نمایشنامهی ملوانان هنوز ادامه دارد. ملوانان از سوی وزارت دفاع اجازه یافتهاند که داستانهایشان را به رسانهها بفروشند. فی ترنی پیشنهادی صد هزار پوندی داشته است. هر چه هست، صدور اجازهی فروش داستانها به ملوانها جنجال تازهای در بریتانیا درست کرده است و اصالت ماجرا و حسن نیت ملوانها را زیر سؤال برده است. اما باید به این نکته هم توجه داشت که ساختار یک جامعهی سرمایهداری و مصرفی که از همه چیز میخواهد پول بسازد، اقتضایی جز این ندارد. ولی چرا نظامیها؟ آن هم در چنین بحرانی؟ نظامیان انگلیسی ادعا میکنند که با آنها بدرفتاری شده است و تحت فشار «اعتراف» کردهاند و از بیم «هفت سال زندان» آن حرفها را در تلویزیون ایران زدهاند.
هیچ شکی نیست که نشان دادن ملوانهای بریتانیایی در تلویزیون ایران و «اعتراف» گرفتن از آنها نمرهای منفی در کارنامهی دیپلماسی ایران بود. ایران میتوانست تمام ادعاهایاش را حفظ کند ولی نمایشنامهی تلویزیونی از آنها نسازد. این اعترافگیریها، حداقل برای مخاطبان داخلی، اعتبار و آبرویی نداشت. پخش اعترافها بازی سیاست خارجی بود. اما آزادی ملوانها بدون هیچ چشمداشتی (حداقل ظاهرِ ماجرا این است)، امتیازی مثبت برای ایران بود و به قدر کافی غیرمنتظره و شگفتانگیز بود. آزادی ملوانها را سیاستمداران انگلیسی هرگز انتظار نداشتند. مارگارت بکت گفته بود که نباید توقع داشت این قضیه به سادگی و سرعت حل شود و بر خلاف انتظارِ او، مسأله خیلی سریعتر و سادهتر از اینها حل شد.
اما از آن سو، جلال شرفی، دیپلمات آزاد شدهی ایرانی مدعی است نیروهای آمریکایی او را شکنجه کردهاند. مخاطبان عمومی ماجرا و افراد عادی هیچ ابزاری ندارند، هیچ معیاری ندارند برای اینکه از نزدیک بدانند ملوانان انگلیسی راست میگویند یا دیپلمات آزاد شدهی ایرانی. تمام داوری ما بر اساس پیشفرضهاست. اگر از قبل ذهنیتی منفی نسبت به انگلیسیها و آمریکاییها داشته باشی، البته که ادعاهای دیپلمات ایرانی را راست میدانی و مدعیات ملوانان انگلیسی را دروغ. بر عکس، اگر به سیاستمداران ایرانی جانبدارانه و متعصبانه نگاه کنی، لاجرم مدعیات آنها را دروغ خواهی دانست. راه دشوار، راه میانهای است که بخواهی سعی کنی بر اساس مستندات مستقل و عینی که شک و شبههای در آن نیست، داوری منصفانه داشته باشی. دسترسی ما هم به این مستندات بسیار محدود است. ما مغلوب رسانه هستیم. باید دید برگ برندهی رسانهای در دست کیست. اما تا اطلاع ثانوی، تمام قضاوتهای ما (به استثنای معدودی) بیشتر بر اساس پیشفرضهاییست که با خوراکهای رسانهای تلفیق میشود.
بحث و گفتوگو دربارهی سیاست ایران و انگلیس در این ماجرا هم در ایران و هم در انگلیس ادامه دارد. در ایران هم پیشفرضها هنوز کار خود را میکنند. بخشی از اصلاحطلبها هم به علت همان نگاه منفی و سرشار از پیشفرض (که لزوماً هم غلط نیست)، نمیتوانند هیچ رفتار و دیپلماسی درستی از احمدینژاد انتظار داشته باشد. از این سو، در انگلیس توازنی نسبی بر قرار است. دیدگاههای همه جناحها به نسبتی مساوی منتشر میشود و مردم در داوریشان آزادتر هستند. اما از یاد نبریم که رسانهها هر لحظه میتوانند این جریان را تغییر دهند. پس زنده باد رسانه و مرده باد رسانه! شعارها را باید عوض کرد. تمام «مرگ بر»ها و «درود بر»ها، در عصر جهانی شدن، مخاطبشان رسانه خواهد بود، نه دولتها و سیاستها. یادمان نرود البته که سیاستها خود در ساختن رسانهها دست دارند ولی رسانهها آرام آرام، حداقل در غرب، سرشان را از زیر لحاف رسانههای دولتی بیرون آوردهاند.
پ. ن. همین الآن تلویزیون دارد با یک نفر (کلنل باب استیوارت) مصاحبه میکند که میگوید انتشار این داستانها اصلاً کار درستی نیست. هیچ کدام از ما به هیچ وجه نمیتوانیم تحقیق کنیم یا تأیید کنیم که این ادعاها چقدر درست و دقیق هستند. دعوا در اینجا شدیداً ادامه دارد!
پ. پ. ن. بانو راست میگوید این یک نکته را. اینها مدعی بودند که در ایران تحت فشار بودهاند و احساس امنیت نمیکردهاند. شما به این ابعاد قضیه توجه کنید: این ملوانها وقتی ایران بودند خرم و خندان و شنگول بودند. وقتی هم خبر آزادیشان را دادند با چه اشتیاقی ابراز خوشحالی کردند. اگر احساس امنیت نداشتند و با آنها بدرفتاری شده بود، هر لحظه باید انتظار میکشیدند که رأی ایران عوض شود، نه اینکه آسودهخاطر نیششان تا بناگوش باز باشد. وقتی وارد هیترو میشوند شادمان از هواپیما پیاده میشوند با هدیههایی که از ایران آوردهاند. بلافاصله به پایگاهی نظامی منتقل میشود و هنگام مصاحبههای مطبوعاتیشان، همه با چهرههایی عبوس ظاهر میشوند و یک نفر متن بیانیهای را از روی کاغذ میخواند (یعنی متن از قبل آماده شده است و اساساً شکل بیانیه و تکذیبنامه دارد). سؤال من این است: خوش رقصی چرا؟ فرض کنیم ایرانیها آنها را مجبور به گفتن آن حرفها کرده بود، چرا این همه خوشرقصی؟!
مطلب مرتبطی یافت نشد.