جایی که تخت و مسندِ جم می‌رود به باد

حق و آزادی را راحت می‌توان توصیف کرد و درباره‌ی آنها قلمفرسایی نمود. تنهایی جایی که می‌خواهی حقِ اینها را ادا کنی کار دشوار است. تازه وقتی هم که خود را ملزم به رعایت اینها کردی، چندان معلوم نیست که حتماً حرفی که زده‌ای درست است. روزگارِ غریبی است. اگر باز متهم به بی‌ادبی نشوم می‌گویم که اگر از خاتمی انتقاد کنیم و نامه‌ی سروش را نقل کنیم، دوستان یا امیدواران خاتمی از زبان او پاسخِ سروش را می‌دهند. اگر به لاریجانی یا مطهری طعنه‌ای زده شود، آه و فریاد بر آوردند که مسلمانی رفت! وقتی که به کدیور خرده می‌گیرند، باز هم می‌گویند که از شما بعید است. مسعود بهنود را هم که حتماً باید در زمره‌ی قدیسین دید و اگر بگوییم که او نباید سروش را عینیت مولوی بداند، باز گروهی بر می‌آشوبند. اگر از سروش هم انتقاد کنم، فردا گروهی از دوستان زبان‌شان بر سرِ ما دراز خواهد بود.
می‌بینید؟ اینها که نام بردم همه با هم تفاوت دارند. مواضع فکری و پیشینه‌های فکری، فرهنگی و سیاسی‌شان تفاوتِ بسیار زیاد دارد. با این وجود اگر حرفی بگویی که به گوشه‌ی قبای یکی بربخورد، فغانِ دوستان‌شان به عرش می‌رود که شما حرمتِ قلم شکسته‌اید! فکر می‌کنم از همه مفلس‌تر حسین شریعتمداری است که هیچ‌کس از او دفاع نمی‌کند!
به گمان من، در این میانه‌ی غوغا، چنین باید بود:
فرخ آن ترکی که استیزه نهد / اسبش اندر خندق آتش جهد
گر پشیمانی بر او عیبی کند / اول آتش در پشیمانی زند
خود پشیمانی نروید از عدم / گر ببیند گرمیِ صاحب قدم

بایگانی