جهانِ حافظ؟!
دیشب که توی قطار میرفتم خونه داشتم فکر میکردم که برای حافظ، جهان [دنیا] چه جایگاهی داره؟ به عنوان نمونه به این ابیاتش دقت کنید:
جهانِ پیر رعنا را ترحّم در جبلّت نیست
ز مهرِ او چه میپرسی در او همّت چه میبندی؟
خوش عروسی است جهان از ره صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد
جمیلهای است عروسِ جهان ولی هش دار
که این مخدّره در عقدِ کس نمیآید
مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوزه عروسِ هزار داماد است
طرّهی شاهد دنیا همه بند است و فریب
عارفان بر سرِ این رشته نجویند نزاع
نه عمر خضر بماند نه مُلکِ اسکندر
نزاع بر سرِ دنیی دون مکن درویش
به این تعبیر نگاه کنین که حافظ جهان رو عروس میبینه، ولی عروسی نیرنگباز و غدار که هنرش فرهاد کشی است! به این دنیا هیچ اعتماد نداره. اتفاقاً خاصیت دنیا همینه و بیپرده خودشو همونجوری که هست نمایش میده و عشوهای هم اگه داره، آشکاره که عاقبتش چیه. کسی نمیتونه بگه دنیا منو فریب داد. این ماییم که دوست داریم خودمونو فریب بدیم یا به تعبیری فریبشو بخوریم. به نظرِ شما، عشقهای صورتی، عشقهایی که به قولِ مولوی «از پی رنگ» است، همینجوری نیست؟ دقت کنید که این فرق داره با عشق زمینی و عشقی که سایهی آسمان بر سرش باشه. زیاد واردِ جزییاتش نمیشم حالا [ناگفته نذارم که باز از دیدِ مولوی: «هر چه جز عشقِ خدای احسن است / گر شکرخواری است آن جان کندن است»] . اینه احوالِ جهان:
از ره مرو به عشوهی دنیا که این عجوز
مکّاره مینشیند و محتاله میرود
مطلب مرتبطی یافت نشد.