کارزار می‌رود، بالای جنازه‌ی طلحه می‌رود و به او نگاه می‌کند، به پهنای صورت اشک می‌ریزد و فریاد می‌زند: کاش علی بیست سال قبل مرده بود و این روز را نمی‌دید.
خطاب امام به گروهی از لشکریانش، وقتی به نقل اعمال شورشیان بصره می‌پرداختند و از طلحه و زبیر بدگویی می‌کردند:
ای مردم، بر خودتان مسلط باشید، دست و زبانتان را از این قوم بازدارید که اینها برادرانتان هستند، و در برابر آنچه به شما رسیده صبر پیشه کنید، و مبادا در دشمنی با آنها پیشی بگیرید که فردا روز، کسی محکوم می‌شود که امروز دشمنی کند.
« یا أیها الناس املکوا أنفسکم، کفوا أیدیکم و ألسنتکم عن هؤلاء القوم فإنهم إخوانکم، و اصبروا علی ما یأتیکم، و إیاکم أن تسبقونا فإن المخصوم غداً من خصم الیوم »
منبع: تاریخ طبری»
بایگانی