پردهنشینی دیگر وارد حلقهی ملکوت شد. به اختصار مینویسم تا خودتان بخوانیدش: واحه. گمان نمیکنم محتاج توضیحی باشد. خودش باید گویا باشد.
یک اصلاح: از فرط شتاب، وقتی در لینکدونی غزلِ آقای طباطبایی را آوردم، اضافهی «علامه» را به نام ایشان نیفزودم تا هم باعث تمیز ایشان از دیگران شود و هم ارادتمندانِ ایشان را خوش آید. مایهی دریغ است که میبینم وحید این گونه بیپروا داوری میکند و بزرگی و بزرگواری هر کسی را منجملهی آقای طباطبایی را تنها در ترازوی ذهنِ خود میسنجد که:
«غزلی از طباطبایی! شما بزرگوار تر از اون نشون دادید که بخواهید از آدمای بزرگ تعمدا به این شکل نام ببرید، این رو مطمئنم.
اگر این غزل رو قبلا نخونده بودم با این تیتر قطعا نمی فهمیدم که منظورتون از طباطبایی، علامه طباطباییه! با توجه به اینکه فامیل طباطبایی فامیل بسیار زیادیه و خوشبختانه خیلی از اون ها هم آدمای معروفی هستن، بد نیست حتی اگر اعتقاد به علامه بودن ایشون هم ندارید، برای تشخیص خواننده هاتون به شکل بهتری از ایشون نام ببرید.»
باری آن لینک را اصلاح کردم. اما آقای طباطبایی را شما هر چه بنامید و هر که بخواهید، او برای من صاحب المیزان است و نویسندهی فلسفه و روش رئالیسم. اینکه او را علامه بدانم یا نه به من مربوط است، اما قطعاً به او، چنان که به هر کس از ارباب معرفت و دانش حرمت میگذارم. شتابزدگی وحید در واکنش نشان دادن تنها مرا به حیرت واداشت که چگونه روانکانه مقاصد و اغراض مرا میسنجد و بحث را به اعتقادات میکشاند. این غزل را من با ایمیل از یکی از دوستان دریافت کرده بودم و او هم نوشته بود طباطبایی و مفروض گرفته بود که او را میشناسم از روی غزل. تنها راه شناختِ من همان دستخط بود که نخستین بار بود میدیدم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.