آسانترین چیزی که میتوان دربارهی سیاستمداران – در هر کشوری – گفت این است که: به عمل کار برآید به سخندانی نیست. تناقض قصه هم درست همینجاست. آسان میشود گفت که نیکو و پاکیزه سخن گفتن برای سیاستمدار خوب، کافی نیست. عمل هم لازم است. اما واقعیت قصه این است که هیچ عمل سیاسی مطلوب و معقول بدون مقدمه و درآمد سخن نیکو و نظر منسجم، پا بر زمین نخواهد آورد. روحانی امروز نخستین و مهمترین مانع سیاستورزی پریشان و پوسیده را از میان برداشته است. رتوریک از همگسیخته، پریشان، پرخاشجو و دشمنتراش و دیگریسوز، تا امروز بخشی جداییناپذیر از گفتار سیاستمداران ایرانی بوده است. عبور از این زبان و ادبیات، فاصله گرفتن آگاهانه از آن و میل کردن به سوی زبان دیپلماتیک، ملایم و گشوده، آغاز گشایشهای احتمالی بعدی است.
ادبیات روحانی تا هماکنون سلاح ریشخند و نومیدی پراکندن را از بسیاری گرفته است. با این دگرگونی معنادار بیشک کار منتقدانی که مهمترین منبع ارتزاق فکری و مالیشان زبان کوچهبازاری، پرخاشجو و تحقیرگر احمدینژاد بود، بسیار دشوارتر از پیش شده است. تا تغییر معنادار عملی در سیاست البته راه درازی باقی است. اما بخشی از خشونت عملی، از خشونت زبانی آغاز میشود. سرکوب و تحقیر دیگری، ابتدا از زبان تحقیرگر و پرنخوت و متبختر آغاز میشود. اما مغتنم نشمردن این دگرگونی و تحول مهم و نومیدی پراکندن، باری اگر دهد، بیشک پشیمانی خواهد بود و امداد رساندن به تفکری که بقایاش در درشتی و خشونت و دیگریسازی است.
پر پیداست که کسانی که از این تفاوت مهم در زبان و گفتار روحانی استقبال میکنند هیچ ضمانت و تعهدی به او ندادهاند که حامی او باقی بمانند یا چشم از رصد کردن گفتار و کردار او بردارند. روحانی همچنان زیر ذرهبین باقی خواهند ماند. اما مراقبت و نظارت بر عمل و گفتار سیاستمداران به معنای مانعتراشی و فلج کردن حرکت او نیست و نباید باشد.
حضور روحانی در جایگاه ریاست جمهوری ایران به گمان من مهمترین حادثهای است که جمهوری اسلامی در این سالها تجربه کرده است دقیقاً به این دلیل که منطق فکری و نحوهی عمل او مناسبت تام و تمام دارد با جایگاهی که او در آن واقع است. کارکرد حسن روحانی، نه کارکرد سید محمد خاتمی است و نه کارکرد میرحسین موسوی. در واقع باید اینگونه گفت که در چهار سال گذشته، میرحسین موسوی در میدانی دیگر زمینه را بر برکشیده شدن حسن روحانی فراهم کرد. موسوی، یک «فرد انقلابی» بود – و هست. برای گذار از تباهی و ویرانی سالهای تاریک احمدینژادی حضور او ضروری بود. موسوی همچنان نقش مهم خود را در عمیقترین لایههای جامعه، از همان کنج محبس کوچهی اختر ایفا میکند. موسوی قرار نبود بر مسند ریاست جمهوری بنشیند. در واقع موسوی زمانی موسوی شد که شب ۲۲ خرداد ایستادگی کرد تا مانع از بروز تخلفات بعدی در موارد مشابه بعدی شود. مقاومت موسوی میوهاش در ۲۴ خرداد ۹۲ برداشته شد. دیگر دست بردن در آراء مردم آسان نیست. اگر گام مهمی که موسوی در ۲۲ خرداد ۸۸ برداشت، در سوم تیر ۸۴ هم برداشته شده بود و تنها انتخابات ریاست جمهوری ایران که به دور دوم کشیده شده بود، متصف به صفت پاکترین و سالمترین انتخابات از سوی مجریاناش نشده بود، چه بسا با هشت سال تباهی ویرانگر در سیاست کشور مواجه نشده بودیم. به هر حال، گذشته به عقب بر نمیگردد. در ماههای گذشته همهی بازیگران این صحنه، حتی اصولگرایان، بهترین نقشی را که میتوانستند چه سلبی و چه ایجابی ایفا کردند و خواسته یا ناخواسته روزنهای را گشودند تا مردم بار دیگر عاملیتشان احیاء شود.
با این دگرگونی فضای سیاسی، امروز روحانی به حمایت جدی – و همچنان مشروط – مردم نیاز دارد تا بتواند گامهای بعدی را بردارد. برای رییس جمهوری که در روز تنفیذش پرهیز از «بستن دهان منتقدان» را چراغ راهاش قرار میدهد، مهمترین سرمایه خودِ مردماند. دریغ کردن این سرمایه از روحانی به معنای سوزاندن فرصتی تاریخی است که در اختیار این مردم گذاشته شده است. این تفاوت را جایی میتوان فهمید که اکنون هر وقت روحانی سخنرانی دارد یا کنفرانس مطبوعاتی، دیگر کسی نیست که با رغبت و کنجکاوی به سخناناش گوش ندهد. دیگر نمیتوان از تماشای سخن گفتن رییس جمهور شرمسار بود. دیگر سخنان عمومی رییس جمهور نقل محافل برای مضحکه و تمسخر و هجو و استهزاء نیست – یا برای استهزاء خودِ او و یا برای مشارکت در لودگی او نیست.
نکتهی بسیار مهم دیگر این است که در پدید آوردن وضع فعلی این فقط حسن روحانی نیست که سهم دارد. حسن روحانی، محصول اعتماد و امید مردم است. برآمدن چنین رییس جمهوری نتیجهی مسؤولیتپذیرفتن مردم برای حال و آیندهی خود و فرزندانشان است. لذا مردم به مثابهی حاشیننشین و تماشاچی از این پس بیمعناست. منطق «حالا ببینیم چه میکند» و «ببینیم و تعریف کنیم»، منطق اعتزال است نه منطق عاملیت و مشارکت. برای تغییر دادن وضع موجود، کافی نیست مردم رأی بدهند و از آن پس به تماشا بنشینند که برکشیدهشان چه خواهد کرد. بیشک رها کردن سیاستمدار و تماشای رفتار و کردار او و کنارهگیری و طعنه و شکایت تنها خاصیتی که خواهد داشت افزودن شکاف است و باز ناکامی و سرخوردگی مضاعف. باید با روحانی تعامل کرد. باید با او درگیر بود. باید دیالکتیک را با او حفظ کرد. با قهر کردن و بر کرانه رفتن چیزی عوض نمیشود. به یاد بیاوریم که موسوی هم تا پیش از ۲۴ خرداد، آن همراه و خلاصهی آرمانهای مردم نبود. موسوی، زمانی موسوی شد که «مردم» از او موسوی ساختند. همراهی مردم با او و همراهی او با مردم بود که میوه دادن درخت امید را نتیجه داد. غر زدن و نق زدن کار دشواری نیست. خرده گرفتن بر روحانی و از او انتظار خیر محض و مطلق یا شر مطلق داشتن، کارِ بیعملان و حاشیهنشینان است. بیشک روحانی هم نیازمند اصلاح و یاری است. کل سخن این است که زمین و زمینه اکنون آماده است برای بار آوردن. این فرصت را سوزاندن، کار خردمندانهای نیست. میشود روحانی را میان فشارهای فراوان از همه سو رها کرد و کاری کرد که به منطق بقا و استمرار مناسبات پیشین باز گردد. مسأله فقط روحانی نیست. حتی همان اعضای کابینهی او که بر بسیاری ناگوار و گران هستند همین وضع را دارند. با آنها هم باید همین معامله را کرد. میتوان آنها را به سویی دیگر راند یا کاری کرد که آنها هم به میانهی مردم بازگردند.
واپسین نکته این است که واقعاً باید محاسبه کرد که در وضع فعلی از چه کسی دقیقاً چه کاری بر میآید. آیا کسی پیدا میشود که از هر حیث بیعیب و نقص باشد و منتهای آرمانخواهی آزادیخواهان باشد. فضای فکری ایرانیان داخل و خارج کشور نشانهای ندارد که دلالت بر وجود و حضور چنین تفکر یا چنین نمایندهای باشد. برای گشودن این همه گره که در کار ایران هست، باید از جایی شروع کرد. سؤال این است که آیا اجازه میدهیم گره نخستین باز شود؟ یا در آغاز کار، راه گشودن شدن گرههای بعدی را هم با آرمانخواهی بیش از حد – که دورهی هشتسالهی اصلاحات بهترین نمایندهی آن بود – میبندیم؟ همینجا خوب است اشاره کنیم به افسانهای که همچنان در میان بعضی از فعالان سیاسی میگردد: اصلاحطلبی و اصلاحطلبان غایت آرمان و آرزوی ملت ما نیستند. آنها متر و ملاک عملکرد خوب و موفق در سیاست نیستند. اصلاحطلبان یک حزب سیاسیاند با تمام محاسن و عیوبشان. این تصور که اگر وزیری در کابینهی روحانی از اصلاحطلبان شناسنامهدار باشد، لزوماً خوب است و اگر از میان آنها برنخاسته باشد، لزوماً ناتوان است یا مرتجع، تصور سادهلوحانهای است. روحانی به درستی و خردمندی میگوید که دولت شرکت سهامی نیست. دولت او به حق باید دولت شایستگان باشد. سند شایستگی و عملکرد خوب به نام اصلاحطلبان هم نخورده است و ملک طلق آنها نیست. باید این تفکر انحصارطلب و نخوتآمیزِ خود-حق-پندار را کنار گذاشت. کلید ماجرا هم بازگشتن به مردم است. مردم نه در انحصار اصلاحطلبان (یا اصولگرایان) هستند و نه در دل فضاهای مجازی و اینترنت خانه دارند. شبکههای واقعی انسانی، جای دیگری است.
آنچه میتواند دولت روحانی را به پیش ببرد، مردم هستند نه زد و بندها و معاملههای سیاسی یا حمایتهای آشکار و نهان مافیاهای قدرت. مردم یک بار دیگر در انتخابات ۹۲ این عرصه را از تمامیتخواهانی که حتی امروز به قوت در پی مصادرهی «اعتدال» هستند و پس از شکستشان در انتخابات هنوز گمان میکنند که درست آن است که معیارهای دولت منطق شکستخوردگان در انتخابات باشد، پس گرفتهاند. برای حمایت از روحانی لازم نیست کسی چک سفید امضا به او بدهد. مهم این است که فعالانه با او به گفتوگو ادامه بدهند و مسیرش را بیدلیل سد نکنند. بسیاری از ایدئولوژیهای سیاسی تا همین امروز رنگ باختهاند و حاشیهنشین شدهاند. احیای دوبارهی ایدئولوژیهای فلجکنندهای که پشت به مردم دارند و تنها محاسبات کوتاهمدت یا آرمانخواهانهی تحققناپذیر دارند، گرهی از کار این مردم نخواهد گشود:
در این چمن گل بیخار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است
مطلب مرتبطی یافت نشد.