بله! آن مواعید هم که کردی، مرواد از یادت! عید فطر حضرات مبارک باد! میخواستم باز رودهدرازی کنم و بحث تئوریک پیش بکشم. دیدم زیاد فایدهای ندارم. فعلاً آن تکانی که به موسیقی به اصطلاح «زیرزمینی» دادهام صدای خیلیها را در آورده است. بخش نظرهای مطلب پیشین را ببینید تا وقتی دیگر که بیشتر بنویسم. توقع داشتم یکی بحث جدی و درست و حسابی دربارهی موضوع بحث من بکند (بیانصافی نکنم، مانی نکتهی خیلی خوبی نوشته است). اما بحث من به قوت خود باقی است. پرسش اما این است: تکلیف رسانه چیست؟ رسانه به چه کسی پاسخگو باید باشد؟ دموکراسی رسانهای یعنی چه؟ اصلاً رسانه ملاک و معیار دموکراسیاش کجاست؟ توفیق یک رسانه در چیست؟ چرا مخاطبان یک رسانه باید مبهم و بلکه موهوم باشند؟ چرا ما همه چیز را موهوم میبینیم؟ چرا توهم قدرت وبلاگستان حتی در حد تغییر حاکمیت و به مسند نشاندن یک رییس جمهور خاص است و بعد از شکست هم متواضع نمیشود؟ چرا ما با متن واقعی جامعهی انسانی بیگانهایم؟ چرا؟ چرا؟ هزاران چرای بیپاسخ! اما فعلاً عیدتان مبارک باشد تا برگردیم!
پ. ن. فکر میکردم با کدهایی که در یادداشت قبلیام دادم، مقصودم را خیلی واضح نوشتهام. میبینم که اغلب هر آن چیزی را که من نمیخواستم بگویم (و در واقع تصریح کرده بودم که مقصودم این نیست) بر زبان من نهادهاند و به همانها هم حمله کردهاند. پس یکبار دیگر به اختصار مینویسم:
۱. بنیاد میراث ایران «موسیقی زیرزمینی» را بخشی از فرهنگ و میراث ایران معرفی میکند. نام بنیاد میراث ایران و کارهایی که تا به حال کرده است شاهد و گواه خوبی بر کارنامهاش است. پس دوباره میپرسم: چرا این بنیاد این کار را میکند؟ اصلاً قایل به تئوری توطئه و این توهمات نیستم. آقای حکیمزاده لغزش بزرگی داشته و باید پاسخگوی اینها باشد که البته از ایشان خیلی کم پاسخگویی دیدهایم. اینها را باید در مقایسه با همهی کارهای کرده و نکردهی ایشان سنجید.
۲. رادیو زمانه میخواهد رسانهای تأثیرگذار و فرهنگی باشد. بماند که تعریفاش از فرهنگ مبهم و مشوش و قابل بحث است (به شدت) و حتی حضور متفکر برجستهای مثل نیکفر – که دربارهی فرهنگ مینویسد – هم جای خالی ضعف تئوریک آن را پر نمیکند، اما رادیو زمانه رسانهای است فقط برای بودن؟ بدون هیچ مسئولیتی؟ یعنی ما هر چه میکنیم و میگوییم و مینویسم، برای عواقب و پیامدهای آن چیزی اندیشیدهایم؟ پاسخ اینها را البته باید اصحاب زمانه بدهند که پرسشهای فراوانی برای پاسخ دادن داشتهاند، دارند و قطعاً باز هم خواهند داشت.
من با حرف اسد موافقم که اینها را فقط عاشقان هیپهاپ نمیشنوند. ممکن است بچهی هفت هشت ساله هم بشنود. دقیقاً حرف من این است: مرز ما کجاست؟ چیزی به اسم آزادی محض و مطلق هیچ جا وجود ندارد. در این به اصطلاح مهد آزادی، برای الکل و دخانیات باید سنات بالای هجده سال (یا شانزده سال) باشد. فیلمهای سینمایی و تلویزیونی درجهبندی دارند و قس علیهذا. هیچ کس به اینها نمیگوید سانسور، چون دولت مدنی (همان ولی فقیه جامعهی مدرن) تشخیص میدهد (به پشتوانهی رأی مردم) که این مرزها را باید بگذارد. چی شده است که ما از هول هلیم توی دیگ افتادهایم و کاسهی داغتر از آش شدهایم؟ القصه، تمام حرفِ من در همان دو نکتهی بالا خلاصه است. اگر کسی نوشتهی مرا به دقت و با کنار گذاشتن پیشداوریها خوانده بود (بر خلاف مثلاً عبدی کلانتری) به همین نتایج از همان اول میرسید. یعنی حتی اگر لینکهای مربوطه را میدیدند و از بعضی ابراز احساسات من فاصله میگرفتند، چه بسا همان چیزی را میدیدند که من میبینم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.