عشق شادی است؟ آری هست، اما به چه وجهی؟ از کدامین منظر؟ عشق آزادی است؟ آری، این هم هست. اما باز هم باید حدودش را تعریف کرد. عشقهایی که در عرصهی خاک مجال بروز مییابند و نسبتِ میان آدمیان را تعریف میکنند، غالباً رنگی از غم بر سیمای خود دارند. این اندوهرنگیِ عشق تا بدانجا مطلوب است که آدمی را صیقل دهد. این عشق تنها مرکبی است برای تعمیق تجربهی آدمیتِ آدمی. برون از این دایره وقتی که عشق تنها در خود فرورود و یا یکسویه شود، تنها از آن رنج و آزار میآید و دیگر نشانِ تعلیم از آن برمیخیزد. عشق، شادی است و برای شادی است. عشق آزادی است و برای آزادی است. عشق اگر مایهی محنت باشد و ابزارِ بندگی و بردگی، از عشق بودن تهی میشود و دیگر عشق نیست. آنکه گفتهاند: «من از آن روز که در بندِ توام آزادم» سخنی است که فراوان به تحریف میرود. پیشتر در جایی گفتهام که به اعتقادِ من یکی از شاخصههای برجستهی انسانِ مدرنِ شأن انتخابگری و تصمیمگیری اوست. اصلاً چه جای انسانِ مدرن؟ انسان در هر عصر و زمانهای همین بوده است.
از قضا امشب برای عزیزی، صفحاتی را از نامههای عینالقضات همدانی قرائت میکردم که به حق وافیِ این مقصود است:
«چنانکه هر یک از ملک و ملکوت مسخر کاری معین است، آدمی مسخر یک کارِ معین نیست از روی ظاهر، بل مسخر مختاری است. و چنانکه احراق در آتش بستند، اختیار در آدمی بستند. پس چون او را محل اختیار کردند، او را جز مختار بودن روی کارِ دیگری نبود، چنانکه آتش را جز محرق بودن هیچ روی نبود. پس چون محل اختیار آمد، بواسطهی اختیار از او کارهای مختلف در وجود آید: خواهد حرکت از جانب چپ کند، خواهد از راست، خواهد ساکن بود، خواهد متحرک. بدین سبب او را به عالم ابتلا و احکام فرستادند. «لیبلوکم ایکم احسن عملاً». اما اگر خواهد مختار بود، اگر نخواهد، جز این نتواند بود. مختاری او، چون مطبوعی آب و نان و آتش است. هذا تمام کشف الغطاء عن الاختلاف الواقع بین اصل الجبر و القدر، بیش از این ترا به کار نیاید که نه کارِ تو بود»
[نامهی چهل و سوم، جلد اول نامهها]
سخنانِ عینالقضات اتفاقاً موضوعِ عشق را در میان آدمیان نیز به وجهی روشن میکند. سخنِ من این نیست که عشق در میان بشر به اختیار از راه میرسد. آدمیان در عشق هم مختارانه رفتار میکنند، اما فراوان برونفکنی میکنند و مسئولیت انتخابِ خویش را به گردنِ بیمسامحتی و ناگهانی بودن و صاعقهصفتی عشق میاندازند. مدتی پیش برای ساغر نوشته بودم که عاشقان بسیار دوست دارند که بارِ هستیِ خویش را بر عهدهی معشوق نهند و خود را از عظمت و مهابتِ هستی برهانند. خود بودن و ادراکِ هستی، انصافاً دشوار کاری است. ادراکِ مقامِ خودی کار شگرفی است که در ظرفِ عقول سست نمیگنجد.
باری از سخن دور نشویم. به اعتقادِ من، آن عشقی که میتوان در برابر آن محو و فانی بود و سخن از اضطرار و بیخویشی مطلق زد، تنها عشقی است که برون از حد آب و خاک باشد. جسم بشری و قیدهای تن، محدودیتِ رقتانگیزی دارد که عرصه را بر شریکناپذیری و عافیتسوزی عشق تنگ میکند. آدمی از آنجا که محل اختیار است، باید بتواند در تصمیماتش تجدید نظر کند. عشق اما وقتی که تبلور خاکیاش، به آسمان گره بخورد و از خاک انتظارِ رفعتِ افلاک داشته باشد، ختم به ناکامی میشود. آدمی در عشق هم نگاهاش محدود است. دلِ آدمی راست میگوید، به شرطِ آنکه هنوز سالم باشد. آینه وقتی که زنگار بر آن بنشیند، هر نقشِ صافی را کژ مینماید.
به درازا نمیکشم این بحث را. مرادم تنها این است که من عشق را شادی میدانم و آزادی. عشق را آغاز آدمیزادی میدانم. آنکه از عشقورزی تهی است، آدمی نیست. اما عشق لوازمی دارد و اقتضائاتی. در عشق، عهد و وفا، تضمین حفظ این دفترِ مهر است. جایی که عهدی نباشد و وفا از صحیفهی مهرورزی رخت بربندد، باید این عشق را به باد سپرد:
گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند
نگاهدار سرِ رشته تا نگه دارد!
این گونه است که عشق، مایهی طرب و شکفتن میشود:
میشکفتم ز طرب زانکه چو گل بر لبِ جوی / بر سرم سایهی آن سروِ سهی بالا بود
عشق اگر از طرب فاصله گرفت، آزارِ جان است. این آزار با مختار بودن آدمی تضاد دارد. دشوار است برایم، دیگر امروزه برایم دشوار است که زیرِ بارِ تعهدی مطلق و بیچون و چرا بروم که ندانم به کجا میرسد. تا جایی که جان در بدن دارم عشق میورزم، اما مباد روزی که سربلندی و غرورِ عشق را مجروح و زخمی ببینم. مبادا روزی که خاک در چشم مروّت بپاشند. عشق را با چنگ و دندان صیانت میکنم، اما نمیگذارم طربم را بربایند. عشق برای طرب است، برای امنیت است، برای آسایش است و آزادی. اگر اینها در آن نقض شود، عشق از اعتبار افتاده است. شاید باز هم مبسوطتر از این، به شرحِ این نکته پرداختم.این نکات پراکنده سخت خاکآلود به چشم میآیند و البته جای شرح دارند. ابهام در برخی خطوط وجود دارد که ظاهراً شاید در تناقض با گفتههای پیشینم باشد. اما در مجالی فراختر تلاش میکنم به روشنی نظرم را بیان کنم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.