اما وبلاگستان ایرانی دشمنساز هم هست. دشمنانی به جا و دشمنانی بیجا. بعضیها بیهوده و به یک اشاره طریق خصومت میسپارند. یک چیز را میشنوند یا میخوانند و همان چیز برایشان تا قیام قیامت سند است و حجت. شیشهای کبود پیش چشم میگذارند و حاضر نیست به هیچ قیمتی آن شیشه را از پیش چشم برگیرند. دشمنانی هم البته هستند که بهتر از صد دوست نادان هستند. دشمنانی که خوب میشناسندت. زیر و بم اندیشهات را خوب کاویدهاند. با توهم هر نسبتی را به تو نمیدهند. به گاه چالش و احتجاج سخت پر زور ظاهر میشوند و در همان حال هم حرمت نگاه میدارند. اگر تند هم میگویند، آخرِ کار مروت میورزند. آن گروه دیگر، اما خصومتی دارند که هیچ گاه گویی روی آشتی نخواهد دید.
میشود گاه به مهر و محبتی اندک دل کسی را به دست آورد و رشتهی الفتی را گره زد. اما سرّ این را نمیفهمم که گاهی اوقات آدمی را که هرگز ندیدهای، هیچ هیزم تری به او نفروختهای، به هیچ رو در هیچ زمان و زمانهای با او کینورزی نکردهای، ناگهان به زبان و بیان تلخ و طعنآمیز هر هجوی را نثارت میکند. این دشمنان این اندازه اگر تأمل میکردند که شاید مخاطبشان یکی باشد مانند خودشان. درست مانند خودشان انسان. با تمام شئون متعارف انسانی. شاید اگر چنین بودند، چنان نمیشدند.
پس بگذارید مرامنامهی وبلاگخوانی و وبلاگنویسیام را یک بار دیگر بنویسم. آری. من هم دوستانی دارم و دشمنانی. اما گروهی را دوست خود میشمارم و گروهی دیگر را مخالف فکری خود. بالای مخالفت فکری با هیچ کس خردهحسابی ندارم. و تمام مخالفتِ من در همین حد است و بس. پیش آمده است که خطاب به بعضی کسان درشت نوشتهام، اما هیچ گاه درِ دوستی را نبستهام. همین مثال دوستِ دمِ دستِ خودمان. من عقاید عبدی کلانتری را نمیپسندم. اما هیچگاه او را از دایرهی بشریت و حتی دوستی خارج نمیشمارم. دیگر رستگاری دنیا و عقبا که جای خود دارد. دینِ من بسیار مینیمالتر از آن است که بسیار کسان گمان بردهاند. دینِ من بسیار انسانیتر از آن است که خیلیها تصور کردهاند.
من اهل خصومت نیستم. خصومت با ذات من سازگار نیست. نمیتوانم با کسی تا ابد بر سر قهر باشم. اما چه میشود کرد؟ دنیا همین است و بدتر از این وبلاگستان فارسی هم همین است. طول میکشد تا این عقدهها و کینههای تاریخی جای خود را به صلح و دوستی و محبت و مروت و صفا بدهند. اندیشهها را میشود گردن زد، آدمها را نمیشود. ما حق داریم اندیشهها را به صلابه بکشیم، به هیچ بهانهای اما هیچ حقی نداریم که مویی از سر دشمنترین دشمنِ خویش کم کنیم – فرض میکنیم بحث دفاع از خود، دفاع از جانِ خود مطرح نباشد.
همین دیگر. دلام کمی پر بود از دشمنان – یا مخالفانی – که بیهوده دشمنی میکنند و نمیدانند حریفشان کیست و اصلاً چرا با او سر نزاعاند. باز یاد آن شعر میر سید علی همدانی افتادم. هر که ما را یاد کرد . . .
خودتان گوش کنید دیگر:
مطلب مرتبطی یافت نشد.