دو سه ساعتی است که نهجالبلاغه میخوانم. ظلمتی از درون میگزیدم. گفتم شاید آرامام کند. از خطبهها شروع کردم و به نامهها رسیدهام. نامهی علی به محمد حنفیه بعد از عزلاش و پس از وفاتِ مالک در راه مصر. میگوید: «مردی که حکومت مصر را بدو دادم مصلحتجوی ما بود، و بر دشمنان سختدل و ستیزهرو، خدایش بیامرزاد! روزگارش را به سر آورد، و با مرگ خود دیدار کرد، و ما از او خشنودیم. خدا خشنودی خود را نصیب او کناد، و پاداشاش را دو چندان گرداناد». سخت دلام لرزید با خواندن اینها. میدانید چه ذوقی دارد که علی – علی آن زمان و این زمان – از تو خشنود باشد؟ بگوید ما از او خشنودیم؟ تا کارت نیفتاده باشد، ندانی. باید ذوق و حلاوتِ خشنودی او و نشانههای شادمانی او را دیده باشی و بدانی چه چیزی او را میآزارد و چه در خشماش میدارد. اینها را باید به تجربه آزمود. تا نفسات را نشناسی و حیلههایاش را ندانی – و اگر مردِ مرد بودی – و بر او سخت نگیری، خشنودی علی را فهمیدنِ کار آسانی نیست و فرمان بردنِ از او چنانکه مالک فرمان میبرد – و حتی گاه بر او میآشوبید – کارِ هر سست طبعی نیست. آن خشنودی و این خشنودی روزی اربابِ همت باد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.