کنسرت امشب شجریان را باید از دو زاویه روایت کنم. نمیخواهم بیانصافی بورزم و حق تمامِ آن بهرههایی را که از همنشینی با شجریان بردهام ادا نکنم. استاد، هنوز پهلوان آواز ایران است و در آن شکی نیست. پس بگذارید پیش از آنکه نقدهایام را بنویسم، حس و حالام را بازگو کنم. حس و حال که میگویم به هیچ رو کاری با خوبی یا بدی، قوت یا ضعف اثر ندارد. حس لحظهای من است و میگویم که چرا چنین حسی داشتهام.
۱. نگاه دل
شجریان این بار برای من بسیار آشناتر بود از دفعهی پیش که با علیزاده و کلهر کار کرده بود. آشناتر که میگویم یعنی بسیار شبیهتر بود به آن آثار قبلیاش (البته نه به دود عود، مرکبخوانی و دستان). کمانچهی فرجپوری سخت مرا مجذوب کرد. نمیدانم چرا یاد استاد بهاری میافتادم. شاید فضای سالن کادوگن هال بود که از سالن دو سال قبل بسیار زیباتر بود. شاید جای نشستنمان بهتر بود. شاید پخش صدا بهتر بود. هر چه بود این یکی دلنشینتر بود. دیگر علیزادهای نبود که یک ربع تمام با تار آکروباتبازی کند. از همان ابتدای کنسرت و آغاز ماهور میدانستی با یک پیشدرآمد، یک چهار مضراب روبهرو هستی بعدش هم آواز میآید و سپس تصنیف.
این بار شجریان واضحتر خواند. شعرها آشناتر بود. انتخاب اشعار بسیار بهتر بود. به جز یک مورد که غزلاش از حافظ بود، بقیهی آثار همه اشعار سعدی بودند. امشب شب سعدی بود. این نکته، قوتِ کار امشبِ شجریان بود (اگرچه ممکن است از دید بعضی ضعف به شمار آید). اشعار ساده بودند و روان. به ندرت واژههای نامفهوم یا مفاهیم غریب و بسیار پیچیدهی عرفانی در آن بود. غزل، غزل سعدی بود و عشقها، عشقهای زمینی و انسانیِ ملموس. شعرها همه تقریباً بلااستثناء همه به گوش من آشنا. ده سال پیش اگر بود، حتماً بعد از کنسرت با چشم گریان سر به خیابان (یا بیابان) نهاده بودم. متأسفانه نه من در ده سال پیش هستم، نه شجریان. مشلغههای من فراوان شدهاند و من هم دیگر منِ سابق نیستم. اما با اندکی جمعیت خاطر، بدون اعتنا به ظرایف فنی و خللهای کار، میشد با این کارها ساعتها گریست. عاشق اگر بودی و سخت شوریدهدل، میشد با این غزلها خون گریه کرد. شجریان خزانهدار فرهنگ ادبی و میراث شاعرانهی ایران است؛ نه او، برترین منتقل کنندهی این فرهنگ است. من یک نفر سخت به شجریان وامدارم. حضور او زندگیام را رنگارنگ و شیرین کرده است. او اگر نبود، این همه احساس گرمی و پری نمیکردم. من به این آواز، به این صدا مدیونام. اما ناگزیرم چشم خرد و نگاه نقد را هم بگشایم. پس عرض ادب و سپاس به حضرت استاد بر جای خود استوار، اما ناگزیرم این تیغ را هم بردارم.
۲. نگاه نقد
کنسرت امشب شجریان از کنسرت قبلیاش در لندن بهتر بود به نظر من. اما هیچ اثر درخشان و تازهای در آن نبود، مگر همان چهارمضراب «دلکش» از مجید درخشانی. اصلاً معلوم نبود این مجموعه آهنگساز دارد یا ندارد؟ طبق معمول خواننده بود که سرور و سالار بود. خواننده خود آهنگساز بود. چهار تصنیفِ این کنسرت همه ساختهی خود شجریان بودند. در بخش اول برنامه که ماهور بود، شجریان «سرو چمان» را خواند که خوب تجدید خاطرهای بود با آثار قدیمی استاد. ولی هیچ چیز تازهای در خود نداشت. تصنیف «سخن عشق» هم قدیمی بود (هر دوی اینها را در طربستان میتوانید بیابید). در قسمت ماهور، از نظر من، شجریان در رفتن از درآمد به اوج و فرود آمدن، چندان هنرمندی به خرج نمیداد. استاد وقتی به اوج میرفت، گویی روی یک خط ثابت دارد به آهستگی نوسان میکند. بسیاری از غلتهایی که شجریان میتوانست در همان اوج به صدایاش بدهد یا آکسانهایی که میتوانست به کلمات بدهد، غایب بودند. از انصاف نگذریم، صدای بم شجریان بسیار دلنشین است. اما همهی آواز که قسمت بم و پایین آواز نیست. شجریان میان فرود و اوج انگار در نوسان بود. این مسأله البته در بخش شور و افشاری وجود نداشت. با تمام اینها صدای استاد هنوز همان استواری و صلابت و پختگی را دارد. ولی این آوازها بسیار بهتر از اینها میتوانست بود که امشب بود. یادمان نرود که ما در برابر شجریان نشستهایم، نه هر خوانندهای. انتظاری که از شجریان میرود از همه نمیرود. در یک کلام: شجریان تمرین نکرده بر سر صحنه آمده بود. حداقل برداشت و تصور من این بود.
بخش دوم برنامه با شور آغاز شد. قطعهی «دیدار» از سعید فرجپوری در همان آغازش بلافاصله آدم را یاد تصنیف «گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس» مشکاتیان میانداخت. در میانهی قطعه آواز شور آغاز شد با غزل سعدی : «من چرا دل به تو دادم که دلام میشکنی» این بخش هم به تصنیفی ختم شد از استاد با غزلی از سعدی همایون هم البته در میانهی بیشتر تصنیفها و بعضی از آوازها، به مدد پدر میآمد. اما صدای همایون امشب گرفته بود. گرفتهتر از بارهای قبل. امشب نوازندگان برای خود ساز میزدند. گویی ردیف میزدند. جواب آواز درست و حسابی در میانه نبود. کاش درخشانی بیشتر تصنیف میساخت و این میدانداری استاد به جای ارایهی تصنیفهای ضعیف یا تکراری، به کار خواندن آواز تمرین شده و دقیقتر میرفت.
قسمت افشاری با آواز شروع شد و سپس چهار مضراب «رقص پروانه» از سعید فرجپوری که چهارمضراب خوبی بود و به ادامهی آواز شجریان در افشاری ختم شد. پس از آن هم آخرین تصنیف برنامه «عهد شکن» بر غزل سعدی: «شکست عهد مودت نگار دلبندم» بود که تصنیفی بود سخت ضعیف و در واقع از سر باز کردن بود تا کار آهنگسازی. این تصنیف مطلقاً در شأن استاد نبود. همه میتوانند از این قبیل تصنیفها بسازند، اندکی ذایقهی موسیقی برای آن کفایت بود. استاد، با عرض پوزش، خطای بزرگشان نشستن در مقام آهنگساز است. این نقص آهنگسازی است و نقض آن. استاد تازه همین غزل را هم چنین ختم کردند: «به خنده گفت که سعدی از این سخن بگریز». سابقاً ما در این مصرع به جای «سخن»، «خطر» شنیده بودیم که هم قرائت درست است و هم قرائت معنادارتر. البته این خطاها چیز تازهای نیست. اما از استاد این خطاها بعید است. و دریغ که این خطاها تکرار میشوند. امیدوارم استاد در کنسرتهای بعدی اروپا به این جزییات توجه بیشتری کنند.
همایون هم امشب شتابزده مینمود. صدایاش گرفته بود. تنبکاش هم فقط زمینه را پر میکرد. برای من که سالها با صدای تنبک حسین تهرانی و محمد اسماعیلی خو کرده بودم، تنبکنوازی همایون، سالهاست، کار درخشانی در خود ندارد. صدای ساز فرجپوری را سخت دوست داشتم. بربط محمد فیروزی بسیار خوب بود از نظر من. مجید درخشانی را هم سخت دوست دارم. خوب تار میزند. مسلط و قوی. اما نمیدانم چه اندازه میشود دربارهی آهنگسازی او حرف زد. هر چه بود استاد چندان مجال هنرنمایی به ایشان نداده بود.
بعد از ختم برنامه، استاد و گروه طبق معمول بعد از تشویق حضار به صحنه برگشتند و اگرچه برق میکروفونها را قطع کرده بودند، تصنیفی ساختهی سعید فرجپوری را خواندند بر غزل مولانا «عشق از کجا پند از کجا، باده بگردان ساقیا». تصنیف خوبی بود دلنشین بود، اما عملاً خارج از کنسرت بود. نمیشود با آن کیفیت صدا دربارهی آن نظر بهتری داد.
خلاصهی کلام: استاد دارد بیحوصله میشود، کمتر تمرین میکند، اعتنای جدی به آهنگساز طراز اول و کار گروهنوازی ندارد. شعرها و آهنگها خوب با هم تلفیق نمیشوند. غزلهای امشب عالی بودند، اما عمدهی آهنگها تکراری. اما در مجموع، این کنسرت از کنسرت قبلی استاد در لندن بهتر بود (از نظر من، با سلیقهی من). اندکی تمرین بیشتر و توجه دقیقتر به شعر و اعتنای جدیتر به آهنگساز حرفهای و نوازندهی مسلط خیلی از مشکلات را حل میکند. استاد میتواند بسی بهتر از این باشد. شجریان خسته مینماید و بیحوصله.
با تمام اینها، شجریان را سخت دوست دارم. امشب وقتی وارد صحنه شد و برایاش از جا برخاستیم، از بن جان احساس غرور میکردم، به خاطر تمام آن سالهایی که زحمت کشیده است و به خاطر همهی خدمتی که به موسیقی و فرهنگ ایران کرده است.
پ. ن. یادداشت پرویز جاهد در زمانه، و روایت لیلی ابوالحسنی را در بیبیسی هم میتوانید بخوانید. این دو و یادداشت من در واقع «سه نگاه» متفاوت را به شجریان میسازند!
مطلب مرتبطی یافت نشد.