سکولاریسم، دموکراسی، دین: مثلثی متغیر

چنان‌که وعده کرده بودم، سعی می‌کنم نکات طرح شده در یادداشت‌های پپیشین را با تفصیل بیشتری بنویسم. پیش از ورود به موضوع اصلی این یادداشت، برای این‌که مروری بر خلاصه‌ی سخنانی که در دو یادداشت قبلی داشته باشیم، خوب است رؤوس مدعیات آن‌ها را فهرست کنم:

۱. سکولاریسم یک تعریف (یا ذات) ثابت ندارد و به مرور زمان در پاسخ به شرایط مختلفی دستخوش دگردیسی و بازنگری شده است؛ لذا تصور کلاسیک تضاد یا منافات دین با سکولاریسم،‌ تصوری است که محبوس ذهنیات قالبی کهن است و عده‌ای از روشنفکران سکولار و روشنفکران دینی هم در تداوم این اسطوره سهم داشته‌اند (در کنار روزنامه‌نگارانی که این تعابیر را مثل نقل و نبات و با بی‌دقتی به کار برده و می‌برند). در این صحنه، به جز روشنفکران دو گروه، که بحث‌شان نتیجه‌ی طبیعی مواضع فکری‌شان بوده، عده‌ای از سیاست‌بازان منحط هم هستند که یا سکولار بودن یا دین‌دار بودن را به عنوان ناسزا به کار می‌برند. پیداست این عده مخاطب بحث‌های معرفتی از این جنس نیستند.

۲. دین، متکثر است. به عبارت دقیق‌تر، آن‌چه که پهنه‌ی جغرافیا و تاریخ جهان مسلمان را پر کرده است، اسلام نیست بلکه مسلمانان مختلف است. این نکته چیزی است بیش از باور به کثرت‌گرایی. مضمون بلافصل متکثر بودن دین یا به عبارت دقیق‌تر، تنوع تفسیرهای دینی، به روشنی در نفسِ وجودِ مسلمان‌های مختلف در سراسر جهان متجلی است. مهم نیست که بعضی از این مسلمانان، عده‌ی دیگری از مسلمانان را بیش‌تر یا کم‌تر مسلمان بدانند (یا اصلاً حتی مسلمان‌ ندانندشان). آن‌چه که از دید یک ناظر بیرونی مهم است این است که همه‌ی آن‌ها خود را مؤمن به اصول بنیادین دین اسلام می‌دانند (که همان شهادتین است و ایمان به آخرت).

۳. اسطوره‌ی کشاکش دین و سکولاریسم، اسطوره‌ای است که از سوی دو گروه رسانه‌ای شده است و پیوسته در آتش آن دمیده می‌شود. یک گروه البته همان روشنفکران سکولار (حالا تعریف «روشنفکر سکولار» هر چه می‌خواهد باشد) هستند که مصرانه خواهان عزلت و گوشه‌نشینی دین و حذف آن از صحنه‌ی سیاست و اجتماع هستند. گروه دیگر، افراطیون مسلمانی هستند که به صرفِ شنیدن نامِ سکولاریسم، تنها یک چیز در ذهن‌شان تداعی می‌شود و آن همان است که گروه اول می‌گویند. یعنی یک جنگ تمام عیار میان قایلان به یک تفسیر خاص و واحد از دین و سکولاریسم در جریان است (حال آن‌که تفسیر و تلقی هیچ‌کدام، برداشتی نهایی، جامع یا احصاءکننده‌ از دین یا سکولاریسم نیست). بر کرانه‌ی میدان این جنگ زرگری (که البته حاصل‌اش سود متقابل و مشابهی برای هر دو است)، تلقی‌‌های دیگری از دین و سکولاریسم پا گرفته است و آرام‌آرام ریشه می‌دواند. نمونه‌های تلقی‌های متفاوت از دین را هم در تاریخ اسلام می‌توان دید (درست از زمان وفات پیامبر اسلام) و هم در تاریخ سکولاریسم. مهم نیست که ما موضع بگیریم که کدام اسلام، اسلام بهتر یا درست‌تری است یا کدام سکولاریسم،‌ سکولاریسم درست‌تر یا بهتری است؛ مهم این است که این‌ها وجود تاریخی و عینی دارند. جدای از این واقعیت تاریخی که به شهود هم میسر است (الا برای آن‌ها که شیشه‌ی کبود تعصب پیش چشم دارند)، این تکثر قایلانی هم دارد (در میان ایرانیان مسلمان و سایر مسلمانان جهان – و دست بر قضا، در حوزه‌ی تفکر دینی، هیچ انحصاری هم در دکتر سروش ندارد). سکولاریسم هم وضع مشابهی دارد. تیلور و کازانوا نمونه‌هایی از این تکثر و تنوع هستند.

۴. نکته‌ی بعدی عدم تلازم میان دموکراسی و سکولاریسم است. البته درست است که نوع خاصی از دموکراسی، نیازمند محقق شدن نوع خاصی از سکولاریسم است و بدون آن سکولاریسم، این دموکراسی میسر نمی‌شود. اما نه دموکراسی در یک نوع خاص از دموکراسی منحصر است و نه سکولاریسم. جامعه‌های غیرسکولار («غیر سکولار» را به معنی کلاسیک آن به کار می‌برم) هم می‌توانند دموکراتیک شوند. تمام نکته‌ی یادداشت پیشین این بود که یک رابطه‌ی «اگر و فقط اگر» میان سکولاریسم و دموکراسی برقرار نیست («دموکراسی تنها زمانی محقق می‌شود که اول سکولاریسم محقق شده باشد»). بدیهی است که نظامی حکومتی هم‌چون دولت طالبان، یا اندیشه‌های بن لادن، قابلیت رفتن به سوی دموکراسی از هیچ نوعی را ندارند و اساساً این‌ها محل بحث ما نیستند، هر چند حتی طالبان هم می‌توانند دستخوش دگردیسی شوند. جامعه‌ی دینی هم چنین نیست که فقط طالبان داشته باشد و لاغیر. دموکراسی هم چنان نیست که فقط یک نوع خاص از لیبرال-دموکراسی را داشته باشد و لاغیر.

اما اگر بخواهیم بحث گونه‌های مختلف سکولاریسم را بیشتر بسط دهیم، خوب است به آراء چارلز تیلور فیلسوف برجسته‌ی کانادایی که آثارش در زمره‌ی مهم‌ترین آثار نوشته شده درباره‌ی سکولاریسم هستند، مراجعه کنیم. تیلور در یک سخنرانی عمومی در دانشگاه وست‌مینستر (روز ۱۵ ژانویه ۲۰۱۰)، به اختصار دیدگاه‌اش را درباره‌ی انواع سکولاریسم شرح داد که می‌توان نظر او را به شکل زیر خلاصه کرد.

یک تعریف از «رژیم سکولار» رژیمی است که به جایگاه دین اعتنا می‌‌کند (حضور یا مشارکت آن در عرصه‌ی اجتماع و سیاست را محدود می‌کند – کم یا زیاد)؛ خلاصه‌اش در شعارهای زیر است:
• جدایی کلیسا از دولت
• بی‌طرفی دولت (در امر دین)
• تمایز حوزه‌ی خصوصی از عمومی (دین مربوط به حوزه‌ی خصوصی است نه عرصه‌ی عمومی)
این‌ها همه فرمول‌هایی هستند برای تعیین رابطه‌ی میان کلیسا و دولت در جامعه.

در حاشیه‌ی این‌ها، چارلز تیلور می‌گوید تفسیر «جدایی کلیسا از دولت» به «جدایی دین از سیاست» کاربرد بد و شلخته‌ای از ایده‌ی اولیه است. یکی از سوءتفاهم‌های دیگری که گاهی در کشور ما پیش می‌آید این است که حذف امتیازهای سیاسی یک طبقه‌ی خاص در امر سیاست، تعبیر به «جدایی دین از سیاست»‌ می‌شود (یعنی ناخودآگاه برای نام‌گذاری روی یک آرمان یا ارزش، از همان زبان و ادبیات سکولاریسم کلاسیک استفاده می‌شود ولو در عمل ملتزم به همه‌ی لوازم آن سکولاریسم اولیه و کلاسیک نباشند). به روایت دیگر، «سیاست ما عین دیانتِ ماست» برای عده‌ای معنای‌اش این است که صنف و طبقه‌ی خاصی در میان مردم امتیاز بیشتری برای تصدی مناصبِ سیاسی دارند که البته مغالطه‌ای است آشکار (هر چند دیرزمانی است که فرمول «سیاست=دیانت»، معنای‌اش همین آپارتاید سیاسی بوده است). اما،‌ نکته‌ی مهم دیگر این است که هیچ‌وقت در طول تاریخ اسلام،‌ دین از دنیا جدا نبوده است. دین مقوله‌ای روحانی و معنوی نبوده که همیشه باید آن را در جایی پاک و به دور از امور آلوده‌ی دنیوی حفظ کرد. دین، ارتباطی ناگسستنی با دنیا دارد (درست بر خلاف سنّتِ سَنت اگوستینینی مسیحیت).

از نگاه تیلور، تعریف دیگر سکولاریسم، بر مسأله‌ی دین تمرکز ندارد بلکه اساساً‌ متمرکز است بر مسأله‌ی تنوع و تکثر در جامعه و دغدغه‌اش مدیریت تنوع به شکلی منصفانه و بی‌طرفانه است. تفاوت این دو چی‌ست؟ یکی مسأله و دغدغه‌اش دین است و دیگری نحوه‌ی مدیریت تکثر و تنوع است. سکولاریسم دوم در پی تأمین سه اصل و هدف اصلی است:
آزادی وجدان/عقیده
• برابری مبنایی عموم مردم چه دین‌ورز، چه ضد-دین در عرصه‌ی اجتماع
• تضمین این‌که گزینه‌های مختلف مردم، انتخاب‌های مختلف همه به طور یکسان شنیده شوند (صدای اقلیت)
به تعبیر تیلور، این نوع سکولاریسم را می‌توان در سه شعار: آزادی، برابری و برادری خلاصه کرد.

هر یک از تلقی‌های فوق از سکولاریسم،‌ پیامدهایی عملی هم دارد. از مشخصه‌های مدل دوم این است که نقطه‌ی عزیمت‌اش این سه شعار است، اما دیر یا زود معضلات یا تعارض‌هایی رخ خواهند داد. لذا، مسؤولیت این دولت سکولار این است که بتواند این تعارض‌ها را مدیریت کرده و حل کند (مدیریت جامعه‌ی چندفرهنگی و کثرت‌گرا)؛ اما، مشخصه‌ی مدل اول این است که در نگاه اول، یک اصل واحد وجود دارد و هر مسأله‌ای که رخ می‌دهد نهایتاً فروکاسته می‌شود به این‌که آیا در راستای این اصل خواهد بود یا نه؟ مثلاً فلان تصمیمی که قرار است گرفته شود، آیا سازگار با جدایی کلیسا از دولت هست یا نه و تصمیم‌ها بر این مبنا گرفته می‌شود. سکولاریسم در معنای اول ایدئولوژی است (یا نهایتاً به ایدئولوژی ختم می‌شود). در تعریف دوم، انسان اولویت دارد (نه انسان دینی یا غیردینی؛‌سکولار یا غیر-سکولار) در حالی که در تعریف اول، یک «انسان خاص» اولویت دارد، نه «هر» انسانی. در اولی انسان صفتی دارد که تعیین می‌‌کند چه کسی انسان‌تر است و حقوق بیشتری دارد (بسته به این‌که چقدر سکولار یا سکولارتر باشد)؛ خودی و غیر-خودی درست می‌کند و در جهت زدودن و به حاشیه راندن غیر، توان‌اش را به کار می‌اندازد.

حکومت‌های توتالیتر –  به استثنای جمهوری اسلامی – همه سکولارند (حتی حکومت‌های بعث در عراق و سوریه؛ که حاصل دولت‌های پسااستعماری کاملاً سکولارند؛ در آمریکای لاتین و در آفریقا وضع همین است). از نمونه‌های کلاسیک توتالیتاریسم مثل فاشیسم و نازیسم بگذریم. در جوامع اسلامی، دولت‌های توتالیتر همه سکولارند (سوریه، عراق، مصر، ترکیه و الخ). این تصادف، خیلی معنی‌دار است. پیام‌اش روشن است: سکولاریسم نمی‌تواند مانع توتالیتاریسم شود و نیاز به شرایط دیگری برای حفظ آن از فروغلتیدن به ورطه‌ی استبداد دارد.
این وسوسه در عده‌ای وجود دارد که برای پرهیز از دقت‌ورزی نظری در مسایل بالا، به سادگی مفاهیمی را در نظر می‌گیرند مثل «دین دموکراتیک»، «دموکراسی دینی»، «دین سکولار» و تعابیری از این دست که البته می‌توانند در جای خودشان با معنا باشد ولی به هیچ وجه نه نسخه‌ی کلی و تجویزی جهانی هستند و نه لزوماً مسبوق به سابقه‌اند. اما اگر اهل نظر، در وضع کردن اصطلاحات بالا بر مبنای ذهنیات کلاسیک از دموکراسی،‌ سکولاریسم و دین شتاب نکنند و دایره‌های معنایی این‌ها روشن‌تر و ابهامات و اغتشاش‌های نظری رفع شوند، چه بسا بتوان به فضایی همدلانه‌تر برای گفت‌وگو رسید. تکلیف عده‌ای هم البته روشن است: برای بعضی نفی گفت‌وگو از ابتدا هدف است و در چنین جایی بحث نظری کردن از اساس بی‌فایده است.

در یادداشت بعدی، کوشش می‌کنم بیشتر به نقد سکولاریسم نوع اول بپردازم و نشان بدهم که به طور مشخص‌تر، با مصادیق عینی، چطور سکولاریسم نوع اول می‌تواند به توتالیتاریسم تبدیل شود و زمینی مستعد برای رویش و سر برکشیدن استبداد است. چنین نیست که هر نظامی که مدعی رفع تبعیض یا قایل به نفی استبداد باشد، در عمل هم چنین باقی بماند. 

مرتبط: چشم‌انداز سکولاریسم در ایران (احمد هاشمی).

بایگانی