یادداشت زیر یک دعوت عمومی است برای شکستن انحصار بحث و گفتوگو دربارهی توافق هستهای و بیرون آوردن آن از تملک نظریهپردازان و نخبگان سیاسی، یا روزنامهنگاران و ستوننویسان و کسانی که دسترسی ویژه به رسانههای صوتی و تصویری دارند. این یادداشت درخواستی است برای نوشتن همگان و همهپرسی مجازی در میان جامعهی مدنی.
مذاکرات هستهای میان ایران و غرب (آمریکا به اضافهی سایرین) یک سرفصل بزرگ و مهم داشت: ممانعت از دسترسی ایران به سلاح هستهای. کل مذاکرات حول همین موضوع میگشت. همین موضوع هم بود که بیش از ۱۰ سال در کانون منازعات داغ سیاسی منتهی به تحریمهای کمرشکن قرار داشت. آنچه باعث تحریمها علیه ایران و تهدید به تغییر رژیم بود نه رابطهی ایران با حماس و حزبالله بود و نه رتوریک سیاسی علیه اسراییل؛ محل نزاع برنامهی هستهای بود. البته برنامهای هستهای در مذاکرات و توافق حاصل از آن تبدیل به محور انحصاری و اختصاصی مذاکرات شد و این همان چیزی است که مخالفان مذاکرات و توافق را عصبی و آشفته میکند.
اگر به تاریخ اتفاقی که در عراق افتاد برگردیم میبینیم که آنچه سلسلهجنبان تغییر رژیم در عراق شد و بهانهی نهایی را فراهم کرد نه نقض حقوق بشر در عراق بود و نه حتی حمله و تجاوز نظامی مکرر عراق به کشورهای همسایهاش. زمینهساز حملهی نظامی گزارش مجعول و کذب دسترسی عراق به سلاحهای کشتار جمعی بود. این مسیری بود که دربارهی ایران به قوت و البته با همکاری شماری از ایرانیان مخالف حکومت ایرانی (یعنی همردیفان فواد عجمی و کنعان مکیه) پیگیری میشد و همچنان میشود.
پیش از اینکه این مذاکرات به سرانجام فعلی برسد، همگان میدانستند موضوع این مذاکرات چه چیزهایی هست و چه چیزهایی نیست. البته مخالفان، منتقدان و تردیدافکنان امروز، پیش از این به امید اینکه این مذاکرات هرگز به هیچ سرانجامی نخواهد رسید، وقت چندانی صرف این نمیکردند که چه چیزهایی در دستور مذاکرات هست (یا از نظر آنها باید باشد). بسیاری از این گروه پیش از این بحثشان حتی سلاح هستهای نبود بلکه به صراحت اصرار داشتند که کل برنامهی هستهای ایران (چه نظامی چه غیر نظامی) برچیده شود. اما امروز چنان رفتار میکنند که گویی در چند سال پیش برای «حق غنیسازی» (همان حق مسلم کذایی) ایران خون دلها خورده بودند. به هر حال آنچه رخ داده است این است که به شهادت و تصریح طرفهای منازعه، آژانس انرژی اتمی و حتی دستگاههای امنیتی اسراییل که بزرگترین مدعی و مخالف توافق است، این توافق توافق خوبی است که باعث تحکیم امنیت در منطقه میشود. نه موضوع حقوق بشر، نه مسألهی ساز و کارهای انتخابات و نه سیاستهای منطقهای ایران هیچ کدام نه در دستور کار این مذاکرات بود و نه ضرورتی داشت در دستور کار باشد. هدف طرفین روشن بود. سرفصل و عنوان مذاکرات برنامهی هستهای بود و بس.
این توافق حتی در وضع فعلی پیش از اینکه گامهای مثبت بعدی برداشته شود به دلایل متعددی به سود منافع ملی ایران و مردم ایران است (حالا گرفتیم که حاکمیت سیاسی هم از آن سود ببرد؛ مادامی که مردم ایران هم از آن بهرهمند شوند، چه باک؟). گسل بحث در اینجاست که در این فضای دوقطبی عدهای در جانب منافع ملی ایران ایستادهاند. منافع ملی ایران اقتضا میکند که تحریمها برچیده شوند (به دلیل اینکه اولین قربانی تحریمها مردم عادی هستند نه سپاه پاسداران یا تمامیتخواهی؛ آنها در تمام این سالها از تحریمها سودهای کلان بردهاند و کاسبی پرمنفعتی از قبل آن داشتهاند) و خطر حملهی نظامی و تغییر رژیم منتفی شود. تحریمها و فکر تغییر رژیم هم از منظر تئوریک و سیاسی و هم از منظر عملی و با توجه با تاریخ و سابقهی این کارها در منطقه برای جامعهی مدنی و احقاق حقوق مردم ویرانگر است. مسدود کردن مسیر تحریمها و تغییر رژیم (در کنار مسدود کردن دسترسی به سلاح هستهای) باعث بازگشت صلح به منطقه و ایران میشود و بنیهی جامعهی مدنی را تقویت میکند. سوی دیگر این دعوا کسانی هستند که گاهی در لباس نقد سیاسی و گاهی در لباس منافع ملی ایران سخن میگویند ولی در عمل و نظر موضعشان چیزی نیست از منافع حزبی و ایدئولوژیک بخشی از جامعهی آمریکا: نه حتی جمهوریخواهان به طور کلان بلکه بخش خاصی از جمهوریخواهانی که تمام جهتگیریشان همسویی محض با اسراییل آن هم نه تمام جریانهای سیاسی اسراییل بلکه تفکری تمامیتخواه و بدنام که نمایندهاش نتانیاهوست.
کسانی هستند که در این دعوا خواهان بنبست هستند. مسألهی محوریشان از نگاه من چیزی نیست جز همانکه پیشتر ذیل «سندرم جمهوری اسلامی» (بنگرید به اینجا و اینجا) توصیفاش کردهام: ایران و ایراندوستی خیلی خوب است به شرطی که در آن جمهوری اسلامی جایی نداشته باشد، در آن خامنهای وجود نداشته باشد، در آن هرگز انقلاب نشده باشد و الخ؛ آنچه که امروز در ایران وجود دارد واقعیت سیاسی و تاریخی است و تاریخ را نمیتوان معکوس کرد. اما این سناریوی مقابله یا تشکیک و تردید بسیار آشناست. این همان سناریویی است که با روی کار آمدن محمد خاتمی در دوم خرداد مخالفان جمهوری اسلامی را آشفته کرد (کسانی که کنفرانس برلین را بر هم زدند دقیقاً همین نگرانی را داشتند که رابطهی ایران با غرب خوب میشود). روزگار عیش و کامرانی این طایفه دورهی تاخت و تاز محمود احمدینژاد بود. روی کار آمدن روحانی بازگشت همان اتفاق دورهی خاتمی بود. آنچه که رخ داده بود و این بار هم رخ داده است (و به گمان من اگر خناسان تخریبی نکنند باز هم رخ میدهد) بازگشت امید است به مردم. بازگشت امید همان چیزی است که سلسلهجنبان جنبش سبز بود و همان چیزی است که بنبست سیاست را میشکند. شکست یا به شکست کشاندن این توافق چیزی نیست جز کوشش آگاهانه برای دمیدن یأس و شکستن شاخ امید. اینک شاخ غول هستهای شکسته است ولی همچنان هستند کسانی که میکوشند دیو دیگری از میان آن بیرون بکشند. باطلالسحر این افسونگریها به میدان کشیدن مردم و جامعهی مدنی و شکستن انحصار گفتوگو دربارهی این مسایل است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.