پاره‌های پراکنده

مثل همیشه، یک دنیا کار دارم که انجام بدهم. ترجمه‌ها از زمین و آسمان محاصره‌ام کرده‌اند. با تمام این احوال آن قدر درگیرشان نیستم، یا آن قدر درگیری ذهنی برای‌ام درست نکرده‌اند. اما این روزها یک جوری بی‌رمق هستند. انگار روزها دارند ضعف می‌کنند!‍ هوای لندن هم که مانند همیشه بی‌حساب و کتاب است:‌ یک روز آفتابی و گرم است، روز بعدش سرد می‌شود و ابری. امروز بعد از مدت‌ها بعد از این‌که رسیدم اداره، میزم را مرتب کردم و هفت هشت کیلو کاغذ اضافه و پرینت‌های گاه و بیگاهی و مربوط و نامربوطی که را که فقط جا گرفته بودند، دور ریختم. میزم خلوت شده است و آرامش‌بخش. خودم خوش‌ام آمد از این ویر پاکیزگی که گرفته بودم!

دیروز شروع کردم به ترجمه‌ی مقاله‌ای از هایدگر به عنوان «پدیدارشناسی و کلام» (کلام دینی البته). همکار فاضل و نازنینی داده بود بخوانم‌اش. چند صفحه‌ای ترجمه کردم اما آن قدر متن کمرنگ بود (پرینت یک فایل پی‌دی‌اف بود) که حوصله‌ام را سر برد. گذاشتم‌اش برای وقتی که متن پررنگ‌تری از مقاله‌ی هایدگر پیدا کنم (بله تلفظ درست این اسم همین «هایدگر» است؛ در آلمانی وقتی حرف‌های e و i کنار هم می‌آیند، صدای «آی» می‌دهند. هر چند بعضی از علما یا شبه علما دوست دارند بنویسند و بخوانند هیدگر!). هنوز هوش و حواس‌ام آن قدر جمع نیست که خیلی پر انرژی بچسبم به کارهای‌ام. افتان و خیزان و آهسته آهسته کار می‌کنم. یک دنیا کار دارم و در عین حال زیاد هم سرم شلوغ نیست (به این می‌گویند پارادوکس کاری!). دو سه مثقال حس کم دارم، بقیه‌ی اوضاع و احوال بد نیست. ولی شما زیاد باور نکنید. انگار منتظر یک واقعه‌ی خوب، یک خبر خوش، یک لحظه‌ی آفتابی و سرخوش کننده‌ام. این‌ها را هم نوشتم که نگویید چند روزی است چیزی ننوشته‌ام. منتظرم رییس‌ام چیزی را برای‌ام بفرستد تا کار بعدی‌ام را انجام بدهم. گفتم این وسط دو سه خط پراکنده پرتاب کنم توی وب.

پ. ن. حال مخمل‌مان هم خوب است در ضمن! هر روز صبحِ زود می‌آید روی پاهامان راه می‌رود یعنی زودتر بیدار شوید! این هم اولین ذکر خیر ملکوتی مخمل در وبلاگِ من.

بایگانی