سنایی در آن قصیدهی قلندرانه و آزادواری که در مقام اهل توحید دارد، تازیانهی نقد را هم به گردهی صوفیان میکشد و هم فقها را به آن مینوازد. این حکمت شگفت در فهم و عمل به دین را شاید بتوان به زبان مدام برای مردم بیان کرد ولی در عمل ملتزم به آن بودن دشوار است. قاعده این است که مردم بسیاری که اهل آداب و مناسک شرعی هستند و از هیچ دقیقهای فقهی فروگذار نمیکنند (مثلا نماز و روزه و مسایل مربوط به طهارت و نجاست ستبرترین قشر فقهینگری در دیناند)، عمدتاً از توجه به ظرایف عمیقتر دینداری غافلاند. این را من بارها به عینه و حتی در زندگی روزمره دیدهام. اهل ایمانی که به دقت مراقب ادای نماز سر وقتشان هستند ولی وقتی با ملاک و معیار تقوا زندگیشان را میسنجی، هول برت میدارد. در آزار دیگری و قضاوت کردن گفتار و رفتار تو چنان دلیرانه گام بر میدارند و سخن میگویند که تصور میکنی هماکنون از قلب جنت فردوس برایات نسخه میپیچند.
این آفت دینداری شرعی و فقیهانه است. مستعد ریا ورزیدن است. زمینهی آزار رساندن به دیگران در آن فراهم است. آدمی را سخت معتاد میکند به شهوت قضاوت دیگران و خود را دانای کل دانستن. به تعبیر سنایی اینها چیزی نیستند جز باد. باد هوا. حرف. کاری در میانهی اینها نیست. باید کار کرد. یکی از کارهای مهم اهل ایمان همین است که: مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن. این فاصله گرفتن از داوری و قضاوت کردن از کشفهای اولیهی صوفیان کلاسیک و اولیه بود پیش از این که تصوف تبدیل به دستگاه و بارگاه و بازار شود.
برای من نخستین نشانهی داوری و آزار در اهل دین، اول اشارت برای حفظ فاصلهی جدی است از متشرعانی که یقین به رستگاری خود دارند و گمان میکنند سر دو عالم را کشف کردهاند. دینورزیای که به آدمی فروتنی نیاموزد و به او درس آدمی بودن ندهد، کفر است. دین یعنی چیزی که به تو بگوید تو انسانی با تمام محدودیتهای بشریات و ممکن است در بسیاری از چیزهایی که خیلی مطمئن فرضشان میکنی خطا کرده باشی. شریعت ما، پارسایی ما یعنی کمآزاری. یعنی فاصله گرفتن از داوری. مغز و خلاصهی دین یعنی این. این همان چیزی است که حافظ هشدارش را میداد:
کردار اهل صومعهام کرد می پرست
این دود بین که نامهی من شد سیاه از او
مطلب مرتبطی یافت نشد.