مدرنیت و مدنیت:‌ قصه‌ای کهن و گرهی کور


گاهی اوقات که در ماجرای مدرنیته و تقابلی که میان آن و سنت دیده می‌شود فکر می‌کنم، می‌بینم که ماجرا تنها از میان رفتن هویت و اعتبار یک گروه نیست، بلکه بیشتر استعلای آن گروه سرمست از اقتدار تکنولوژیک است که بر آتش این تفرقه‌ها می‌دمد. یادداشتی که کاتب کتابچه، بی‌هیچ محابایی بر نقل قول صاحب سیبستان در سیبستانک آورده بود، عمیقاً مرا به فکر فرو برد که حقیقتاً معضل و گره اصلی کار ما در کجاست؟ چنان که بارها پیش از این آورده‌ام، عقلاً و منطقاً نمی‌توانم با کاتب کتابچه هم‌رأی و متفق باشم. کاتب کتابچه بارها نوشته بود که من در یادداشت‌های‌ام عاطفی و احساسی برخورد می‌کنم و نوشته‌های من (و گویا صاحب سیبستان از دید او) بیش از آن‌که حظ و بهره‌ای از عقلانیت داشته باشد، از آبشخور عاطفه سیراب می‌شود. با این‌ حال یادداشت اخیر کاتب کتابچه گواهی محکم است بر این‌ که خود او بسی بیش از من و صاحب سیبستان دستخوش عواطف و احساسات است. یادداشت‌های متعدد و مکرر کاتب کتابچه و همین یادداشت اخیر به شیوه‌های متفاوت نشان داده‌ است که یک زیر بنا و رکن رکین برای تمامی مدعیات او وجود دارد و آن زیربنا همانا این است که غرب و اروپاییان سردمدار معرفت و آزادی و عقلانیت هستند و شرقیان یکسره در دام تعصب و جهالت دست و پا می‌زنند و در حال سقوط و غرقه شدن هستند. فی‌الجمله همین عبارت را بخوانید بار دیگر: «اگر قرار بود برای لغو حکم اعدام، همه‌پرسی برقرار شود، اروپاییان به این اندازه از مدنیت نمی‌رسیدند که جان آدمی را با چیز دیگری (دست‌کم در سطح نظری) برابر نکنند». پیش فرض مسلم انگاشته شده‌ی کاتب کتابچه این است که اروپاییان این اندازه در مقام مدنیت هستند که حکم اعدام را لغو کرده‌اند. باری از بند واپسین نوشته‌ی کاتب کتابچه که سراسر روانکاوی و عاطفه‌گرایی است اگر بگذریم، هنوز آن میزان سردی و بی‌طرفی لازمه‌ی بحثی عقلانی را در این نوشته نمی‌بینم. کاتب کتابچه از همان آغاز سخن موضع خود را نسبت به مدرنیته روشن می‌کند. او خود را مدرن می‌داند و به آن افتخار می‌کند و خود را مهیای نبردی افتخار آمیز به نفع مدرنیته و علیه سنت می‌کند که به زعم او پوسیده و در حال احتضار است [به نظر شما، تفاوت این کار با جهاد مقدس و جنگ عادلانه‌ای که بن لادن و جورج بوش بر طبل آن می‌کوبند چی‌ست؟]. صرف‌نظر از درستی یا نادرستی این مدعا، به اعتقاد من، همین‌که از ابتدای یک مناظره عقلانی پیش فرضی داشته باشی، ولو پیش فرضی بسیار متعالی و ارج‌مند، غبار تعلق و آرزوست که بر تمام آن انگیزه‌های نیک خواهد نشست. تمام فرض من این است که کاتب کتابچه از سر دردمندی و برای انذار و محض شفقت و نیک‌اندیشی این تذکرها را می‌دهد. اما اگر انگیزه‌ی مطلب او این‌ها باشد، قطعاً روش و شیوه‌ی او نادرست است. با آن‌چه من دیده‌ام، تنها می‌توان مدعیان را فروکوفت و دهان سرکشان را شکست! حاشا که چنین روشی میان دوستان پای گیرد. گمان نمی‌کنم مجادله و نوشتار پلمیک جای دو سطر استدلال عقلانی صریح و روشن را بگیرد. هیچ از خود پرسیده‌اید که چرا آدمیان بر سر مجموع زوایای مثلث در هندسه‌ی اقلیدسی هیچ‌گاه جدل نمی‌کنند، اما گاهی اوقات بر سر ساده‌ترین مسایل زندگی روزمره حاضرند مرتب با هم در نزاع باشند؟ چرا؟ حال بدون این که بخواهید اعتنایی به نوشته‌ی من داشته باشید، یک بار دیگر با آهستگی و طمأنینه، بدون شتاب یا تنگ‌نظری هر دو نوشته‌ی اخیر صاحب سیبستان و کاتب کتابچه را بخوانید.
آن‌چه من می‌دانم این است که نه مدرنیته و نه سنت را نمی‌توانم و نباید بی‌جهت تقدیس یا تقبیح کنم. هر کدام جای خود را دارند و قدر خود را:
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت، جدل با سخن حق نکنیم!

پ.ن. برای احسان می‌نویسم در پاسخ نظرش: دوست بزرگوار! من در این یادداشت در مقام ارایه‌ی تعریف از سنت و مدرنیته نبودم و به اعتقاد من وقتی پیش‌فرض‌ها و انگیزه‌ها و دواعی پیشینی بر بحثی سایه می‌افکنند، اصولاً از تعریف دم زدن کار عبثی است. نمونه‌ی آشکارش، بحث پر جنجال روشنفکری‌ است که هنوز بسیاری از مدعیان تعریف روشنی از مفهوم، معنا و خاستگاه روشنفکری ارایه نکرده‌اند. باری، تمام سخن من در این یادداشت کوتاه همین جمله‌ی به قول شما «کلیشه‌ای» بود! هرگز نمی‌توان با انگ زدن و از پیش قضاوت کردن، حق سخن را در باب موضوعی ادا کرد. حتی اگر هم از تعریف سخن بگوییم، نهایتاً هر کس ممکن است تعریف متفاوت خود را از سنت یا مدرنیته ارایه دهد. تمام سخن من این است که در مقام تعریف پدیده‌های بشری نمی‌توان با جزمیّت و به ضرس قاطع ابراز نظر کرد و مدعی وصول به لُبّ حقیقت در آن موضوع شد. اعتراض ضمنی من به این است که گروهی (فرق نمی‌کند کدام گروه باشد: سنت‌ستیز باشد یا مدرنیته‌ستیز) اندیشه‌ی خود را آینه‌ی تمام نمای حقیقت در موضوع بداند و دیگران را به هر بهانه‌ای محروم از داشتن حظ و بهره‌ای از حقیقت بداند. این‌جا تقابل آشکاری میان پلورالیسم و مطلق‌گرایی است. اندکی تواضع باید (که قطعاً اندرزی برای خود من نیز هست)!

بایگانی