«مردی را به مزد گرفتند تا سقراط را دشنام دهد بر ملا و عیب او گوید. در میان مردمان به او رسید، در دشنام مبالغت کرد. سقراط هیچ جواب نگفت و هیچ انکار نکرد. پس دیگر روز او را دید تنها، گفت: ای دوستِ من! اگر وجهی دیگر میدانی که بدان از سببِ من منفعتی به تو رسد، تا از آن امتناعی نکنم، و تفاوتی نیست.»
خواجه نصیر الدین طوسی، اخلاق محتشمی، باب بیست و پنجم، ص ۲۶۹ (تصحیح محمد تقی دانشپژوه)
«گویند عیسی علیه السلام به بعضی سفها بگذشت، او را دشنام دادند و برنجانیدند و او با ایشان تلطف میکرد و ایشان را مدح گفت. یکی از اصحاب او را در آن حال بدید. از او پرسید که این چه حال است؟ گفت: هر کسی از ما آنچه دارد نفقه میکند.»
همان، باب سیزدهم، ص ۱۳۳
«گروهی از اراذل حکیمی را در میان گرفته بودند و هر یک طعنهای در حکیم میزد. حکیم مانده بود تنها میان قومی دشنامگوی که دعوی عقل میکردند. پاسخ هر یک را که میداد، یکی از اراذل به شنیعتر وجهی او را به سخره میگرفت و سایر اوباش آشوب میکردند و به تشویق یکدیگر غریو از جگر بر میکشیدند که خوب فرو کوفتیاش مردک مدعیِ منافق را! ظریفی از آن کوی گذر میکرد. گفت: عاقبت حکیمی که با اراذل همسخن شود، به از این نیست!»
از یک نسخهی خطی بینام و بیتاریخ
مطلب مرتبطی یافت نشد.