دیرگاهی است، بل که سالهاست در تأملام که آدمیان آیا خود را به چه بهایی میفروشند. هر کسی خود را به چه اندازه قیمت مینهد؟ ما در نهایت سر به چه فرود میآوریم؟ دولت دنیا؟ مجیز و تملق مدیحتگویان پنجروزه؟ شهرت؟ حسن مهرویان؟ عشق؟ کدام؟
یکی دو هفته است این بیت اقبال لاهوری را با خود زمزمه میکنم که:
مقام آدم خاکی نهاد دریابند / مسافران حرم را خدا دهد توفیق
جهانی معنا در همین مصرع نخست ریخته است. آدمیان نخست مقام خویش را در یابند، سفر کعبه پیشکش چه رسد به جهان دیگر و وعدهی بهشت نعیم. درست است که آدمیان همگی آماج جفاها و ستمهای روزگارند و هیچ کس مصون از دستاندازی تقدیر نیست:
رهزن دهر نخفته است، مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده است، که فردا ببرد!
اما، هیچ یک از اینها باعث فروریختن بنای اخلاق و مناعت طبع انسانی فرهیخته نمیتواند باشد چندان که کرامت خویش در پای هر خاکی نهاد دیگری بریزد! خاکیان که سهلاند، جبرییل امین را هم چندان منزلت نیست که همپایه و همردیف این خونینجگر صاحبنظر شود. بلند نامی او از بلندی بام است! آن که سزاوار مدیحت بیکران آدمی است یا هنوز بر پهنهی خاک نیامده است و یا از چنین سخنانی رخ نهان میکند:
هر که داد او حسن خود را بر مزاد / صد قضای بد سوی او رو نهاد!
بیایید یک بار دیگر از خود بپرسیم که خود را به چه بهایی فروختهایم؟ این ابیاتی را که شجریان از فروغی بسطامی میخواند (عارف حق بین – طربستان را گوش کنید)، و مولوی نیز ابیاتی با مضمون مشابه دارد را بخوانید:
هم نکتهی وحدت را با شاهد یکتا گو / هم راز اناالحق را بر دار معظم زن
گر تکیه دهی وقتی بر تخت سلیمان ده / ور پنجه زنی روزی در پنجهی رستم زن
گر دردی از او بردی صد خنده به درمان زن / ور زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن
[شعر مولوی اما این است:
گر تخت نهی ما را بر سینه دریا نه/ ور دار زنی ما را بر گنبد اعظم زن]
آدمیان خاکی را، در مقام معاشرت، حدی است معین چنان که حتی فرشتگان را حدی است. میتوان و باید به آدمیان مهر ورزید و آنجا که مقام معرفت و دانش است، آنجا که مقام صفا و صداقت است، آنجا که منزلگه عشق است، گریبان درید حتی! اما تا چه حد و چگونه؟ خاطرم هست که دوستانی به خاطر مهری که به سایه و سروش و مشکاتیان ابراز میکردم طعنهها در من میزدند. هنوز بر سر همان مهر پیشین هستم، اما هیچکدام از اینها را از جایگاه بشریت خود خارج نکردهام هرگز و اگر لغزشی ببینم که بایدش گفتن، از تذکر آن هرگز فروگذار نخواهم کرد. با این حال حتی میان اینها و خود چندان فاصله نینداختم که یکی بر عرش عزت باشد و دیگر بر زمین ذلت! سایه هم حتی چون من یکی آدمی است، با این تفاوت که آنچه من از او دیدهام صفا و صداقت است و محبت و تواضع، ولو در عقایدش هنوز بر مشی پنجاه سال پیش میرفته باشد!
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات / بخواست جام می و گفت عیب [راز] پوشیدن!
اما چنان که بارها گفتهام، بار دگر میگویم که ما آدمیانی هستیم بر زمین. گوشهی ملکوت هم، ملکوتی زمینی است. عمر خاکیان را بقا باد! دیدار افلاکیان باشد برای نهانخانهی جان! نباید زلف در دست صبا و گوش به فرمان رقیب با همه در ساخت! قدر مرتبت خویش را نیک باید شناخت.
مطلب مرتبطی یافت نشد.