وقایعِ سفری قبله‌ی عالم

نخست «ولیعهد بارگاه به سلامت باشند. الساعه خبردار شدیم که ملازمان درگاه در ولایت غربیه‌ی لندن تدارک سفرِ آن‌سوی آب را برای قبله‌ی عالم دیده‌اند. همین دقایقی پیش چاپاری روان کردیم به صندوق‌خانه‌ی ولایتعهدی تا مراتب اجلالِ نزولِ موکبِ همایونی را در بلادِ برلن بدانید. ارجو که در وقتِ مقتضی دیده‌گانِ همایونی به جمالِ بی‌مثال نایب‌السلطنه روشن گردد و مجالِ کشف اسراری باشد و فرصت رتق و فتقِ امور محروسه معظمه فراهم آید. در ضمیرِ منیر سلطان چنین می‌گذرد که سیاست‌ها و تدبیراتی نوین برای درگاه تدوین نماید. باری هنوز قبله‌ی عالم در روزه‌ی سکوت هستند. خدا را چه دیدی؟ شاید همین روزها وقت افطار هم رسید! عیدِ فطرِ ما وقتی که برسد عیدی است کارستان. فراشان را عجالتاً بسپارید تا طاق نصرت ببندند و راه‌ها را آب بزنند. این فرنگی‌ها که شأن سلطان را نمی‌دانند. حالی‌شان نیست که قدومِ مبارک خاقانی بر پله‌های هواپیمای این‌ها چه معنی می‌دهد. ما که فعلاً در زی درویشی، خاموش تردد می‌کنیم به این سو و آن سو. بگذار حالا ندانند ما که هستیم! تا فرصت دیدار، تصدقت گردم. توشیح مبارک همایونی.» هفتم اکطبر سنه ۲۰۰۳ مسیحی دوم: «قبله ی عالم به سلامت صبح علی الطلوع دادیم خیابان های برلین را برق انداختند. به یک دستور گفتیم لاله های مردنگی سر در خانه ها را تمیز کنند، و فرمان اکید صادر کردیم که حضرت عباسی هیچ لامپایی پت پت نکند. و دیگر کار چندانی نمانده، جز این که از فرودگاه تا مرکز شهر را فرش قرمز بگسترند اما نوکرها مشغول لفت و لیسند و به این امورات مهم توجه ندارند. منصرف شدیم و دستور دادیم همه ی مسیر را از فرودگاه تا منزل آسفالت کنند. لطافت فرش قرمز را ندارد، اما همین که گرد و خاک نمی کند و دوام هم دارد، رضایت دادیم. فقط بوی قیر نمی گذارد که شب ها بخوابیم. تابستان از دست حشرات موذی نخوابیدیم و پاییز از بوی قیر. فدای سرتان قبله ی عالم، از خواب کی خیر دید که ما ببینیم؟ از آن گذشته ذوق حضور حضرت مگر می گذارد خواب به چشم مان برود؟ هی از این دنده می غلتیم به آن دنده و آخرش هم هیچ. اگر بدانید که از نزول اجلال همایونی در این شهر جنگ دیده و قهرمان پرور چه حالی شده اند رعیت، سفر را جلو می اندازید و حضر را به درازا می کشید، بخدا. سرتاسر خیابان ها را دادیم مثل سنگلج درخت کهنسال بکارند. می آیید و می بینید، برلین دارد واسه ی خودش شهری می شود بخدا. آدم حظ می کند. یک دروازه ی بزرگ هم شبیه دروازه های قدیم دارند بنا می کنند که اگر کارها خوب پیش برود، آثار باستانی می شود برای خودش، اسمش راهم می خواهیم براندنبورگ بگذاریم. دیوار برلین را هم که از قبل خراب کرده بودیم و آلمان را کمی وسعت داده بودیم، فقط بدی اش این است که شرقی ها تمدن غربی ها را ندارند، اما به قول جد بزرگوار هرچه رعیت بیشتر دعاگو بیشتر. نان قبله ی عالم را بخورند و دشمنی نکنند خدای ناکرده! تمدن سرشان را بخورد، بالاخره آدم شان می کنیم. دیگر کار چندانی نمانده جز لباس این بنده ی ناچیز که از فردا دستور می دهیم خیاط ها و بزازها بیایند و فکری بکنند. مانده ایم که چی بپوشیم! قصد داریم در نظر اول قبله ی عالم را سورپرایز کنیم. کاش ولیعهد نبودیم و با چند دست کت و شلوار می ساختیم. زمانه ی غریبی شده و داریم فکر می کنیم که ظهیرجان ما چرا با ملکه ی سابق مصاحبت کرده؟ و آیا از مصاحبت لذت برده یا خیر؟ لابد مکلف بوده بگوید از مصاحبت شما … چه می دانم؟ آدم حرف نزند بهتر است. فقط بنویسید که برلین را چطور می خواهید. اثری، آثاری، چیزی تو را بخدا مضایقه نکنید. می دهیم فورا بسازند. شکر خدا زمین زیاد است و همه جان به فرمان. زیاده جسارت است – ولیعهد توفان زده بارگاه » هشتم اکطبر سنه ۲۰۰۳ مسیحی پاسخِ قبله‌ی عالم: «ولیعهد جان! تصدقت گردم. نمی‌دانی چه اندازه قبله‌ی عالم از رؤیت دستخط مبارک مشعوف شدند. الساعه، به محض وصولِ مرقومه‌ی مبارک، از فرط شوق مرسوله‌ی منوره‌ را برای حضرت دوست قرائت کردیم و حضرتشان درود فرستادند بر ولیعهدِ ما. جان‌تان را حرزی مبارک دریافت به خدا! از اهتماماتِ بلیغی که در کارِ رتق و فتق آن سامان در آستانه‌ی سفرِ خاقانی کرده‌اید، باید البته مراتب سپاسِ همایونی را ابراز داریم. ما به همان کلبه‌ی درویشی خوشیم که مایه‌ی محتشمی خدمتِ درویشان است. درویشانی چون ما که نامی سلطنتی دارند، شهریاری‌ِ درون دارند نه کرّ و فرّ برون. تمامیِ صاحب‌منصبانِ ما هم اهل دل‌اند و اربابِ عشق. شما فرنگی‌ها را به حالِ خویش رها کنید و عجالتاً قاطبه‌ی جماعتِ پارس را دریابید. در بابِ لباسِ ولایتعهدی هم که باز نیکوتر می‌دانید که لباس شما لباس مهر است و جامه‌ی عشق. چه حاجت به منت کشیدن از خیاطانِ متکلف. خرقه‌ی شماها، از آن‌جا که از دل می‌نویسید، آسمانی است. ملکوتِ ما اگر چه زمینی است، باری سایه‌ی آسمان بر سر دارد و صد و شکر و سلامت از عنایت‌های پروردگاری. باری ولیعهد جان! ما نگران شدیم آن چند خط را درباره‌ی ظهیر جان خواندیم. ماجرا چیست؟ ملکه‌ی سابق کدام و ملکه‌ی لاحق کدام؟ اگر عروس تبارِ پهلوی را می‌گویید، ما هم البته آشفته خاطریم و مراتب کدورت را شفاهاً ابلاغ کرده‌ایم. چه معنی دارد روزی‌خوار خوانِ مقدسه باشند، آن وقت به مصاحبتِ فرح بروند؟ مگر طرب و فرح و شادمانی در بارگاهِ ما قحط است؟ اصلاً نمی‌دانم آن طایفه که نام شریفه‌ی سلطنت را از زمانِ آن سپاهی قلدر غصب کرده‌اند، چه گلی به سرِ دیار ما زده‌اند که ح
الا باید ما اینها را به چیزی بگیریم. نمی‌دانم به خدا. حتماً ظهیر جان چیزی در ایشان دیده است! از گوش صدر اعظم به دور باد این سعایت‌ها. مبادا که ماهِ منیرِ فلکِ وبلاگ بر ایشان غضب کنند! ذات همایونی بهتر است در این موارد اظهارِ نظر نفرمایند. زیاده سخنی نیست. آرزومند دیدارِ ولیعهد درگاه. قبله‌ی امروز خاموش و فردا پرجوش!» هشتم اکطبر سنه ۲۰۰۳ مسیحی مزیدِ توضیح، ذات همایونی باید اشاره کنند که از آنجا که حضرت سلطان کماکان در روزه‌ی سکوت هستند، مجموعه‌ی اخیر مراسلات در صدر صحیفه‌ی منشورات سلطانی ظاهر نشد و در تاریخی معین ثبت گردیده است که برای اهل اشارت نکته‌ها دارد. آخر این روز، روزِ نزول اجلالِ همایونی به بلادِ فرنگ است!


قطع صدا

 

برای شنیدن فایل‌های فوق نیاز به فلش پلی‌یر دارید. اگر این نرم‌افزار را ندارید: فلش پلی‌یر را پیاده کنید

بایگانی