همای گو مفکن سایه‌ی شرف هرگز!

گفتم: «آخر مگر می‌شود با این‌ها حرف زد؟ اصلاً مگر می‌شود حرف زد؟ حرف و کلام هم حجاب می‌شود. آن‌ها که سوء نیت دارند، حساب‌شان روشن است. هر جوری که بخواهند و بتوانند، سخن‌ات را تحریف می‌کنند و هر نسبتی را به تو خواهند داد. آن‌ها هم که حسن نیت دارند و عیب و مرضی در دل ندارند، ممکن است دچار سوء تعبیر شوند. پس شناختِ تو منوط به این است که از نزدیک ببیندت! درست نمی‌گویم؟»

گفت: «مگر برای خوشامدِ مردمِ سخن باید گفت که از طعنه و استهزای آن‌ها بهراسی؟ مگر برای مرید یافتن می‌نویسی که اگر نام‌ات را به زشتی بردند، از راه بروی؟ تو کار خودت را بکن. آن کسی که اهل اشارت باشد، حظ و نصیبِ خودش را خواهد برد. اشتباه‌ هم بکنی، باکی نیست:
گر خطا گوید ورا خاطی مگو
گر بود پر خون شهید او را مشو
این خطا از صد صواب اولی‌تر است
خون شهیدان را ز آب اولی‌تر است
این‌ها که ذهن و زبان‌شان جز به زشتی و نفرت و کینه و دشمنی نمی‌گردد، مایه‌ی رنج و آزارت هستند؟ فکر کرده‌ای نخستینِ این قافله‌ای؟ آسوده‌خاطر باش و از این غوغاها کرانه کن. خاطرت هست که آن رندِ آزرده‌خاطر چه گفت؟
ای مگس! عرصه‌ی سیمرغ نه جولانگه توست
عرضِ خود می‌بری و زحمتِ ما می‌داری!
پس بگذار عرض خود ببرند. بر خاطرت غبار مگذار از غوغای بیماردلان!»

بایگانی