این مختصر را اینجا مینویسم که هم گزارشی از گذشته باشد هم حدیثی از حال و آینده. یک سالی که تا امروز گذراندهام (و هنوز هم تمام نشده) شاید سنگینترین، پرمشغلهترین، آموزندهترین (و شاید پردستاوردترین) سال عمرم بوده است. بالاخره چهل سالگی یک خاصیتی هم باید داشته باشد! شاید هیچ دورهای در این ده سال گذشته برایام این اندازه فاصله از دنیای مجازی نیاورده است. دلیل سادهاش هم افزایش تصاعدی درگیریهای تدریس و تحقیق و سفرهای پیاپی بوده است. در ماههای آینده یکی دو ترجمهی سنگین روی دستام مانده و کتابی که باید تا آخر سال تمام کنم. در این مدت شاهد بسیاری از موجها و تبهای فضای مجازی بودهام که آمدهاند و گذشتهاند. من هم به خاطر همین مشغلهها – در کنار مشغلهی مهمتر پدر و همسر خانواده بودن – شاید خوشبختانه فرصت آن را نداشتم که درگیر آنها شوم. و الآن که فکر میکنم به خودم میگویم چه خوب که فرصت نداشتم. بسیار مناسبتها آمدهاند و رفتهاند و مجالی برای توجه به آنها نداشتهام. در این یک سال شاید بیش از هر دورهی دیگری در عمرم به حکمت این بیت حافظ (و الباقی همین غزل) پی بردهام که: حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست. حکایت ما، حکایت این بیت خیام است: فردا که از این دیر کهن درگذریم | با هفتهزار سالگان سر به سریم. این تک مصرع آخر دیر زمانی است که شعار من بوده. قصه را مختصرتر کنم. این روزها و ماههای آینده اگر دیدید که حضور کمتری در اینجا یا آنجا (یعنی همان فیسبوک علیه ما علیه) دارم، دلیلاش چیزی نیست جز هزار و یک کار عقبمانده، تدریس، سفر، کنفرانس و کتاب نوشتن. بالاخره: بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد!
مطلب مرتبطی یافت نشد.