که از هر رقعه‌ی دلقش هزاران بت بیفشانی

در این یکی دو هفته‌ی گذشته سر کلاس دانشگاه بسیاری از تئوری‌های سیاسی معاصر را که زیربنا و اساس دولت‌ها و کشورهای روزگارِ ماست مورد تحلیل و بررسی قرار دادیم. پیشتر گفته بودم که شاید روزی چیزی در این مورد بنویسم. وقتی که استاد تئوری‌ها را یکی یکی تشریح می‌کرد و خصوصیات و ویژگی‌های اینها را بر می‌شمرد، تعجبم لحظه به لحظه بیشتر می‌شد که چگونه است که محافظه‌کاران سیاسیِ وطن ما با آن سواد قشری درباره‌ی الفبای علم سیاست مدعی تغییر دادن جهان هستند (همان ادعایی که کمونیست‌ها هفتاد سال بر آن پای فشردند).
یک نگاه سطحی به مطبوعات جناح محافظه‌کار در دیار ما ضعفِ تئوریک و نقصان نگاهِ دقیق و آکادمیک را در سخنانشان آشکار می‌کند. گویی همگی در یک نقطه از تاریخ توقف کرده‌اند و تئوری‌های آن زمان را ناقص، بی‌در و پیکر و کاریکاتوروار بازگو کرده و پیاده می‌کنند. وضع رفورمیست‌های وطن نیز به از این نیست. برایم جالب بود که تمام سخنانی را که از سعید حجاریان در طول این سال‌ها خوانده بودم، در ظرف چند روز در کلاس درس بررسی کردیم. یعنی حتی اصلاح‌طلبانِ ما تازه رسیده‌اند به آغاز مباحث تئوریک. شاید این سخنی به جا نباشد البته. چون هیچ‌وقت اصلاح‌طلبان مجال پیاده کردن سیاست‌های‌شان را به طور تمام عیار نداشته‌اند.


عجبیب‌تر این است که در آن سیستم تو در تو و در هم تنیده‌ی قدرتِ محافظه‌کاران کسانی تئوری‌پردازان طراز اول هستند که دانش و سوادی طوطی‌وار و مقلدانه دارند. تجسم کنید کشوری را که سردار سپاهش بخواهد در مقام تحلیل مسایل فلسفی بنشیند و سخنانِ فیلسوفان را داوری کند! این اتفاقات به کرات رخ می‌دهد و همان داوری‌ها هم مبنای عمل در جامعه قرار می‌گیرد. پریشان‌گویی این ارباب قدرت و صاحبان تریبون‌های تحلیل آدمی را به اعجاب وا می‌دارد که جهالت و خودفریبی تا چه اندازه در میان این طایفه رسوخ کرده است.
عجیب نیست البته. به گمان من این شیوه، الگویی سابقه‌دار و آشنا دارد. نظام کمونیستی که مؤسس بر ایدئولوژی مارکسیسم بود دچار مشکلی مشابه بود. در ادبیات سیاسی شاید بتوان محافظه‌کاران را در زمره‌ی ساختارگرایان قرار داد که نسب از اندیشه‌ای مارکسیستی می‌برند و تئوری‌های‌شان به سادگی قابل تحلیل است. این آمیختگی مفرط و افسارگسیخته‌ی قدرت نظامی در تمامی شئون اداره‌ی کشور، چنان فاجعه‌ی عظیمی را پدید آورده است که رفو کردنِ آن پارگی به این سادگی‌ها میسر نیست. در چنین فضایی چگونه می‌توان توقع داشت اندیشه‌ی فلسفی بالندگی و رشد داشته باشد. با چنان تنگ‌نظری‌هایی که هر فرمانده و حاکمی به خود اجازه نقد کردن مثلاً کسی مثل زرین‌کوب را بدهد، دیگران که جای خود را دارند، چطور می‌توان توقع داشت که برنامه‌ای چون «هویت» ساخته نشود؟ آن وقت در چنین جامعه‌ای چرا باید توقع داشت که هنر، شعر و سینما جایگاه خود را داشته باشد؟ چرا باید از قتل پیونده و مختاری و شریف تعجب کرد و بدان معترض شد؟ ریشه‌ی فاسد طبیعی است که میوه‌ی فاسد تولید می‌کند.

بایگانی