سکولار/دینی؛ دوگانه‌ای ابهام‌آفرین و مشکل‌ساز

در توضیح شعارهای سکولاریسم نوع اول، که در یادداشت‌های پیش ذکر آن رفت، به شعار «تمایز حوزه‌ی خصوصی از عمومی» رسیدیم. مضمون این شعار سکولاریسم کلاسیک یا ارتدکس این است: دین به حوزه‌ی خصوصی تعلق دارد و باید به طور کامل از عرصه‌ی عمومی به عقب رانده شود.
در متن این شعار چند پیش‌فرض هست که می‌توان آن‌ها را به چالش کشید یا دست‌کم برای دقیق‌تر کردن‌شان کوشش کرد. نخست این‌که وقتی از دین،‌ و به طور مشخص دین اسلام، حرف می‌زنیم، سخن گفتن از تمایز خصوصی/عمومی بی‌معناست مگر این‌که مراد چیز مشخص و محدودی باشد (که به آن در زیر اشاره خواهم کرد). تمایزهایی از جنس خصوصی/عمومی، دینی/سکولار، شرق/غرب، زن/مرد، تمایزها یا دوگانه‌سازی‌هایی هستند که نه تنها به حل مسأله کمک نمی‌کنند بلکه گره بر گره هم می‌افزایند.

به عنوان مثال، نسل‌های منقرض‌شده‌ی فمینیسم، انسان‌شناسی‌شان جنسیتی بود اما وارونه. مدعای فمینیسم کلاسیک این بود که چرا می‌گویید این طرف چون زن است از یکسری حقوق محروم است؟ پس ، دقیقاً به همین علت این‌که یکی زن است، باید واجدِ حق باشد. یعنی مبنای‌اش را تمایز جنسیتی می‌گذارد. نسل‌های بعدی فمینیسم متوجه شدند که مشکل در خودِ نگاه جنسیتی است: وقتی سراغ شهروندان و سراغ آدم می‌رویم، جنسیت را نباید لحاظ کنیم؛ لحاظ کردن جنسیت خودش ناقض فمینیسم است (یعنی همان فمینیسمی که قصدش زدودن تبعیض جنسیتی بود،‌ با آن نگاه دوگانه‌ساز، تبعیض جنسیتی تازه‌ای را خلق می‌کرد).

در شرق‌شناسی هم حرف ادوارد سعید همین بود: یک سنت دانشگاهی وجود دارد که «شرق» را دارد جا می‌اندازد و می‌سازد؛ شرق را با نگاهی اروپامحور «می‌سازد». این‌جاست که صادق العظم از‌ شرق‌شناسی وارونه حرف می‌زند: ما در موضع شرق ایستاده‌ایم و به غرب ناسزا می‌گوییم. انگار هر دو در درجه‌ی اول این تمایز را پذیرفته‌ایم.

به طریق اولیٰ، تمایز سکولار و دینی، تمایزی مصنوعی و برساخته است. این تمایزها می‌توانند به راحتی به ضد خودشان بدل شوند. در بحثِ ما، سکولاریسم نوع اول تبدیل به ایدئولوژی‌ای می‌شود که به ضد خودش بدل می‌شود یعنی دولت سکولار اقتدارگرا می‌شود (سر از آشویتس در می‌آورد یا تبدیل به حزب بعث در عراق و سوریه می‌شود).

سکولارهایی که متر و معیارشان دینی یا غیردینی نیست (گونه‌ی دوم) می‌گویند که دوگانه‌ی عمومی/خصوصی تمایزگذاری ناکارآمدی است. در بحث خصوصی/عمومی، می‌توان این سؤال را پرسید که کجا خصوصی است و کجا عمومی؟ عمومی و خصوصی را با مکان و فضا تعریف کردن، پوزیتویستی است؛ نمی‌توان گفت که با تعریف فضایی، مکان‌های خاصی، مکان‌های عمومی است و غیرشان عمومی است.

به عنوان مثال، در یک جامعه‌ی دینی، تجمع‌هایی دینی هستند که اساساً‌ شکل‌گیری‌‌شان جماعتی است (و به هیچ وجه نمی‌شود آن‌ها را «خصوصی»‌ کرد). نمی‌شود آن‌ها را پشت درهای بسته محصور کرد؛ مثل عید فطر یا چیزهایی شبیه این. فرایض و شعائری از این دست، در عین این‌که به شدت بر اساس یک ترجیح فردی و رابطه‌ی درونی با خداوند است، شکل‌گیری‌‌شان درجامعه تبدیل می‌شود به ظهوری عمومی. حال پرسش این‌جاست که با آن تمایزگذاری‌ سکولاریسم نوع اول، در این مورد خاص، مرز کجاست؟ چگونه می‌شود در مقوله‌ای که امر خصوصی و عمومی تا این اندازه در آن در هم تنیده است و قابل تمایز نیست، از خصوصی/عمومی حرف زد و گفت این فریضه‌ی دینی نباید تجلی و ظهوری عمومی پیدا کند؟

مثال دیگر، حجاب است که امری شخصی است و خصوصی. مرزِ حجاب کجاست؟ حجاب در جامعه‌های امروزی، چه در داخل ایران و چه در خارج از ایران، معضل می‌شود دقیقاً به این دلیل که نمی‌توان مرز خصوصی و عمومی‌اش را مشخص کرد. دقیقاً در همان‌جایی که حوزه‌ی خصوصی است بی‌معنی است (حجابِ زنِ مسلمان در خلوت، پاک بی‌معنا و بی‌ربط است) و همان‌جایی که انگار جای‌اش نیست (چون امری شخصی است) وضع می‌‌شود. همین مثال‌های دمِ دستی، می‌توانند به ما نشان دهند که این تمایزگذاری‌ها یا دوگانه‌سازی‌های قالبی و متأثر از یک بستر فرهنگی دیگر، مثل تخت‌خوابی هستند که افراد را برای جا گرفتن در آن،‌ یا می‌کشیم و دراز می‌کنیم و یا دست و پا و سرشان را باید قطع کنیم تا در آن جا بگیرند.

اگر بخواهیم مثالی دیگر بزنیم، می‌شود از اذان گفتن در جامعه‌ی دینی حرف زد. یا می‌توان به مثال متأخرتر ممنوعیت ساخت مناره‌ی مسجد در سوییس اشاره کرد. مناره، یک شکل معماری است که یک تظاهر بیرونی است. معماری را چطور می‌توان زیرزمینی کرد یا به عرصه‌ی خصوصی برد؟ بالاخره هر کار بکنیم،‌ بالای در مسجد تابلو می‌زنند و می‌نویسند «مسجد» (در حوزه‌ی عمومی تابلو زده است). خلاصه‌ی سخن این‌که، تمایز از دین به دین و از فرهنگ به فرهنگ فرق می‌‌کند. انواعی از دین‌ورزی هست که اغلب جماعتی است. و با نوعِ‌ سکولاریسم اول، پیوسته تزاحم‌ها و اصطکاک‌های فراوانی آن دوگانه و تمایزگذاری‌ خصوصی/عمومی را به چالش می‌کشد.
اگر به پرسش دین‌ورز بودن و توتالیتر شدن (در عرصه‌ی حکومت) باز گردیم، می‌توانیم بپرسیم چطور می‌شود یک نفر غیر-دینی، سکولار باشد و توتالیتر نشود؟ (به عبارت دیگر، اصلِ مدعا این است که برای توتالیتر نشدن، شرط این نیست که طرف دین‌دار یا دین‌ورز نباشد یا سکولار باشد). نمونه‌ی فاشیسم بهترین نمونه است. موسولینی یکی از سکولارترین حکومت‌های تاریخ را ساخت و این سکولاریسم او هیچ تعارضی هم با فاشیسم‌اش ایجاد نکرد. در فاشیسم، تنها چیزی که به رسمیت شناخته نمی‌شود، امر خصوصی است. واقعیتِ‌ عریانِ پیش‌روی ما این است: سکولاریسم،‌ فاشیسم را مهار نمی‌‌کند و مکانیزمی برای مهار کردن فاشیسم ندارد! از آن سو، اگر به مدعای خودم بازگردم،‌ می‌توان گفت که از این‌که دین‌داران نباید ترجیح دینی‌‌شان را در امر سیاسی دخالت دهند، ‌نتیجه نمی‌شود دین به نظام توتالیتر منجر می‌شود. 

در بحث‌هایی که به نفع سکولاریسم (که عمدتاً همان سکولاریسم ارتدوکس و کلاسیک است) انجام می‌شود، یکی از مدعیات محوری همین است که دین‌ورزان به محض این‌که در امر سیاست وارد می‌شوند، ترجیحاتِ‌ دینی‌شان را در حکومت کردن دخالت می‌دهند، که البته مغالطه‌ای است آشکار. از آن سو، باز هم هیچ تضمینی نداریم که یک سکولار (بخوانید «دین-ناباور») در مقام قدرت یا هنگام وارد شدن به سیاست، به سوی استبداد و توتالیتاریسم نرود. این‌که بگوییم سکولاریسمی که ما از آن دم زده‌ایم شعارش رفع تبعیض بوده است (یا هست) نتیجه نمی‌دهد که در عمل هم آن سکولاریسم ملتزم و پای‌بند به رفع تبعیض بماند و راه‌هایی را برای توجیه عدول‌اش از شعارهای اولیه‌اش پیدا نکند. پس هم‌چنان پرسش اصلی و مهم این است که برای سکولارها یا دین‌ورزان چه شرایطی را می‌توان قرار داد که کمتر توانایی رفتن به سوی استبداد را پیدا کنند؟

پ. ن. کاش در این فقر دانشی که درباره‌ی سکولاریسم در میان فارسی‌زبان‌ها هست، یکی وقت و همت می‌داشت و کتاب «عصر سکولار» چارلز تیلور را ترجمه می‌کرد. تیلور بر خلاف کسانی مثل بلومنبرگ که نگاهی حاشیه‌ای و محدود به سکولاریسم دارند (و عمدتاً یکی از غایات مهمِ کارشان نقدِ دین است)، نگاهی کلان‌تر به سکولاریسم دارد و فهمی واقع‌گرایانه‌تر و انتقادی‌تر از آن دارد. سعی می‌کنم در روزهای آینده هر وقت فراغتی حاصل شود، بخش‌هایی از کتاب تیلور را ترجمه کنم و ضمیمه‌ی این یادداشت‌ها کنم.

بایگانی