آینه‌ی ضمیرِ من جز تو نمی‌دهد نشان

به هر کجا که می‌نگرم تو هستی با من. اگر نامِ سپندم بر زبان نیست، هستیِ او در وجودم روان است. باری زبان را یارای ابراز بسی سخنان نیست. از این نیز که بگذریم، نهان‌کاری معرفتی، نه تسترِ تاریخی، کارِ ماست:
ای سروِ سهی، ماهِ تمامت خوانم؟ / یا کبکِ دریِ خوشخرامت خوانم؟
زین هر سه بگو تا به چه نامت خوانم؟ / کز رشکِ نخواهم که به نامت خوانم!
کلمات از اظهارِ حدیثِ عشق شرمسارند، مرا نشاید که دعویِ آن کنم:
حدیثِ عشق چه حاجت که بر زبان آری؟ / به آبِ دیده‌ی خونین نوشته صورتِ حال!

بایگانی