معضلات ازدواج‌های خاندان سلطنتی بریتانیا و مدرنیته

 خانواده‌ی سلطنتی بریتانیا قرن‌هاست که با این معضل اساسی دست به گریبان است که ازدواج‌های خاندان سلطنتی ناچار باید از صافی قواعد و مقررات بسیار سخت‌گیرانه‌ی مذهبی عبور کند. در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی هنری هشتم پادشاه انگلستان از همسر خود فرزندی نداشت و او را به همسری نمی‌خواست. از طرفی طلاق دادن این زن و اختیار کردن همسری تازه همگی منوط به رأی و تصمیم کلیسا بود. نهایتاً پادشاه همسر خود را طلاق داد و به زنی که مدت‌ها رابطه داشت عقد ازدواج بست و او را ملکه اعلام نمود. در خلال این ماجرا، سر تامس مور گردن زده شد و شاه خود را رییس کلیسای انگلستان اعلام کرد و راه خود را از پاپ جدا کرد. جریانات پروتستانتیزم هم البته هم‌زمان در حال شکل‌گیری و تأثیر‌گذاری بودند. به هر تقدیر، با وجود این‌که امروز نظام دینی انگلستان از پاپ تبعیت نمی‌کند، معضل ازدواج کردن خاندان سلطنتی کماکان باقی است و به عنوان مثال هنوز پرنس چارلز نمی‌تواند بدون رأی ملکه با کامیلا پارکر ازدواج کند. این ماجرا بارها به رسانه‌ها کشیده شده است. قاعده این است که مادر پادشاه آینده‌ی انگلستان باید (قبل از ازدواج) باکره باشد! از آن‌جا که بریتانیا قانون اساسی مکتوب و نوشته‌شده‌ای ندارد (حتی بر خلاف کشوری مثل ایران!)، همه چیز به رأی ملکه باز می‌گردد که او هم به این سادگی نمی‌تواند به ازدواج این دو تن بدهد. مذهب، حتی در کشوری مثل بریتانیا،‌ رکنی مهم در شکل دادن به تصمیمات سیاسی کشور است. حتی نخست وزیر این کشور نمی‌تواند کاتولیک باشد! این خلاصه را از این جهت نوشتم که در بحث‌هایی که بر سر مدرنیته پیش می‌آید به این نکته توجه داشته باشیم که موانع و محدودیت‌های دینی، صرف‌نظر از درست یا غلط بودن یا معقول و نامعقول بودن‌شان، حتی در کشوری که از پیامدها و نتایج مدرنیته بهره‌ی وافری می‌برد، به قوت و قدرت حضور دارد. پس آن‌چه که در کشورهای جهان سوم مانع پای‌گرفتن مدرنیته می‌شود، دین نیست. دین می‌تواند نقش مثبت یا منفی خود را ایفا کند، اما جهت‌گیری کلی سیاست یک کشور منوط به وجود یا عدم دین نیست. این آدمیان  سیاست‌مداران هستند که سیاست را شکل می‌دهند با تفسیری که از سیاست و دین می‌کنند. کشورهای جهان سوم برای رسیدن به مدرنیته از حذف دین هیچ طرفی نخواهند بست. البته جزییات ماجرا در جهان اسلام، در یهودیت و مسیحیت تفاوت‌های فراوانی دارد. آن‌چه که می‌خواستم بر آن تأکید ورزم این است که مدرنیته برای رشد و گسترش، بر اعدام دین یا سنت متکی نیست. شواهد نقض خلاف آن هم فراوان است. یک کشور می‌تواند مدرن باشد و فرهنگ سنتی و دین خود را نیز حفظ کند. مدرنیته تضادی اساسی با دین ندارد. با اعتقاد من کسانی که مدرنیته و عقلانیت [بخوانید روشنفکری] را در تضاد و منافات قطعی و آشتی‌ناپذیری با سنت و دین می‌بینند، متکلمانی هستند که به شیوه‌ای جزمی و ایدئولوژیک در مقام دفاع از مدرنیته برخاسته‌اند که حتی به باور من در این هم باید تردید کرد. مدرنیته با جزمیت و ایدئولوژی‌گرایی سازگاری ندارد. نمی‌توان مدرن بود و حق عمل به فرایض دینی را از گروهی سلب کرد (چنان که افراطیون فرانسوی در باب حجاب می‌کنند).

در این زمینه سخن بسیار است و به تفاریق دیدگاه خود را روشن‌تر بیان خواهم کرد. چنان‌که صاحب سیبستان خواسته بود، تعریف خود را هم از مدرنیته، سنت و اسلام ارایه خواهم کرد تا موضعی روشن و آشکار داشته باشم.

بایگانی