پیشینهی تاریخی کشورهای مسلمان، به دلایل متعددی شاهد شکل گرفتن مکاتب سیاسی در عرصهی کشورداری نبوده است. تاریخ غرب دقیقاً نقطهی مقابل آن است. خاطرم هست یکی دو سال پیش در یکی از سخنرانیهای دکتر سروش این سؤال را از او پرسیدم و او هم تصدیق کرد که در اسلام، تئوری مشخص و مدونی برای سیاست پرداخته نشده است. از این گذشته، مسألهی مهمی که در خلال همین بحث مطرح است این است که آیا باید چیزی به اسم «حکومت اسلامی» در روزگار معاصر وجود داشته باشد؟ اصولاً چه کسانی به دنبال تأسیس یک حکومت اسلامی هستند؟ این دو پرسش، پرسشهایی بلند و پر دامنه هستند که جای رسیدگی به آنها اینجا نیست. عجالتاً آنها را به مجالی دیگر میگذارم.
اگر به تاریخ تحول نظامهای حکومتی در غرب و جهان سوم نگاه کنیم، میبینیم که مثلاً جریانهای لیبرال، جمهوریخواه یا کارگر در کشورهای مختلف تقریباً نهادینه است و حتی رؤسای دولتها از میان این احزاب انتخاب میشوند که برای دولت خود برنامههای مشخص و مدون و تئوریهای روشنی دارند. بدون فهم تئوریهای سیاسی این احزاب درک رفتار آنها امری است بسیار دشوار. کسی که زیربنای سیاست رئالیستی آمریکا را نفهمد، نخواهد فهمید که متکا و مبنای سیاست خارجی آمریکا چیست و توازن قدرت و حفظ حاکمیت در این کشور از کجا سرچشمه میگیرد. اندیشههای هابز در لویاتان و تئوریهای مورگنتاو شالودهی بسیاری از سیاستهای آمریکاییان در نیمقرن گذشته بوده است. بدون مطالعهی آن اندیشهها، نمیتوان درکی روشن از رفتار سیاستمداران آمریکایی داشت. عین همین ماجرا دربارهی فرانسویان، انگلیسیها و مثلاً آلمانیها و هلندیها هم صادق است.
وضع ایران البته تفاوت زیادی با این کشورها دارد. سیاست ما ملغمهای است از اندیشههای اسلامی، سوسیالیستی، مارکسیستی با تفسیرهای غریب از هر کدام از آنها. ایران علم سیاست ناب ندارد. این را بدون هیچگونه بار ارزشی میگویم. در مقامی نیستم که بگویم این خوب است یا بد. واقعیت سیاست ما این است. شاید در دههی اخیر سیاستمداران ایرانی تلاش زیادی کردند تا تئوریهای روشن و مشخصی برای شهریاری خود تدوین کنند اما تا به امروزه نشانی از انسجام و اتحاد فکری در آن تئوریها نیست. شاید روزی آن تئوریها مکتوب و مدون شد و معایب نظری آنها هم به دقت بررسی شد. اما عجالتاً وضع سیاست ما این است.
با این مقدمه، مقایسهی سیاستهای ایران و مثلاً اروپا مقایسهای غیر منطقی و شاید غیر منصفانه باشد. در آخرین یادداشتی که نویسندهی اسپید نوشته بود با عنوان «عدالت ما و عدالت دیگران» به این خلط مبحث تئوریک برخورد کردم و در ذیل مطلب او یادداشت زیر را نوشتم که آن را عیناً در همینجا نقل میکنم:
« ایراد اساسی در این نوع نگاه به آزادی و عدالت وجود دارد. نخست اینکه مقایسهات میان ایران و انگلیس مقایسهای افراطی و شتابزده است. اگر بخواهیم همین انگلیس را با کشوری مثل هلند مقایسه کنیم میبینیم که سیاست راستگراهای هلند فاقد عنصر اندیشه و تئوریپردازی استوار است. لذا اگر قرار است مقایسهای بکنیم، باید هر چیزی را در بستر متناسب و مربوط خودش بسنجیم. در نظر گرفتن شرایط و بسترهای یک موضوع مطلقاً به معنای چشم فروبستن بر معایب آن یا توجیه کردن خطایای آن نیست. امعان نظر به ابعاد مختلف یک موضوع زیربنای رسیدن به درکی صحیح و روشن از وضعیت آن است. در نتیجهی مقایسهی انگلیس و ایران مقایسهای بسیار دور از انتظار و نامعقول است. نظام سیاسی ایران کجا و نظام سیاسی انگلیس کجا؟ پیشینههای فکری و عقلانی تئوریهای سیاست در بریتانیا کجا و بیپیشینهگی تئوریهای سیاسی و حکومتی در ایران کجا؟
نکتهی دیگر اینکه عدالت اسلامی و عدالت غیر اسلامی از دید من امری یکسره بیمعنا و تهی است ولو دولتمردان اسلامی بخواهند مدام از آن دم بزنند. عدالت، مانند حقوق بشر، موضوعی فراگیر و ماورای شرایط منطقهای است. کلی بودن و فراگیر بودن عدالت در سایهی تئوریهای پرداخته شده در باب آن قابل ادراک است. لذا نباید الگوی عدالت فرمایشی و نسخهپیچی شدهی حکومتهای ایدئولوژیک که در قالب اعتقاد دینی و با گروگان گرفتن و مصادرهی سیرهی اولیای سلف در ایران جاری است، معیار داوری ما دربارهی چیزی باشد که «عدالت اسلامی» اش نامیدهای. عدالت، عدالت است. بدون هیچ پیشوند و پسوند. لذا عدالت انگلیسی و عدالت آمریکایی هم بیمعنا است. این حد نظری و تئوریک بحث بود. البته در مقام عمل، تفاوتها بسیار است که به آن اشارهای مختصر کردهای.
در باب گفتمان غالب مسلمین و غرب در عرصهی سیاست، بحث چندانی ندارم، الا اینکه دکتر سروش در سالهای اخیر بحثهای مفصلی در باب تقدم و تأخر مفاهیم عدالت و آزادی در نزد مسلمین و مخصوصاً ایرانیان طرح کرده است و از دید من برنارد لوییس متأسفانه در فهم مسأله قاصر بوده است و بسیاری از قضایا را یا یکجانبه داوری کرده است و یا مغرضانه. لذا با آن سوابق و
آن نوع استدلالی که لویس مخصوصاً در «آیا چه خطا رفت» دارد، نمیتوان به قضاوت و داوری او اعتنا و اعتماد چندانی کرد. ماجرای وبلاگنویسان و اعترافنامهها و توبهنامهها هم باز بنا به همان اشارهای که پیشتر کردم، نمیتواند ربطی به غلبهی گفتمان عدالت نزد مسلمین داشته باشد. تنها چیزی که میتوان گفت این است که عدالتی که نظام حکومتی ایران از آن دم میزند چنین شده است. نمیتوان یک دستگاه قضایی را که استقلال آن در گرد و غبار جنجال و غوغا گم شده است، معیار عدالت یا اسلامیت شمرد. در یادداشت کوتاهات آنچه مستتر است به اعتقاد من یک نکته است که خواننده ناخودآگاه به سوی آن سوق داده میشود: اسلام و جمهوری اسلامی یکی انگاشته شده است؛ چنانکه بسیاری بن لادن و اسلام را یکی میگیرند. چنانکه هلندیها مراکشیان و اسلام را یکی میگیرند. چنانکه در بسیاری از همین کشورهای اروپایی، ایرانی و مسلمان را یکی میگیرند! در روزگاری که غلبه و سیطرهی رسانهای در دست غربیان است، احتیاط بسیار باید کرد که نهایتاً همان حرفی را که غولهای رسانهای غرب میخواهند به ما بخورانند ما نزنیم.»
مطالب مرتبط:
نقد شیوانی بر لوییس و دست و دهان غربی ـ سیبستان
آیا چه خطا رفت؟ – فل سفه
دموکراسی و خرد بریتانیایی – سیبستان
مطلب مرتبطی یافت نشد.