در یادداشتِ اخیری که دربارهی برنامهی آیتیوی۱ نوشته بودم، متذکر شدم که خیلی از افرادی که مورد مصاحبه بودند، در زبانِ انگلیسی مشکلات بزرگی دارند. این سخن را از آن رو میگویم که خود مدتها با زبان انگلیسی مأنوس بودهام و حتی آن را تدریس کردهام. کسانی که مرا از نزدیک میشناسند میدانند که تا چه اندازه در درست ادا کردن کلمات انگلیسی وسواس دارم. مقصودم داشتن لهجهی انگلیسی نیست. درست ادا کردن با لهجه داشتن فرق دارد. متأسفانه نسل روحانیون بعد از انقلاب علیرغم سر و صدای زیادی که در این زمینه به پا کردهاند در این زمینه بسیار فقیر و تهیدستاند. شخصاً در سخنرانیهای زیادی شاهد بودهام که یک روحانی یا محقق که از قم آمده است، انگلیسی را چنان پریشان و مضحک سخن گفته است که مایهی شرمساری و آبروریزیِ منِ ایرانی بوده است. دولتمردانِ ما نیز وضع بهتری ندارند. از میان آنها شاید عدهی معدودی باشند که انگلیسی را بیغلط تکلم میکرده باشند. از همه عجیبتر اینکه برخی از آنها اصرار هم دارند که همان انگلیسی مغلوط و دست و پا شکسته را صحبت کنند.
آقای کدیور یک نمونه از اینها بود. اگر شمارِ فزایندهی روحانیونی را که در انگلستان به تحقیق یا متأسفانه به تدریس مشغولاند ببینید که اکثرشان هم وابسته به تشکیلاتِ آقای مصباح یزدی هستند، در خواهید یافت که میزانِ دانش آنها در زبانِ انگلیسی چه مایه ضعیف است.
اصولاً قشرِ روحانی زبان انگلیسی را از آنجا که یک زبان توانمند و مقتدر در عرصهی امور آکادمیک و علمی جهان است فرانمیگیرند. پیش فرض همهی آنها این است که نخست دین اسلام را با آن تبلیغ کنند و بعد به اصطلاح به هجمههای جهان غرب پاسخ بدهند. از این منظر، برای من عجیب است که این طایفه با چه سرمایهای و با کدامین حمایت در کشوری مثل انگلیس مثلاً میشوند استاد فلان دانشگاه (به فرض صحتِ اخبار). شما حتی آقای کدیور را که ببینید با آن مایه سوادِ انگلیسی اصلاً در حدی نبوده است که در هاروارد تدریس کند. شاید روزی خودِ ایشان باید بیاید و صادقانه توضیح بدهد که دقیقاً در هارواد چه میکرده است. تحقیق میکرده است؟ انگلیسی فرا میگرفته است؟ فرصت مطالعاتی داشته است؟ به هر حال آن همه جار و جنجال بر سرِ اینکه ما استاد هاروارد بیرون دادیم باید جایی به نقد کشیده شود.
وقتی که در مطلبِ پیشین گفتم که ابراهیم یزدی از همه بهتر صحبت میکردم، در بردنِ نامِ او تعمد داشتم. زمینهی فرهنگی آدمی مثل یزدی جوری بوده است که او را ملتزم به فراگیری درست زبانِ انگلیسی میکرده است. این زمین تا آسمان تفاوت دارد به آنِ نگاهِ جزمی آخوندها. شما کسی مثل احسانِ یارشاطر را ببینید. به گمانِ من که یک بار در سخنرانیِ او حاضر بودهام، او از مفاخر بزرگ فرهنگیِ ایران است. بماند که آقای سعید امامی به او نسبتهای یهودی بودن و بهایی بودن میداد. اگر او تمامِ اینها هم باشد، وزن و اعتبار کارِ آکادمیک و دانشِ وسیعِ او را انکار نمیتوان کرد. زبانِ انگلیسی در ایران بعد از انقلاب نه تنها مغفول بلکه مذموم وحتی محل تحقیر بوده است. نشانی از مرعوبیت در برابر غرب تلقی میشده است. اگر هم زمانی به فراگیریِ آن روی آوردند، تنها از سرِ اضطرار بوده است نه از سرِ ضرورت و تعهد به ارتباط داشتن با جهان. انگلیسی یاد گرفتن روحانیون از روی بیمیلی و اکراه و نهایتاً مجبوری است. به گمانِ من یکی از دلایل اینکه این طایفه این قدر در زبان انگلیسی ضعیف هستند، همین است. از طرفِ دیگر، با وجودِ این مایه تهیدستی که اینها در زبانِ برجستهی جهان دارند، وقتی که پای یک نفرشان به خارج میرسد، در عین اینکه در خانه خارج رفتن را تحقیر میکنند، آن را در بوق و کرنا میکنند و کلی هم عنوان و لقب پشتِ آن ردیف میکنند. نمونه میخواهید، مصاحبه بازتاب با احمد واعظی را ببینید. همان پارگرافِ اول را بخوانید تا متوجه حرف من بشوید.
مطلب مرتبطی یافت نشد.