قصه را کوتاه میکنم و به اصل مطلب میپردازم. در واپسین بخش نوشتهی کاتب کتابچه بندی آمده است بدین قرار: «فراموش نکنیم که شالودهی تجدد، تأسیس ساختار حقوقی جدید است. بدون نظامِ حقوقی مدرن، خیال صورتبستنِ نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مدرن را باید از سر بهدر کرد. از قضا در ایران، دستگاهِ قضایی بیشترین فاصله را با معیارهای حقوقی جهانِ مدرن دارد.» با وجود اینکه در این بند صراحتاً اشارهای نشده است که زدودن تئوریها و آثار و عواقب خشونت نظری و عملی در گرو متجدد شدن است، با همان تعریفات و توصیفاتی که کاتب کتابچه دارد، اما با اشاراتی که در کل مطلب به دستگاه قضایی شده است، این ذهنیت قوت میگیرد که نویسنده رابطهای تنگاتنگ میان جهانی متجدد و مدرن و از میان رفتن یا حداقل کاهش یافتن خشونت میبیند. من این مدعا را نادرست میدانم و ادلهی فراوانی هم در رد این ادعا وجود دارد. در یک جامعهی مدرن، یک جامعهی مدنی و دموکراتیک، ضرورتاً خشونت از میان نرفته و یا کاهش پیدا نمیکند و چه بسا که افزایش یافته و به شیوههای هولناکی به آن دامن زده میشود. در این زمینه مقالات و کتب فراوانی نوشته شده است که میتوان حداقل به دهها نمونه از آنها اشاره کرد [بنگرید به یادداشتهای کتاب زیر]. باری پیشتر از این، پارههایی را از کتاب «تأملاتی در خشونت» نوشتهی جان کین آورده بودم. از قضا، این کتاب در شرح و نقد گوهر سخن کاتب کتابچه است و هر چه بیشتر این کتاب و سایر مراجع همراه آن را میخوانم، نادرستی یا حداقل نادقیق بودن مدعای کاتب کتابچه آشکارتر میشود. برای اینکه هیچ دخالتی در پروراندن مطلب با بیان زیربناهای فکری خود نداشته باشم، بر آن شدم تا به تدریج، پارههایی را از این کتاب در قسمت حاشیهها بیاورم تا دیدگاه نویسنده بیشتر روشن شود. همچنین در فرصتی مقتضی بخشهای مرتبط و اساسی کتاب را (شاید حدود نیمی از آن را) به صورت پیدیاف آپلود خواهم کرد تا همگان دسترسی به کل مطلب داشته باشند و داوری آسانتر باشد [برای اینکه مشکلی در زمینهی حقوق مؤلف پیش نیاید ناچارم ابتدا از صاحب اثر اجازهی بازتولید این بخش از کتاب را بگیرم. در نتیجه، در صورتی که ناشر اجازهی نشر آن را دهد، مجبور خواهم بود به تدریج آن را تنها در حاشیه بیاورم]. مشخصات کتاب در لینک بالا آمده است. این اثر جان کین، شاید بعد از رسالهی مختصر هانا آرنت، «دربارهی خشونت»، یکی از جامعترین آثاری باشد که در این زمینه نوشته شده است. بخش مهمی از کتاب به تجلیات خشونت در جهان اسلام تعلق دارد و نویسنده با بیطرفی، بدون موضعگیری احساسی تلاش دارد تا لب ماجرا را دریابد.
نکتهی آخر اینکه، آنچه در نقد کاتب کتابچه میگویم، به هیچ وجه منالوجوه در تأیید خشونت نیست. اگر کاتب کتابچه در استدلال و شناسایی ریشههای خشونت و راههای زدودن آن خطا کند یا تعلقات فرامتنی داشته باشد، به هیچ عنوان موضوع سخن از اعتبار نمیافتد. تمام هدف من روشنتر ساختن فضای بحث و نقد شیوهی استدلال است. از سوی دیگر، نوشتار کاتب کتابچه و لحن آن، چنان که گاهی اوقات گریبانگیر نوشتههای من نیز میشود، حکایت از نگاهی ژورنالیستی و احساسی دارد. برای یافتن ریشهی این غدهی سرطانی دقت نظر و موشکافی بیشتری لازم است. امیدوارم کاتب کتابچه در ادامهی این بحث اهتمامی جدی کند تا بر زوایای پنهان این ماجرا پرتو نوری تابیده شود.
پینوشت: در راستای همین بحث، برای فتح باب موضوع، نکتهای را طرح میکنم که امیدوارم کاتب کتابچه و سایر دوستان نظر یا پاسخ خود را دربارهی آن بنویسند. به اعتقاد من رابطهای تنگاتنگ میان مدنیت، جامعهی مدنی، جامعهی دموکراتیک کثرتگرا و مدرنیته وجود دارد. تجددی که در آن جامعهی مدنی، کثرتگرایی، و دموکراسی مقید به مدنیت و خارج از تجویز حکومت نقشی نداشته باشد، استبدادی است در هیأتی نوین که کسوتی گولزننده دارد. تجدد، تنها در یک شعار حقوق بشر خلاصه نمیشود. همهی این مفاهیم ارتباطی درونی و منطقی با هم دارند. لذا پرسش من از کاتب کتابچه این است که به نظر شما چه رابطهای میان تجدد، جامعهی مدنی، کثرتگرایی و نهایتاً سنت میتواند وجود داشته باشد؟ خشونت آیا در متن سنت رشد میکند؟ آیا خشونت با رشد تجدد رو به ضعف و افول میرود؟
پینوشت دوم: تذکار مهشا را محض یادآوری در اینجا میآورم که مدنیت و مدرنیته و جامعهی مدنی را من با هم یکی و معادل نمیانگارم. اینها با هم تفاوت دارند هر چند ارتباطی درونی و منطقی میان هر سه آنها وجود دارد. صاحبنظران، ارباب مقالات و متخصصین فلسفهی سیاست و علمالاجتماع در تعریف جامعهی مدنی بحثهای مفصل و مشبعی کردهاند که از قضا مخصوصاً در بریتانیا، جان کین یکی از مؤلفین سرشناس و طراز اول این زمینه است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.