در باب نقدهای ناسوتی نویسنده‌ی ملکوت

به به!‌ گل بود و به سبزه آراسته شد! امروز لینک نقدی را در زمانه دیدم که علی‌الظاهر پاسخ نقدهای من بر عبدی کلانتری است. با این‌حال نه تنها پاسخی به نقدهای من در آن نیست بلکه اساساً – علی‌رغم احساسی خواندنِ «همه»ی انتقادهای من – خود شدیداً گرفتار طعن و کنایه‌های احساسی و – اتفاقاً – عصبی است.


همین امروز و فردا می‌نشینم و بند به بند به نکاتِ مخلوق پاسخ خواهم داد. و البته برخوردِ من به قضیه از جنس از سر باز کردن و به تمسخر و استهزاء گرفتن نیست. من نگرش عبدی را به اسلام – چه منتقدانه باشد چه دین‌ستیزانه – جدی می‌گیرم و چنان‌که نویسنده‌ی مخلوق از بالا و به تحقیر در یادداشت‌های صاحب این قلم می‌نگرد، تمام رویکردِ منتقد را به هیچ نمی‌گیرم. شاهد این مدعا تأیید ایرادهایی است که عبدی گرفته است.

خلاصه‌ی اول و آخر سخنانِ نویسنده‌ی مخلوق در همین عبارات است:
«واقعیت آن است که در این طرز تلقی آخوندیِ حضرتِ ملکوت، انسانها به چشم موجوداتِ تحتِ تاثیر و فاقدِ قوه‌ی تمییزی نگریسته می‌شوند که حتماً باید ندایِ هدایتِ صاحبانِ حقیقت به گوش آنها برسد.
لابد باید به جنابِ جامی بگوییم که بخشی را با عنوانِ “پاسخ به شبهات” در کنار نیلگونِ زمانه راه بیندازند بلکه کمی از نگرانی های البته حقیقت جویانه و مطلقاً بری از تعصباتِ دینی داریوش ملکوت را مرهم بنهد!
تازه با تمام این اوصاف ایشان مدعی اند که دین (اینجا: دینداری) شان بسیار مینیمال می باشد!
تنها تعجب ام از عبدیِ کلانتری ست که در دام بحثهای فرسایش ایِ ملکوت خود را گرفتار می سازد. چون تا آنجا که من دیده‌ام ایشان همیشه مدعی عدم پاسخ طرفِ بحثِ خود نسبت به چالش های مطروحه از جانبِ خویش بوده‌اند و فی الفور در جوابِ هر نقدی، یک یادداشت خلق کرده و توپ را به زمین حریف فرستاده اند.»

انصاف بدهید نقدهای من عصبی است یا همین عبارت بالا؟ فقط برای این‌که فتح بابِ سخن کرده باشم، چند نکته را متذکر می‌شوم تا نقطه‌ی عزیمتِ‌ من در بحث روشن باشد – نکاتی که بارها آن را تذکر داده بودم و دوست بزرگوار نقدنویس‌ام بی‌اعتنا از کنار آن‌ها عبور کرده است و حتی عبدی را هم از پاسخ به این‌ها بر حذر داشته است! کاش رادیو زمانه که به این فوریت پاسخ پاسخِ مرا لینک می‌دهد، به تمامِ آن نکاتی که در این متن به آن‌ها اشاره رفته بود نیز لینک می‌داد تا شبهه‌ی جانبداری را مرتفع کند. مخاطب‌ام البته رادیو زمانه است و بر خلافِ نویسنده‌ی مخلوق مهدی جامی نویسنده‌ی سیبستان را خطاب قرار نمی‌دهم.

نخست این‌که من برای اسلامِ انسان محوری که بدان باور دارم، هم تئوری دارم هم عینیت عملی. اسلام انسان محورِ من نیز فقط برگرفته از تعالیم دکتر سروش نیز نیست. اشاره‌ای هم که نویسنده‌ی مخلوق به هانس بلومنبرگ می‌کند، اشاره‌ای نامربوط است. گرفتیم که او قائل به گسست‌ِ تاریخی باشد (مقصودِ من این بود که نمی‌توان یک پدیده را بدون اعتنا به تمامی ابعاد و جوانبِ آن سنجید؛ نمی‌توان بدون اعتنای کافی به مقدماتِ بحث هر نتیجه‌ای را گرفت)، چه دلیلی وجود دارد که در این بحث ما مثلاً پیرو بلومنبرگ باشیم؟ این فضل‌فروشی‌ها و اسم‌پرانی‌های عالمانه وقتی کمکی به تقویت مبانی بحث نمی‌کند، چرا در به اصطلاح نقد دوستِ عزیز خودش را نشان می‌دهد؟

نکته‌ی دیگر این‌که گویی هر چه دکتر سروش گفته است مایه‌ی سرشکستگی و بی‌اعتباری استدلال است! از این خنده‌دارتر نمی‌توان به نقد پاسخ داد. دکتر سروش اندیشمندی است که سهم بسیار بزرگی در پروراندن تفکر و اندیشه‌ی دینی و رویکرد عقلی در میان دینداران مسلمان معاصر دارد. هر چقدر هم که کسی از شخصِ او به هر دلیلی دلِ خوشی نداشته باشد (چنان‌که دوستِ عزیزمان آشکارا چنین است)، هر اندازه هم که بتوان به او نقد داشت – که خیلی خوب هم می‌شود به او انتقاد داشت – دلیل نمی‌شود تمامِ منظومه‌ی فکری سروش را به هیچ بگیریم. من عمیقاً باور دارم نویسنده‌ی مخلوق، هنگام نوشتن این یادداشت خیلی خیلی عصبانی بوده است و بدون تأمل و خویشتنداری چیزی نوشته است که نه تنها پاسخگوی انتقاداتِ من نیست، بلکه عملاً دعوتِ من به خاموشی است و دعوتِ دیگران است به خاموش کردنِ من! گرفتیم که منِ داریوش «نقد آخوندی متعصبانه‌ی ذات‌باور و ناشیانه‌ای» ارایه کرده باشم. اگر چنین باشد البته که نقدِ من از بیخ تهی از معناست. چه حاجتی به ملوث کردن و بدنام کردن منتقدی که خود نوشته‌اش از اساس معیوب است؟! پیش از این‌که نقدهای دوست عزیز را پاسخ بگویم، در یادداشتی دیگر، همین عبارات نیش‌دار و زهرآلود و پر طعنه‌ی ایشان را بر خواهم شمرد تا یک‌بار دیگر روشن شود که آن‌که نقدش «مغالطه‌آمیز، نادقیق و عصبی» است کدام یک است! کاش رادیو زمانه که این اندازه مترصد یافتن هر پاسخی به انتقادها‌ی‌اش است، کمی بی‌طرفی را رعایت کند.

این یک نکته را هم به حساب نقدهای من – در زمره‌ی خوب و بد زمانه – بگذارید و این بار البته مخاطبِ من شخصِ مهدی جامی به عنوان مدیر زمانه است: زمانه چندین بار نشان داده است که جانبدارانه رفتار می‌کند و جانبدارانه می‌نویسد – هم در جریان بحث‌های من و عبدی و هم در زمینه‌های دیگر. اگر رادیو زمانه مدعی نبود که رادیو وبلاگ‌هاست و اگر رادیو زمانه مدعی نبود که رادیویی دو سویه است که به مخاطب‌اش اعتنا دارد، می‌شد این جانبداری از نیلگون را درک کرد و فهمید که چرا زمانه، دستِ عبدی کلانتری را در نوشتن هر مطلبی – و انتشار هر نظری – بدون رعایت هیچ قاعده‌ی اساسی و اصل کلی حاکم بر رسانه‌ای مثل زمانه باز گذاشته است. ولی زمانه دعوی‌های دیگر داشته و دارد. من اصلاً توقع ندارم نقدی که من بر عبدی می‌نویسم در زمانه منتشر شود. شاید اگر بحث‌های من و عبدی جای دیگری می‌بود بسیار مفیدتر بود. این‌جا هر وقت کسی می‌خواهد در زمانه یقه‌ی کسی را بچسبد، نمی‌گوید رادیو زمانه، می‌گوید مهدی جامی! (چنان‌که این دوست‌مان نوشته است). و هذا اشاره یا صاحب الزمانه!‌ فتأمل!

برای مراجعات آینده،‌ عین متنِ نقدِ دوست عزیز را در ادامه‌ی مطلب با دقت و حوصله بخوانید و به نقدهای قبلیِ من از نیلگون هم توجه کنید. می‌توانید در همین وبلاگ نام «سروش» را هم جست‌وجو کنید تا ببینید که جایی که منتقدِ او بوده‌ام، موضع چه بوده است.


درباره‌ی شیوه ی نقدنویسی ملکوت بارها خواستم چیزی بنویسم اما انگیزه ی چندانی نداشتم تا اینکه در بحث بر سر ” نقدِ عرفانِ اجتماعی” این انگیزه به حدِ کافی رسید.

۱. نقد گونه های مغالطه آمیز، نادقیق و عصبی:

ملکوت: “هیچ شکی نیست که معرفت بشری در زمینه‌های متفاوت رشد می‌کند و فربه می‌شود. اما بر خلاف عبدی من معتقد به گسست خارق‌العاده و زلزله‌آور در مبانی فکری بشر نیستم. هر رشد، هر چقدر هم که سریع باشد، رشدی پیوسته است و حداقل پاره‌ای از عناصر معرفت‌های پیشین را در خود دارد (و این همه‌ی شاخه‌های علوم و معارف را در بر می‌گیرد). لذا، مدرنیته و تجدد هم وضع مشابهی دارند.”
داریوش محمدپور بگونه ای سخن می گوید که گویی قول به گسستِ تاریخی رأیی نادر و نامعقول است. اما اولاً متفکرانی چون هانس بلومنبرگ به همین گسست باور دارند و میانِ ادوار تاریخی نوعی جدایی تام می بینند و لذا مفاهیم پایه در مدرنیته را خودبنیاد و گسسته از مفاهیم معمول در سده های میانه می دانند. (و بعنوانِ مثال نمی پذیرند که مفهوم “وجدانِ اخلاقی” در عصرجدید همان سکولارشده ی مفهوم “گناه” در مسیحیت باشد.) و ثانیاً این مبنا در فلسفه ی تاریخ که ما قایل به پیوست یا گسست باشیم چندان ارتباطی به پذیرش این واقعیت ندارد که معرفت های جدید همیشه عناصری از معرفت های پیشین را در خود دارند. بحث بر سر این است که این عناصر در تیزابِ منظومه ی معرفتی مدرن، قرار گرفته اند و باز هم از حیثِ ماهیت، با تبار مدرسی یا سده های میانه ی خود فرسنگ ها فاصله پیدا کرده اند.

ملکوت: “من می‌گویم عرفان نباید در صحنه‌ی سیاست و اجتماع عنان مدیریت را به دست بگیرد. عبدی می‌آید این عنان را به دست عرفان می‌دهد و بعد نقد عرفان می‌کند!”

خوب! مشکل این است که در این قسمت حضرتِ ملکوت سخن از باید/نباید گفته و عبدیِ کلانتری تمام حرف اش بر سر هست/نیست می باشد. عبدی عنانِ سیاست و اجتماع را به دستِ عرفان نمی دهد بلکه می گوید در طولِ تاریخ عرفان، نحله هایی عرفانی عملاً واردِ صحنه ی اجتماع و سیاست شده اند. شواهدی هم برای مدعای خود ذکر کرده که ملکوت تنها می تواند همان شواهد (هست ها) را با دلیل تخطئه کند نه اینکه از ساحتِ توصیف به محدوده ی هنجارها نقب بزند.

ملکوت: ” خلاصه‌ی بحث این‌که عبدی در تمام یادداشت‌های نیلگون که به نحوی به جهان اسلام مربوط است، از درک ساز و کار عدالت در شکل دادن به رفتار اجتماعی و سیاسی نحله‌های مختلف فکری در عالم اسلام از ابتدا تا به حال عاجز مانده است. دلیل‌اش را هم البته من خلأ اطلاعات و – اگر رخصت بدهید – تنبلی جدی در مراجعه به متون اصیل و تاریخ‌های دست اول جهان اسلام و تأمل جدی و عمیق در باورهای عارفان و فقیهان و فیلسوفان مسلمان از منظر خودشان می‌دانم.”

این نحوه ی سخن گفتن که با تحقیر مخاطب همراه است من را به یادِ همین رویکرد از جانبِ سروش می اندازد که متفرعنانه نقدهای نیکفر را حقیر شمرد صرفاً به این دلیل که او حتی یکبار هم “بحار الانوار” را نخوانده است و عربی نمی داند!

 

۲. ذات گرایی در لباس ذات گریزی و منطق دوگانه ی ملکوت:

ملکوت: “عبدی از تضاد عرفان با انسان‌گرایی (اومانیسم) سخن می‌گوید. بله، عرفان می‌تواند با انسان‌گرایی عبدی تضاد داشته باشد. این تنها خصلت عرفان نیست. دین، دین شرعی، هم با این تئوری تضاد پیدا می‌کند وقتی که بخواهی صورت رسمی و کلیشه‌ای آن را در برابر اومانیسم قرار بدهی و به زور بخواهی آن را منجمد و متصلب نشان دهی. حرفِ من این است که برای اثبات مدعیات پر طمطراق عبدی، نخست باید ثابت کرد که عرفان یا اسلام ذات واحدی دارد، تغییر و تغیر نمی‌پذیرد، دستخوش تفسیرهای متحول نمی‌شود و هزار و یک شرط دیگر تا مسجل کنی این‌ها هویتی ثابت و عینی دارند، آن وقت آن را در برابر اومانیسمی بنشانی که به ظنِ‌خودت آن هم هویت و تعریفی ثابت و روشن دارد.”

لازم به ذکر نیست که این سخنان، صورتِ ناشیانه ای از همان تئوریِ در بطن ذات گرایانه ی سروش در موردِ دین است. دین در این طرز تلقی نسبت به معرفتِ دینی لاإقتضاء می گردد و در واقع مشکل این تئوری نه در قرائت پذیر دانستن دین که در خنثی انگاشتن دین نسبت به قرائت های صورت پذیرفته است. دین صامت (بخوانید: کر و لال) ای که تنها مفسر آن را به سخن می آورد و این دین نمی تواند بر آن تفسیرها هیچ ارزشگذاریِ فی نفسه ای داشته باشد. این تئوری ذات گرایانه است چون همیشه شکست های دین را به گرده ی تفسیرهای عالمانِ دینی و عمل متدینانِ به آن دین می گذارد و در جهانی مثالی برایِ دین ذاتِ دست نایافتنی قائل است که هرگز کسی را نرسد که بر آن نقد و خرده ای وارد سازد.
در واقع این اسلام انسان محور که ایشان به آن قائل است اساساً تابحال وجودِ خارجی و محقق در تاریخ نیافته است. (حتماً هم دلیل اش مکر کافران و غفلتِ مسلمانان بوده است!)
مضافاً بر آنکه اگر حتی فرض بگیریم که این تئوری صحیح باشد، غالباً وقتی کسی بر سر مفهوم ای بحث می کند، آن مفهوم را در معنایِ ایده آل اش تعریف کرده و بکار می گیرد. دین/عرفان/اومانیزم و سایر مفاهیم از این قبیل، ذاتِ واحد ندارند اما معنایی گوهرین دارند که بنحو پیشینی می تواند احراز گردد. بدونِ چنین توافق ای بر سر معنایِ آرمانی مفاهیم، بحث را باید بسیار جزیی و بطور مشخص در موردِ فلان موقعیتِ تاریخی و آنهم در فلان زمان و مکانِ خاص طرح نمود و اگر چنین باشد دیگر خودِ ملکوت هم مجاز نیست در پاسخ عبدی بگوید که ” عرفان یک تجربه‌ی شخصی و فردی است و بدون هیچ تردیدی ورود آن به عرصه‌ی سیاست و اجتماع مخرب است… تجربه‌ی عرفانی و دینی پس زمینه‌ی زندگی معنوی و روحانی انسان را می‌سازد و جلا می‌دهد” (تاکیدِ عبدی در اینجا بسیار بجاست که “تاریخ حرکتی مستقل از سلیقه های فردی دارد.”) زیرا خودِ او نیز در اینجا، عرفان را در معنایِ ایده آل و ذاتی اش جدا از سیر تحول و تطور تاریخی آن بکار برده و در این حال تخطئه ی عبدی بخاطر إعمالِ همین رویکرد، چیزی جز یک بام و دو هوا بودن و توسل جستن به منطق ای دوگانه نخواهد بود.

۳. اصلاح گرایی دینی یا بزک نمودنِ کتاب و سنت:

رویکردِ اصلاح گرایانه ی ملکوت به دین همچنانکه تابع نظریاتِ عبدالکریم سروش است، دقیقاً به همان میزان نیز غیرروشمندانه و مغشوش است. این روش گریزی تا بدانجا پیش می رود که از “استحاله ی تفسیر بدونِ پیش فرض” به نادرستی حدیث راه می برد. حال آنکه هر کس اندک آشنایی با روش صحیح تفسیری داشته باشد می فهمد که واژه ای که در علمی متأخر (از اوائل قرنِ نوزدهم) وضع گردیده، روا نیست که بر لفظِ هزار و چهارصد سالِ قبل بار گردد. “تفسیر به رأی” به آن معنایی که ما در مباحثِ هرمنوتیک پس از شلایرماخر و سپس دیلتای می فهمیم زمین تا آسمان با معنایی که فلان پیشوایِ امامیه می فهمیده تفاوت دارد. مضافاً بر اینکه ملکوت یا جاهل است یا تجاهل می کند که در کتاب و سنت در موردِ فهم قرآن قریب به مضمونِ این حدیث فراوان می توان یافت. از تفسیر پیشوایانِ امامیه در بابِ “راسخون فی العلم” بگیرید تا نهیب های دال بر بیمار دل بودنِ آنانکه آیاتِ متشابه را به دلخواه تفسیر می کنند. از همه جالبتر هم استناد به این است که “این دوزخ فرستادن‌ها از خدای عالم و رسول رحمت بعید است.” و من نمی دانم که ملکوت با وعیدهای مکرر جهنم به کافرین در قرآن که اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان را شامل می گردد چه خواهد کرد!
گرچه امثالِ ملکوت از ذکر صریح این نکته سرباز می زنند، اما رویکردِ آنان به متن مقدس نشان می دهد که تمامی آیاتِ قرآن را بنحوی متشابه می دانند!
چنین رهیافت ای در بابِ تفسیر متن بدونِ تردید هر نوع عینیت (Objectivity) در فهم را منکر بوده و پروسه ی فهم را رابطه ای یکسویه از مفسر به متن می داند. در این رابطه متن کاملاً منفعل و خنثی ست و تمامی تفسیرها در سوبژکتیویته و ذهنیتِ محض دست و پا می زنند. هیچ ملاکی برای سنجش صحت و سقم تفسیر متن در دست نیست و نهایت آنکه مدعی می شوند ” هر تفسیر بدون قاعده‌ای [از کدام قاعده سخن می رود؟] که سرشار از تناقض‌های درونی است در منظومه‌ی فکری ما نباید رسوخ کند” و به این ترتیب تنها رابطه ی درونی را میانِ تفسیر شخصی با سایر باورهای شخص معتبر می شمارند و نه هیچ رابطه ای بیرون از ذهن مفسر را.
قول به ذهنی بودنِ تفاسیر و فقدانِ ملاکِ عینی برای سنجش تفسیر، بی شک آنارشیزم تفسیری را بعنوانِ نتیجه ی گریزناپذیر خود در پی خواهد داشت هر چند سایه ای به نام عبدالکریم سروش همیشه سعی در انکار چنین استلزامی داشه و سایه ی سایه ی او (رجوع کنید به قولِ افلاطون در بابِ “تقلید”) نیز در سایتِ ملکوت همین راه را رفته و بنحو مضحک ای سخن از “قاعده” به میان آورده است.

۴. تعصبِ متدینانه در عین انکار آن:

ملکوت: “من حقیقتاً به جهتی که نوشته‌های عبدی می‌رود خوشبین نیستم. صادقانه بگویم حس بسیار بسیار بدی دارم از شنیدن برنامه‌ی او و خواندن نوشته‌های او.. عبدی لازم نیست لای هزار لفافه از اسلام انتقاد کند. آشکارا می‌توان با اسلام در پیچید و البته آشکارا هم باید از منتقدان پاسخ شنید.”

این ابراز نگرانی ها چه معنایی دارد؟
چه کسی می تواند منکر گردد که ملکوت در این جملات بنحوی شیطنت آمیز عبدی را به مقابله ی صریح با اسلام فراخوانده است؟
نتیجه ی انتقادِ صریح از اسلام در نیلگونِ زمانه چه خواهد بود؟
آیا در آنصورت خودِ ملکوت اولین کسی نیست که مدعی درستی گمانه زنی هایِ خویش درباره ی نیتِ سو ءِ مقالاتِ عبدی گردیده و هزار و یک دلیل برایِ ناصواب بودنِ ادامه ی حیاتِ این بخش دست و پا می کند؟
همچنانکه داریوش در موردِ عبدی اتهام نیت خوانی را رد کرده و می گوید این نیات از قرائن و شواهدی در یادداشتهای او روشن می گردد من نیز برایِ نشان دادنِ شدتِ تعصبِ ملکوت بر اسلام و بغض متدینانه ی او نسبت به هر آنچه بویِ نقدِ دین ( و نه معرفتِ دینی بمثابه ی سپربلایِ دین) می دهد، به شبهِ تحلیل او از جملاتِ عبدی می پردازم:
عبدی در فراز پایانی مقاله ی “هراس اروپا از اسلام” چنین نگاشته است:
“آیا هراس اروپا از اسلام انعکاسی از نژادپرستی و روحیهء استعماریِ خود اروپا است یا ریشه در واقعیت دارد؟”
و ملکوت در واکنش به نفس طرح چنین سوالی می نویسد:
“به گمان شما پاسخ این سئوال چی‌ست؟ عبدی خود چه پاسخی می‌دهد؟ اصلاً خود سئوال ایراد ندارد؟ چرا این سئوال به نظر من بسیار بد طرح شده است؟ به این دلایل: عبدی تلاش می‌کند بررسی کند آیا اسلام‌هراسی واقعیت دارد یا نه؟ خود مشهود است که هراس اروپا از مسلمانان واقعی است. اما واقعی بودن هراس اروپا از مسلمانان چه چیزی را درباره‌ی مسلمانان ثابت می‌کند؟ عملاً هیچ. برای شناختن مسلمانان از روی هراس اروپاییان نمی‌توان نتیجه‌گیری منطقی کرد. چنان‌که اگر به فرض ثابت کردیم مسلمانان عیب و ایرادهای اساسی دارند و دچار لغزش‌های عظیم فکری شده‌اند، باز هم نمی‌شود نژادپرستی یا روحیه‌ی استعماری اروپا را با استناد به آن منکر شد. جمله‌ی واپسین عبدی، جمله‌ای مغشوش و مبهم است، مگر این‌که چنین بخوانیم‌اش: سخنانی که پاپ گفته بود عین حقیقت بود. بیچاره‌ها حق دارند از این مسلمان‌ها بترسند. این مسلمان‌ها واقعاً خطرناک‌اند!”

این همه آسمان و ریسمان به هم بافتن برای اثباتِ نادرستی نفس پرسش عبدی در قالبِ تحلیل آن به چه معناست؟
عبدی به روشنی پرسش خود را طرح کرده است. آیا هراس اروپا از اسلام ریشه در واقعیاتِ انسان ستیزانه ی این دین دارد یا ناشی از فرافکنی روحیه ی نژادپرستانه و استعمارگرانه ی غربی ست؟
با اینحال سخن انحرافی ملکوت که “این اسلام هراسی واقعیت دارد.” و سعی او در مغشوش جلوه دادنِ پرسش عبدی بسیار سبکسرانه بوده و بدبینی ایشان نسبت به چنین پرسش ای جز از تعصباتِ مسلمانی بر نمی آید.
در اینجا ملکوت یک مغالطه مرتکب شده و “پرسش از هراس آور بودنِ اسلام و آموزه های آن” را به معنایِ “واقعیت داشتن این هراس در جهانِ بیرونی” قلب نموده است.
مضافاً بر اینکه از کجای این پرسش عبدی منوط ساختن واقعیتِ خارجی اسلام هراسی به واقعیتِ روحیه ی استعماریِ غربی یا بالعکس آن، استنباط شدنی ست؟
در واقع آن مغالطه ی ابتدایی، نقطه ی عزیمت ای شده برایِ طرح چنین سخن گزاف ای.
بی تردید تنها جملاتِ مغشوش و مبهم در این بحث همین فرازی ست که ملکوت نگاشته و نه آن سؤالِ موردِ بغض ایشان که عبدی طرح نموده است.

ملکوت: “من شدیداً با برنامه‌های نیلگون مشکل دارم. طرح پرسش‌های ضعیف و مشوش. انگیزه‌های سیاسی روشن اما در لفافه‌های متفاوت. استدلال‌های ضعیف و پر مناقشه. مدعیات جنجالی و بدون مستند… بهتر بود نیلگون در همان سایت خودش می‌ماند تا تریبونی این‌جوری در زمانه پیدا کند. من هرگز با متحوای نیلگون در آن سایت مشکل پیدا نمی‌کردم، اما این‌جا نه. باید یک چیزهایی کنارش بیایید. یک تغییراتی بکند تا از این وضع بیرون بیاید. مطلقاً حذف نباید بشود. عبدی کلانتری با این شیوه‌ی اندیشه باید حضور داشته باشد، اما نه حضوری یک‌تاز و بلامنازع. به هر حال جایی باید فرق دوغ و دوشاب روشن شود.”

درباره ی این فراز از سخنانِ ملکوت نیاز به هیچ شرح و توضیح نیست جز آنکه همان روحیه ی آخوندی که ملکوت آنرا به سخره می گیرد در این جملات موج می زند.
آیا نگارش عبدی در نیلگون یعنی حضور یکه تاز و بلامنازع او؟
چه چیزهایی باید در کنار نیلگونِ زمانه اضافه گردد؟
واقعیت آن است که در این طرز تلقی آخوندیِ حضرتِ ملکوت، انسانها به چشم موجوداتِ تحتِ تاثیر و فاقدِ قوه ی تمییزی نگریسته می شوند که حتماً باید ندایِ هدایتِ صاحبانِ حقیقت به گوش آنها برسد.
لابد باید به جنابِ جامی بگوییم که بخشی را با عنوانِ “پاسخ به شبهات” در کنار نیلگونِ زمانه راه بیندازند بلکه کمی از نگرانی های البته حقیقت جویانه و مطلقاً بری از تعصباتِ دینی داریوش ملکوت را مرهم بنهد!
تازه با تمام این اوصاف ایشان مدعی اند که دین (اینجا: دینداری) شان بسیار مینیمال می باشد!
تنها تعجب ام از عبدیِ کلانتری ست که در دام بحثهای فرسایش ایِ ملکوت خود را گرفتار می سازد. چون تا آنجا که من دیده ام ایشان همیشه مدعی عدم پاسخ طرفِ بحثِ خود نسبت به چالش های مطروحه از جانبِ خویش بوده اند و فی الفور در جوابِ هر نقدی، یک یادداشت خلق کرده و توپ را به زمین حریف فرستاده اند.

بایگانی