قدم در راه بی‌برگشت

چندین ماه پیش با یکی از استادان‌ام گفت‌وگویی دوستانه داشتیم و اندرزی بسیار حکیمانه از او شنیدم. او می‌گفت: «هیچ‌گاه قدم در راه بی‌برگشت و بی‌فرجام منه به خاطر این‌که ما همگی آدمیانی‌ هستیم جایز‌الخطا و حتی در تشخیص مقدس‌ترین امور هم ممکن است به راه خطا رفته باشیم. در هر مقامی که باشی بدان که باید راهی برای بازگشت داشته باشی حتی اگر هیچ وقت قصد بازگشت نداشته باشی.». این سخنی بسیار سنگین است و شاید نتوان به قطعیت آن را به هر مقامی تسری و تعمیم داد. اما به اطمینان می‌گویم که اندرزی است گران‌بها. اگر بخواهیم درباره‌ی فلسفه‌ی عمومی زندگی سخن بگوییم و مثلاً رویکرد سیاسی یک انسان را نقد کنیم، کسی که برای تئوری‌های فلسفی و روش‌های سیاسی، عقاید دینی و دیدگاه‌های اجتماعی خود جزمیت قایل است، بسا که بارها مایه‌ی رنجش و آزار خود و دیگران را فراهم کند. به هر حال آدمی زندگی می‌کند که شاد و خوش‌بخت باشد (و این خوش‌بختی و شادمانی را به دیگران نیز هدیه کند)  و اگر قرار باشد تفکری داشته باشی که هیچ‌وقت نخواهی در آن تجدید نظر کنی، آن را حقیقت مطلق تلقی کنی و سایر راه‌ها را ضلالت محض ببینی، سعادت خود را به باد احتمال و تقلب روزگار سپرده‌ای. در مورد موضوعات اخیری هم که نوشته‌ام، یعنی ماجرای تروریزم یا بحث سنت و مدرنیته، با وجود این‌که، چنان که صاحب سیبستان به درستی می‌گوید، باید تعریفی روشن و دقیق از این مقولات ارایه داد، هیچ‌گاه رسماً برای هیچ‌کدام از مواضع خود، چنان که دیگران می‌کنند، اعلام قطعیت و جاودانه‌گی نکرده‌ام:
ما به صد خرمن پندار ز ره چون نرویم / چون ره آدم بیدار به یک دانه زدند
آن‌چه من می‌دانم و می‌خواهم جهانی است که آدمیان بپذیرند آدمی هستند و فرزندان آدم. جهان نخوت عقلانی و تفرعن روشنفکری ولو بسیار دلنواز و آرامش‌بخش، چندان به کار من نمی‌آید. عقلانیت و دانش، نخستین ثمره‌ای که باید داشته باشد تواضع است و فروتنی و آمادگی اذعان به خطا کردن. وقتی مدت‌ها با کسی سخن می‌گویی که مثقال ذره‌ای هم در سلامت و صحت عقاید خود تردیدی به خود راه نمی‌دهد، باید از آن فرد هراسید. این راهی است که افراطیون رفته‌اند. این راه اهل ایدئولوژی است، چه قایلان به این شیوه بن‌لادن و مقتدا صدر باشند چه به ظاهر مدرن‌ترین اندیشمندان اروپایی. نقدهای ما همگی ناب و خالص نیستند. نمی‌توان نقد خویش را سکه‌ی مطلوب بازار قلمداد کرد و دیگران را متهم به فروختن کالای قلب نمود. نقدها را بود آیا که عیاری گیرند؟!

بایگانی