خاتمیت مرجعیت یا آغاز گمانه‌زنی‌ها از سر یقین؟

مقاله‌ی تازه‌ای که مهدی خلجی در مؤسسه‌ی تحقیقاتی واشنگتن نوشته است (البته یک ماهی از تاریخ انتشار آن می‌گذرد ظاهراً) ده‌ها پرسش برای‌ام ایجاد کرد (لینک مقاله). در واقع خلجی در سخنرانی دو سال پیش‌اش در کتابخانه‌ی مطالعات ایرانی دکتر آجودانی، همین حرف‌ها را به زبان فارسی و کمابیش با همین استدلال‌ها تکرار کرده بود. تفاوتی که این مقاله‌ی تازه با آن سخنان دارد این است که خلجی از مسیر بحث درباره‌ی منابع مالی و اقتصادی روحانیت، نتایجی سیاسی می‌خواهد بگیرد که می‌توان در آن‌ها به طور جدی خدشه کرد.

مدعای اصلی خلجی چی‌ست؟ خلجی ادعا می‌کند که تا زمانی که مرجعیت و روحانیت شیعه از منابع مالی گسترده‌ی دولت ایران (دقیقاً «دولت» – که این کلمه را گه‌گاه مترادف با «حاکمیت» و «رژیم» هم به کار می‌برد) برخوردار است و با اتکای به آن‌ها عمل سیاسی می‌‌کند، خاورمیانه در معرض تهدید جدی بنیادگرایی افراطی شیعیان است. از سویی دیگر، خلجی تسلط آیت‌الله خامنه‌ای را رو به گسترش می‌بیند و متعقد است این روند به حذف نهایی سیستانی و مرجعیت منتهی خواهد شد و دیگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان! مجموع این «واقعیت‌»ها از دید خلجی باعث به وجود آمدن جریان بنیادگرا و خطرناک شیعیان افراطی در مقابل میانه‌روهای شیعه می‌شود که با فرایندهای دموکراتیک تحت پوشش فعالیت دینی مقابله می‌کنند و نهاد روحانیت شیعه که – از دید خلجی – از یک نهاد مدنی است تبدیل به یک بازیچه‌‌ی سیاسی می‌شود. گمان می‌‌کنم تا این‌جا صورت‌بندی وفادارانه‌ای از مدعیات خلجی عرضه کرده باشم (با اندکی اغماض).


نخست بگویم که من با «واقعیت»هایی که مهدی خلجی در نوشته‌اش ذکر می‌‌کند موافقم. تردیدی در «واقعیت»های عینی آن ندارم. مشکل من از آن‌جا شروع می‌شود که خلجی در میانه‌ی واقعیت‌ها، تصورها و باورها و آرزوهای خود را در لباس یک تئوری آکادمیک عرضه می‌کند و از آن عجیب‌تر آن‌که خلجی پیشگویانه از آینده‌ی تشیع، مرجعیت، خاورمیانه و سرنوشت دین و سیاست در آن‌جا سخن می‌راند. البته نمی‌توان خرده بر آرزوی جوانان گرفت. اما وقتی که این آرزوها در کسوتی آکادمیک و با ادعایی آکادمیک ظاهر می‌شوند، جای آن است که اهل اندیشه و قلم به سنجیدن عیار آن برخیزند و سره را از ناسره تشخیص دهند. پس در کنار این‌که باید تلاش خلجی را برای ارایه‌ی تصویری از وضعیت موجود در منطقه ارج نهاد، باید خطاهای او را نیز گوشزد کرد.

خلجی در آن سخنرانی لندن که در واقع محورهای اصلی‌اش همین‌ها بود که در این مقاله آمده بود، چندان به پیامدهای این وضعیت برای سیاست آمریکایی‌ها نپرداخته بود. اما این بار، خلجی در میان سطور مختلف‌اش برای حاکمیت آمریکا و سیاست خارجی آن هم اشاره‌هایی دارد: اگر آمریکا زودتر حساب ایران را نرسد، هم سیستانی خواهد رفت، هم مرجعیت! خطر اصلی در خاورمیانه، ایران است. قبول دارم. اما برای که؟ خطر برای چه؟ بخشی از سخنان خلجی درست است. شاید بعضی از فعالیت‌های افراطی سیاسی و نظامی از میان شیعیان برخاسته باشد. اما مسأله همین است؟ به همین سادگی؟ ما قرار نیست صورت مسأله را پاک کنیم یا صورت مسأله را بازنویسی کنیم. بهتر است اول همه بر سر مسأله‌ای واحد اتفاق داشته باشیم.

مشکل نوشته‌ی خلجی این است که لا به لای کلی «واقعیت»، مقدار معتنابهی «آرزو» و «گمانه‌زنی» را هم در ذهن خواننده می‌نشاند. مشکل بزرگ دیگری که من با این نوشته دارم اطمینان خاطر بیش از حد (بخوانید متبخترانه) و پیامبرصفتانه‌ی خلجی در این نوشتار است. ایراد دیگر این نوشته تعریف گله گشاد و بی در و پیکری است که خلجی از «دموکراسی» و نیروهای دموکراتیک و حتی «جامعه‌ی مدنی» دارد. شاید نباید توقع ارایه‌ی تعریف از خلجی داشت. چه بسا خود «مؤسسه‌ی تحقیقاتی واشنگتن» تعریف دموکراسی مطلوب‌اش را بر سردرش نوشته باشد، یعنی دموکراسی آمریکایی. اما اهل علم و کسانی که کارشان در حوزه‌ی علوم سیاسی و تئوری‌های سیاسی است بهتر می‌دانند که درباره‌ی دموکراسی چه اندازه آراء متناقض و جنجالی گفته شده است. بدبختانه در کشور خود ما ایران هم هر کسی تصور و برداشتی از دموکراسی دارد. بی هیچ تعارفی برای عمده‌ی ما ایرانیان دموکراسی چیزی بیش از همان فیل تاریکخانه نیست. خلجی هم، حداقل در این مقاله، مستثنا نیست.

به گمان من – بر خلاف یقین خلجی – علاوه بر عوامل و بازیگرانی که او در صحنه دیده است، بازیگران دیگری هم هستند و می‌توانند حضور داشته باشد. افق آینده‌ی سیاسی عراق را ما حداکثر می‌توانیم حدس بزنیم، چنان‌که آینده‌ی ایران را. این پیشگویی‌های متبخترانه درباره‌ی آینده‌ی سیاسی عراق، یا آینده‌ی مرجعیت و روحانیت شیعه، مبنایی دقیق ندارد، الا آنکه بخواهیم آن را در راستای سیاست‌های آمریکا در خاورمیانه تفسیر کنیم.

مهدی خلجی هوشمندانه نکته‌ی خوبی را دریافته است. گروه‌های افراطی و تندرو از جایی تأمین مالی می‌شوند و منابع اقتصادی گسترده‌ای که برای آن‌ها فراهم می‌شود باعث استمرار فعالیت‌های بنیادگرایانه است. اما این صورت‌بندی بسیار مشوش و مبهم است. نکته‌ای که در نوشته‌ی خلجی پنهان می‌ماند، توسعه‌ی نیافتگی شیعیان منطقه است. توسعه نیافتگی یعنی این‌که مردم این منطقه دست به گریبان فقر، بیسوادی و بیماری هستند. فقر، مخصوصاً در این مورد خاص، بستر حاصلخیزی برای رشد و رویش افراطی‌گری شده است. اما متعَلّّق خلجی در این نوشتار، متعلقی سیاسی است. بهتر است بگویم سیاسی صرف است. متعلق فکری من علاوه بر در نظر داشتن عوامل سیاسی توجه به ابعاد انسانی ماجرا نیز هست. خلجی رویه‌ی ماجرا را می‌بیند و گستردگی منابع اقتصادی روحانیت شیعه را مشکل ساز می‌بیند. من می‌پذیرم که گستردگی منابع مالی، علی الخصوص وقتی در دست گروهی خاص متمرکز باشد و نظارتی هم بر آن وجود نداشته باشد، مستعد آفات زیادی است. اما آمریکا، ایران، روحانیت شیعه یا حتی سازمان‌های بشردوستانه برای رفع معضل فقر چه کرده‌اند؟ عملاً هیچ!

به گمان من مسأله ریشه‌دارتر از این‌هاست. در افغانستان هم مشکل مشابهی دارد بروز می‌کند. آن‌جا دیگر روحانیت شیعه‌ای در کار نیست. آن‌جا کسی برای آیت‌ الله سیستانی یا آیت‌ الله خامنه‌ای تره هم خرد نمی‌کند. چرا خشونت و افراطی‌گری دوباره دارد باز می‌گردد؟ چرا طالبان دوباره دارند قدرت می‌گیرند؟ یکی از دلایل‌اش به باور من این است که فرایند توسعه و بازسازی کند شده است. وقتی وعده‌هایی که به مردم داده می‌شود عملی نمی‌شوند، واکنش‌ها طبیعی است. پس ریشه‌ی مشکل چه در عراق چه در افغانستان فقط منابع مالی روحانیت شیعه نیست. بررسی منابع مالی روحانیت در جای خود می‌تواند پروژه‌ی تاریخی خوبی باشد. اما گرفتن نتایج سیاسی، آن هم چنین نتایج سیاسی غریبی، اگر افراط نباشد، اندکی زیاده‌روی است.

به طور خلاصه، مشکلاتی که در نوشته‌ی خلجی می‌بینم این‌هاست:
۱. نادیده گرفتن بعضی از عوامل مهم انسانی که گاهی اوقات پیش‌بینی پذیر نیستند. در عرصه‌ی سیاسی گاهی اوقات گروه‌هایی وارد صحنه می‌شوند که می‌توانند تمام معادلات را به هم بریزند.
۲. خلجی با قطعیت آینده‌ی مرجعیت و تشیع را پیش‌بینی می‌کند. این پیشگویی‌ها درخور نوشته‌ای آکادمیک نیستند. استفاده از «چه بسا»، «شاید»، «احتمالاً» و قیدهایی از این دست، نوشته‌ی خلجی را بسیار متواضع‌تر می‌کرد.
۳. آمریکا خود در پدید آمدن این وضعیت نقش بسزایی داشته است. سیاست آمریکا و مخصوصاً سیاست‌های دوگانه‌اش وضعیت را از آنچه بوده بدتر کرده است. بررسی نقش آمریکا در بر هم زدن توازن منطقه و دامن زدن به جنگ‌های فرقه‌ای میان شیعیان و سنیان، از نوشتار خلجی بالکل غایب است.
۴. خلجی به سادگی با تعابیر «دموکراتیک» و «جامعه‌ی مدنی» بازی می‌کند و مفاهیم و تعاریف آن‌ها در این مقاله بسیار مشوش و مبهم هستند. لاجرم خواننده باید با هوشیاری نوع دموکراسی مورد نظر خلجی را «حدس» بزند.
۵. خلجی مکرر تعابیر «دولت»، «رژیم» را با هم خلط می‌کند و عین این تعابیر را به کار می‌برد. خوب است خلجی به منابع موثق و قابل بررسی عمومی درباره‌ی «منابع دولتی» ایران که در تشکیلات روحانیت شیعه نقش ایفا می‌کند اشاره می‌کرد. توضیحی درباره‌ی ساختار حاکمیت سیاسی ایران هم می‌توانست راهگشا باشد (مثلاً نقش و اختیارات رییس جمهور یا رهبر یا شورای خبرگان یا شورای نگهبان و مجلس).
۶. به گمان من، مشکل اصلی در منطقه‌ی خاورمیانه ایران نیست، یا بهتر است بگویم فقط ایران نیست. چنانکه پیش از انقلاب ایران هم خاورمیانه مشکلات خودش را داشت. آن وقت نه آقای سیستانی قدرتی داشت نه آقای خامنه‌ای کاره‌ای بود. نادیده گرفتن دخالت‌های پدرسالارانه و اقتدارطلبانه‌ی آمریکا در خاورمیانه، سراسر این بحث را جانبدارانه و خالی از دقت می‌کند.

امیدوارم تا این‌جای بحث روشن نوشته باشم. اگر لازم شد باز بحث را ادامه می‌دهم و گوشه‌های دیگری از آن را می‌شکافم.

مطالب مرتبط:
این مطلب قدیمی سیبستان هم در راستای همین سخنان خلجی خواندنی است: «تاریخنگاری، روش شناسی بومی و فرهنگ مصرفی»

پ. ن. خلاصه‌ای از مقاله‌ی خلجی را در رادیو زمانه ببینید «آخرین مرجع: سیستانی و پایان مرجعیت دینی سنتی شیعه»
پ. پ. ن. در ضمن کاش رادیو زمانه به این طراح حواس‌پرت و تنبل سایت‌اش اصرار می‌کرد یا درخواست جدی می‌کرد که این بخش مربوط به دنبالک‌ها یا ترک‌بک‌های سایت را درست کند. کار بسیار بسیار ساده‌ای است. فقط کمی همت می‌خواهد!

بایگانی