لندن وقتی بارانی باشد، لندن است. الآن دارم چند تا کار را با هم میکنم. صدای بنان از توی بلندگوهای کامپیوتر میآید. از توی تلفن صدای مسیحا میآید که دارد برایم حرف میزند. بیرون را که نگاه کردم، دیدم الآن دارد باران میآید. چقدر خوب. کاش آنجا هم که تو هستی الآن باران بیاید. میدانم چقدر باران میخواهی. اینجا الآن حسابی لندن است. باز . . . ای الههی ناز! با دلِ من بساز. کاین غم جانگداز برود ز برم. بنان دارد میخواند. قطراتِ باران دارد آرام آرام روی شیشهی اتاقم میخورد. اگر از من نگیری خبر، نبینی اثرم. یادِ عباس افتادم الآن. یعنی کجاست حالا؟ باز هم توی خانهی هدایت است حالا؟ نه حتماً رفته است خانه. جمشید قرار بود زنگ بزند. کجا رفت پس؟ یعنی مهمانش هنوز نرفته است؟
آنکه او به غمت دل بندد چو من کیست؟
نازِ تو بیش از این بهرِ چیست؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.