قلب مفاهیم و عرفانِ گروگان

روزگار غریبی است. عرفان شده است بازیچه‌ی هر کسی برای هر نیتی. سیاسیون برای رسیدن به مقاصد سیاسی لباس عرفان پوشیده‌اند (پیش‌ترها در تاریخ هم از این‌ کارها زیاد می‌کردند). مدعیان تجدد هم عرفان را با قلب مفاهیم‌اش به گروگان گرفته‌اند برای پیشبرد پروژه‌های خاص خود.

نوشته‌ی تازه‌ی عبدی کلانتری در نیلگون زمانه دوباره‌ی بحث‌های مرا با او زنده ساخت. می‌دانم که امید چندانی به پاسخگویی او نیست. عبدی بحث قبلی را نیمه‌کاره رها کرد و به رغم وعده‌اش هرگز به پرسش‌های من نپرداخت و عملاً از بحث و پرسشگری اصلی دامن در کشید.

برای منعفت عام (شاید هم برای نقد خودِ رادیو زمانه و مدیران‌اش) این چند کلمه را می‌نویسم. پیشترها نوشته بودم عبدی با پیش‌فرض‌هایی خاص سلسله‌ی مقالات نیلگون زمانه را می‌نویسد. کارِ من نیت‌خوانی نیست. می‌خواهم از روی شواهد و قراینی که خود عبدی در خلال نوشته‌های‌اش به تلویح می‌آورد و هرگز به تصریح به آن‌ها اذعان ندارد، نشان بدهم که چرا رویکرد خطایی به مسایل جهان اسلام دارد. جایی خشتِ‌ نخست را کج نهاده‌ است و بنای استدلال‌اش تا ثریا کج بالا رفته است.

این بار عبدی دست به گریبان عرفان شده است. مدعای اصلی عبدی این است که عرفان یک پدیده‌ی تاریخی است با مبناهای سنتی که بر آمده از پیش‌فرض‌ها و مفاهیم روزگار مدرنِ ما نیست و در نتیجه قابلیت پیاده شدن در جامعه‌ی ما را ندارد. از این روست که او از چیزی به اسم «عرفان اجتماعی» نام می‌برد.

عبدی برای پیش‌ بردن پروژه‌اش هیچ ابایی ندارد از این‌که به هر قیمتی بخواهد جریانات عرفانی را در جهان اسلام جنبش‌هایی سیاسی قلمداد کند. البته عبدی مانند بحث قبلی باز توپ را به زمین جامعه‌شناسان هم می‌فرستد (یعنی مغز حرف‌اش این است:‌ این‌ها را من نمی‌گویم که؛ علما گفته‌اند، جامعه‌شناسان گفته‌اند، مورخان گفته‌اند و من فقط روایت می‌کنم).

اول چند پرسش عبدی را نقل می‌کنم و بعد سخنان خودم را می‌افزایم تا بگویم چرا به نظر من طرح پرسش عبدی خطاست. عبدی می‌نویسد: «نخست اینکه آیا می توانیم با بینش امروزین خود ، دریافت ها و مفاهیمی را که زادهء دوران تاریخی ما هستند به عرفان نسبت دهیم؟ دوم اینکه آیا مفاهیم و الگوهای رفتاری عرفان و عارفان ، که در دوران خود ، مظهری از مقاومت در برابر جزم اندیشی و خودکامگی بوده اند، در عصر ما کماکان همان قابلیت ها را حفظ کرده اند؟ به عبارت دیگر ، کدام جنبه های سنت عرفانی قابلیت همزیستی با تجربهء زیستی ِ امروز ما را دارد و می تواند آن را غنی تر کند ؛ کدام جنبه ها به ضد خود بدل شده و کدام هنوز می توانند محل برخورد تعابیر گونه گون باشند؟
آیا می توان بخشی از این سنت های فرهنگی را در یک پروژهء رهائی بخش به نحو سازنده ای ادغام کرد؟ یا اینکه آنها بازمانده ای از یک دوران سپری شده اند که تنها می توانند به موزهء آثار هنری تعلق داشته باشند؟»

فعلاً‌ به این پرسش‌های او می‌پردازم. هیچ شکی نیست که معرفت بشری در زمینه‌های متفاوت رشد می‌کند و فربه می‌شود. اما بر خلاف عبدی من معتقد به گسست خارق‌العاده و زلزله‌آور در مبانی فکری بشر نیستم. هر رشد، هر چقدر هم که سریع باشد، رشدی پیوسته است و حداقل پاره‌ای از عناصر معرفت‌های پیشین را در خود دارد (و این همه‌ی شاخه‌های علوم و معارف را در بر می‌گیرد). لذا، مدرنیته و تجدد هم وضع مشابهی دارند. اما این‌که این وسط برخورد ما با عرفان چگونه است و چه توقعی از عرفان داریم مسأله‌ی عبدی است. من به نفس سؤال عبدی مشکل دارم که عرفان را این اندازه اجتماعی می‌کند. لازم نیست برای نقد سوء استفاده از عرفان در طول تاریخ و در روزگار معاصر یکی به نعل بزنیم و یکی به میخ و بعد نتایج شاذ و عجیب و غریب از کل بحث بگیریم. برای من مسأله روشن‌تر از این است که عبدی با گریزهای به جا و بی‌جا تقریر می‌‌کند.

عرفان یک تجربه‌ی شخصی و فردی است و بدون هیچ تردیدی ورود آن به عرصه‌ی سیاست و اجتماع مخرب است. تجربه‌ی عرفانی و دینی پس زمینه‌ی زندگی معنوی و روحانی انسان را می‌سازد و جلا می‌دهد و در قلب آن هم تعالیم اخلاقی دین و عرفان نشسته است. به اختصار بگویم که عرفان، در صورت ابتدایی‌اش، از نظر من، تعالیم اخلاقی دین است فارغ از قید و بند احکام و رسوم شرعی. جزییات این بحث بماند برای بعد. با این اوصاف،‌ البته که پاره‌ای از بخش‌های عرفان قابل تصفیه است و پاره‌ای از بخش‌های آن کارآیی چندانی ندارد.

عبدی به غلط سعی می‌کند عارفان را مظهر مقاومت در برابر جزم‌اندیشی و خودکامگی قلمداد کند. کدام یک از عارفان ما اهل حرکت سیاسی بوده‌اند؟ عارف هزار سال پیش با عارف امروزین مشترکاتی کاملاً روشن دارد. سطح و فضای گفتمان عارفانه زمین تا آسمان با فضای اجتماع و سیاست فرق دارد. چه دلیلی دارد بخواهیم احکام یکی را در دیگری جاری کنیم. من می‌گویم عرفان نباید در صحنه‌ی سیاست و اجتماع عنان مدیریت را به دست بگیرد. عبدی می‌آید این عنان را به دست عرفان می‌دهد و بعد نقد عرفان می‌کند! درست مثل این می‌ماند که چاقویی را به دست قاتلی بسپاری که هیچ ارزش اخلاقی برای‌اش مهم نیست و وقتی طرف آدم کشت، تمام چاقوهای دنیا را بایکوت کنی.

پرسش‌های عبدی ظاهری خوب دارند اما وقتی ادامه‌ی متن‌اش را می‌خوانم از این همه تناقض، از این همه از این شاخ به آن شاخ پریدن‌ها و جست‌زدن‌های نامعقول و خودکامانه و جزم‌اندیشانه (به قول خود عبدی) حیرت می‌کنم. عبدی از تضاد عرفان با انسان‌گرایی (اومانیسم) سخن می‌گوید. بله، عرفان می‌تواند با انسان‌گرایی عبدی تضاد داشته باشد. این تنها خصلت عرفان نیست. دین، دین شرعی، هم با این تئوری تضاد پیدا می‌کند وقتی که بخواهی صورت رسمی و کلیشه‌ای آن را در برابر اومانیسم قرار بدهی و به زور بخواهی آن را منجمد و متصلب نشان دهی. حرفِ من این است که برای اثبات مدعیات پر طمطراق عبدی، نخست باید ثابت کرد که عرفان یا اسلام ذات واحدی دارد، تغییر و تغیر نمی‌پذیرد، دستخوش تفسیرهای متحول نمی‌شود و هزار و یک شرط دیگر تا مسجل کنی این‌ها هویتی ثابت و عینی دارند، آن وقت آن را در برابر اومانیسمی بنشانی که به ظنِ‌خودت آن هم هویت و تعریفی ثابت و روشن دارد.

عبدی همین خطا را درباره‌ی دموکراسی هم مرتکب می‌شود و همه چیز را از زاویه‌ی دیدِ خود و از منظر پیش‌فرض‌های ایدئولوژیک فعلی (یا سابق) خود می‌بیند. این بند را بخوانید:
«به شهادت تاریخ ، عرفان و تصوف در ایران دارای هسته ای شورشی و اعتراضی بوده است که از قشریت دینی تبرّی جسته ، در خدمت آرمانهای ظلم ستیز و عدالت خواه در آمده است. از همین رو ، روشنفکران دموکرات و چپ نیز اگر بخواهند نفوذ خود را در میان مردم گسترده تر سازند بهتر است این جنبه ها را برجستگی ببخشند. حتا سوسیالیست ها هم می توانند از آن به نفع پروژهء خود بهره بگیرند. علاوه بر این، جنبش های عدالت خواهانه ای که از عرفان اصیل اسلامی مایه می گیرند مبیّن نوعی سوسیالیسم تخیلی اند. عرفان به شکل اصیل خود حامل شکیبائی و تحمل عقاید دگراندیش و بنابراین حامل دموکراسی و معارض با جبّاریت است. »

من کاری ندارم که مارکسیست‌ها یا سوسیالیست‌ها چه قرائت‌هایی از عرفان داشته‌اند. آن‌ها حق دارند هر تفسیری داشته باشند. حرفِ من این است که نمی‌شود گریبان مولوی را چسبید که چرا فلان مارکسیست از شعر تو استفاده‌ی سیاسی کرد که حال تبدیل به ضد دموکراسی شده است. به طریق اولی،‌ اگر استدلال عبدی را بپذیریم، باید گفت هیتلر هم از ابزار دموکراتیک استفاده کرد و پیشوای دموکراتیک خلق آلمان بود و جهانی رو سوزاند. حماس‌ هم با ساز و کارهای دموکراتیک به قدرت رسیده است. باید از فردا حیثیت دموکراسی را بر باد داد؟ اگر چه عبدی در آخر این بند از شکیبایی و تحمل عرفان در برابر عقاید دگر اندیش سخن می‌کند – هر چند باز سخن را به شکل اصیلِ آن احاله می‌دهد – اما اول از هسته‌ی شورشی و اعتراضی عرفان و خدمتِ آن به آرمان‌های ظلم ستیز و عدالت‌خواه یاد می‌کند. امیدوارم – هر چند احتمالاً امید ضعیفی است – که صاحب سیبستان که اهل ادب است تکمله‌ای بیفزاید و بگوید عطار، سنایی، مولوی، ابوسعید ابوالخیر و کثیری از بزرگان عرفان ما کجا چنین صفاتی داشته‌اند؟

خوب بود عبدی در پیشانی نوشته‌اش می‌نوشت من دارم از منظر مارکسیستی و ضد سرمایه‌داری و اصولاً در چهارچوب بحث‌ها و نزاع‌های میان سرمایه‌داری و کمونیسم گریزی به اسلام می‌زنم تا تکلیف ما با مواضع عجیب و غریبِ او روشن باشد. ببینید سرگشتگی و پریشان‌گویی عبدی او را به کجا کشانده است:
«ما مجاز نیستیم مفاهیم عصر مدرن نظیر انسان گرائی (اومانیسم) ، دموکراسی ، آزادی فردی ، آزادی عقیده و بیان به مثابه حق ، دگراندیشی ، سوسیالیسم و نظایر آنها را به دلخواه بر هرجنبش ظلم ستیز و مساوات طلب (یا «ضد امپریالیسم و صهیونیسم») اطلاق کنیم. »

در همین بند بالا که نقل کردم او از هسته‌ی شورشی عرفان و خدمتِ آن به آرمان‌های ظلم‌ستیز – ولو به غلط – یاد می‌کند و بعد هشدار می‌دهد که مبادا صفات امروزی را به عرفان تاریخی بدهیم! خوب برادر من! این کار را شما دارید می‌‌کنید. هر کسی این کار را کرده بدون شک اشتباه کرده است. عبدی آن میانه شروع به تک‌مضراب زدن‌ هم می‌کند و ناگهان از دل مکاتب عرفانی به سربداران، و بابیه نیز یاد می‌کند برای این‌که سناریوی‌اش تکمیل شود. بالاخره مخاطب عبدی عرفان است یا هر چیزی که به نحوی به دین و خدا مربوط باشد؟

خوب عبدی به زعم خودش قدم به قدم تضاد عرفان را با انسان‌گرایی، مدرنیت، پسامدرنیسم و دموکراسی و حقوق بشر و غیره نشان داد. به نظر شما من انسانِ معاصر که دلبسته‌ی اندیشه‌ی درخشان مولوی هستم – و نه فقط عاشقِ شعرش – از این حرف‌های ثابت نشده و جملات کنار هم چیده شده‌ی عبدی چه نتیجه‌ای ممکن است بگیرم؟ من شدیداً از این شیوه‌ی اطلاع‌رسانی ظاهراً خام و در عین حال حساب‌شده‌ی عبدی نگران‌ام. راهی که عبدی می‌رود بدجوری به ترکستان است. یا من مراد عبدی را خیلی خیلی بد می‌فهمم، یا عبدی بسیار نوشته‌‌اش مبهم و رهزن و خیلی خیلی مشکل‌ساز و خالق سوء تفاهم است. نوشته‌ی خوب نوشته‌ای است که صدر و ذیل‌اش روشن باشد و اکثر مخاطبان یک چیز واحد از آن بفهمند،‌ نه این‌که ده آدم متفاوت ده چیز متفاوت از آن بفهمند. مقصودم این است که عبدی باید راه هر گونه سوء تفاهم را بر نوشته‌اش ببندد که البته نمی‌بندد.

این نقدِ من البته در ادامه‌ی نقدهای قبلی من بر عبدی است که اگر بحث‌های قبلی مرا بخوانید موضعِ من نسبت به او روشن‌تر می‌شود و اگر خودِ او هم مطالب قبلی را دوباره‌ مرور کند، بار دیگر تنها «پاسخ به ملکوت» را در زمانه نمی‌نویسد که بعد پاسخ به پاسخ‌اش را پاک نادیده بگیرد!

عبدی پیش از این که بخواهد انواع و اقسام تعریف‌ها را از عرفان ارایه کند و هر نسبتی را به آن بدهد و نام هر چیزی را عرفان بگذارد، خوب است سری به تاریخ بزند (آن هم نه از دید مارکسیستی‌اش) و با تکیه بر شواهد و گفتار اساتید برجسته‌ی همین زمینه سخن بگوید و رشد و تحول تاریخی همه چیز از جمله عرفان و مدرنیته را در کنار هم و منصفانه ببینید. آخر این‌که تو را به خدا یکی برای من معنای «عرفان اجتماعی» را بگوید!‌ مقصود عبدی از این تعبیر چی‌ست؟ یعنی عرفانی که در عرصه‌ی اجتماع به کار برود؟ خوب برادرِ من، مثال روشن بزن. از دین من،‌ تئوری ولایت فقیه در ایران، نمونه‌ی آشکار به گروگان رفتن دین، فلسفه و عرفان در دستان سیاست است. این‌ها را خیلی‌ها نقد کرده‌اند و بسیار بهتر. نقدشان هم خیلی بیشتر وافی به مقصود بوده‌ است تا این پراکنده‌نویسی‌های نادقیق و پرابهام عبدی (غلط بودن بعضی از مدعیات‌اش به کنار).

این مطلب ادامه دارد. اگر عبدی بحث را به طور جدی پیش بگیرد و از برج عاج دعوای سرمایه‌داری و مارکسیسم بیرون بیاید، شاید بشود دو کلمه حرف همدلانه زد.

پ. ن. نقد خوب از سوء استفاده از عرفان می‌خواهید (که دست بر قضا نقد بر سروش هم هست)، این سخنان یوسف اباذری را در آینده‌ی نو ببینید: فربه شدن عرفان.

تکمیل: برای این‌که از نوع پاسخ‌های عبدی کلانتری بی‌نصیب نمانید و شمه‌ای از نوع نگاه او را بفهمید و بدانید چرا اصولاً او حتی در شأن خودش نمی‌داند به این جور نقدها پاسخ بدهد، نظری را که برای دو سه مطلب بعد (خوب و بد زمانه – ۲) نوشته است بخوانید:
«خوب داریوش خان، فکر می کنم اگر قرار باشد حکم تکفیر من صادر شود، از همه صاحب صلاحیت دار تر سایت ملکوت باشد. داریوش عزیز تنها کسی است که می تواند فتوا دهد نیلگون ، این زیگیل بی ریخت بر صورت زیبای رادیو زمانه ، را باید کند و بیرون انداخت ، و حوزهء عملیات آن را محدود به همان سایت  «نیلگون دات اورگ»کرد که جفتک هایش را همانجا بپراند. شُکرش باقی که که نگفتید مهدورالدم! حالا ، اگر با آجر شدن نان ما در رادیو زمانه، دیگر من نتوانم نان شب جلوی این «پیشی بابالو» بگذارم (گربهء مارکسیست استراکچرالیست من و مونس شبهای تنهائی و گهگاه مسؤول نوشتن قسمت هائی از برنامه های رادیوئی) ، آن وقت گناه اش به گردن کیست؟ مولوی در این مورد چه می گوید؟ (پیشی بابالو به من می گوید: دست ام بدامن ات ، هرکار می کنی ، آن کار را نکن که حلاج کرد. بالاخره فرجی حاصل خواهد شد.) ـ با احترام ، عبدی کلانتری»

تکمله‌ی ۲: سیبیل طلا هم چیزی درباره‌ی نقد من نوشته است (نمی‌دانم بالاخره این نقد بود یا نه) ولی خوب لحن‌اش شاکی بود. دو سه نکته را پای مطلب‌اش نوشتم. همچنان که در ابتدای مطلبم هم آورده بودم بله صفویه هم صوفی بودند ولی عطار و مولوی و ابوسعید ابوالخیر و دیگران هم سیاست‌مدار بودند؟ حرفِ من این است: عرفانی که اصولاً با قدرت و اقبال به دنیا سر ناسازگاری دارد، چگونه می‌تواند «در ذات» خود هسته‌ای شورشی با اقتضائات سیاسی داشته باشد؟ بحث‌اش دراز است. شواهدش را بعداً به تفاریق نقل می‌کنم. کوتاه و مختصر تا راحت الحلقوم باشد!

بایگانی